Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
After a few days out of the office it always takes me a while to get into gear when I come back.
U
بعد از چند روز دور بودن از دفتر همیشه مدتی زمان می برد تا پس از بازگشت دوباره سر رشته امور را به دست بیاورم.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
back gear
U
یک رشته چرخ دنده که به پایه نظام ماشین تراش وصل می شوند
back gear shaft
U
محور چرخ دنده هایی که به پایه نظام ماشین تراش متصل می شوند
Those were the days . Good old days .
U
یاد آنروزها بخیر
takes
U
ستاندن
takes
U
بردن
takes
U
خاک کردن
takes
U
برداشتن
(have) what it takes
<idiom>
U
توانایی انجام کار
takes
U
طعمه خوردن ماهی
takes
U
خوردن پنداشتن
takes
U
تعبیر یا تفسیرکردن حمل کردن بر
takes
U
اتخاذکردن
takes
U
پذیرفتن موثر واقع شدن
takes
U
لمس کردن بردن
takes
U
گرفتن
it takes of the others
U
بردیگران مقدم است
it takes of the others
U
از انهای دیگر پیش اشت
takes
U
پیروزی
the freak takes him
U
وسواس میگیردش وسواسش میگیرد
he takes no notice of it
U
نیست
double-takes
U
واکنش دوگانه
double-takes
U
یکه خوردن
he takes no notice of it
U
ملتفت
He takes his work seriously.
U
درکارش جدی است
it takes two to tango
<idiom>
U
[یک دست صدا ندارد]
It takes a bit of doing.
U
همچین کارزیاد آسانی هم نیست
it takes much room
U
خیلی جامی برد
it takes much room
U
فضای زیادی را اشغال میکند
he takes no notice of it
U
ملتفت نمیشود
he takes a his father
U
به پدرش ماننداست
he takes a his father
U
به پدرش می رود
the baby takes notice
U
بچه باهوش است
She takes no thought for tomorrow .
U
بفکر فردایش نیست
He takes my advice. He listens to me.
U
از من حرف شنوایی دارد
the baby takes notice
U
بچه ملتفت است
unloading takes place in ...
U
بار در ... تخلیه می شود.
the baby takes notice
U
بچه می فهمد
like a duck takes the water
[Idiom]
U
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
He takes ( heels) much interest in politics.
U
به سیاست خیلی علاقه دارد
She wouldnt hear of it . she takes no heed.
U
گوشش به این حرفها بدهکار نیست
She takes great care of her appearance
U
خیلی بسرو وضع خود می پردازی
in these latter days
U
در این روزگاراخر
days
U
یوم
days
U
روز
these days
<adv.>
U
در این روزگار
these days
<adv.>
U
این روز ها
every three days
U
سه روزیکبار
It took us four days to get there .
U
چهار روزکشید تا آنجا رسیدیم
one of these days
U
دراینده نزدیک
his days
U
عمرش نزدیک است به پایان برسد
the days of old
U
روزگار پیشین
the a of days
U
خدای سرمدی قدیم الایام
the a of days
U
خدای ازلی
one or two days
U
یکی دو روز
Two more days to go before (until). . .
U
دوروز مانده تا ...
a few days
U
چند روزی
these days
<adv.>
U
امروزه
an a days
U
یک روز در میان
nine days wonder
U
چیزی که جند صباحی تازگی داردو پس از ان زودفراموش میشود
two days d
U
دو روز معطلی
two days d
U
دو روز درنگ
in the days of
U
درایام
in the days of
U
در روزگار
One of these days .
U
همین روزها
Every three days .
U
سه روز درمیان
in the next few days
U
درهمین چند روزه
I've been here for five days.
U
پنج روزه که من اینجا هستم.
somebody's days are numbered
<idiom>
U
نومید بودن کسی در موقعیتی
To be counting the days .
U
روز شماری کردن
It was customary in the old days that. . .
U
درگذشته رسم بر این بود که ...
Things are going well for me these days .
U
وضع من این روزها میزان است
today of all days
U
مخصوصا امروز
Their birthdays are four days apart.
U
روز تولد شان چهار روز با هم فاصله دارد
today of all days
U
از همه روزها امروز
[باید باشد]
One hardly ever sees him these days.
U
اینروزها کم پیداست
One of these fin days .
U
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
The days are getting shorter now .
U
روزها دارند کوتاه می شوند
appointed days
U
تاریخ ها
gang days
U
روزهایی که بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
appointed days
U
قرار های ملاقات
appointed days
U
وعده های ملاقات
ask for days grace
U
دو روز مهلت خواستن
I want to take a couple of days off .
U
یک ردوروز مرخصی می خواهم
She has known better days in her youth .
U
معلومه که در جوانی وضعش بهتر بوده
During the past few days.
U
طی چند روز گذشته
Does it have to be today (of all days)?
U
این حالا باید امروز باشد
[از تمام روزها]
؟
flag days
U
روزهای مناسب یا نامناسب برای حرکات موتوری
I will be staying a few days
U
من میخواهم یک هفته بمانم.
running days
U
ایام هفته
dog days
U
چله تابستان دوران رکود و عدم فعالیت
dog days
U
ایام بین اول ژوئیه تا اول سپتامبر که هوا بسیار گرم است
days of grace
U
ایام مهلت
days of grace
U
مهلت اضافی
to end one's days
U
مردن
young days
U
جوانی
within three days of demand
U
در طی سه روز پس از تقاضا
i stayed there for days
U
سه روز انجا ماندم
days on end
U
چند روز متوالی
I will be staying a few days
U
من میخواهم چند روزی بمانم.
man days
U
نفر در روز
pay-days
U
روز پرداخت حقوق
somebody's days are numbered
<idiom>
U
فوت کردن کسی
somebody's days are numbered
<idiom>
U
از کار اخراج شدن کسی
His days are numbered.
<idiom>
U
زمان فوت کردنش نزدیک است.
salad days
U
ایام جوانی وبی تجربگی
settling days
U
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
ember days
U
روزهای روزه ودعا
Midsummer Days
U
جشن 42 ژوئن
Midsummer's Days
U
جشن 42 ژوئن
To give somebody a few days grace .
U
بکسی چند روز مهلت دادن
Every other day . On alternate days .
U
یکروز درمیان
the days of woman's state of
U
discharge menstrual fromthe "pureness" طهر
to sighfor lost days
U
افسوس روزهای تلف شده راخوردن
days sight draft
U
برات دیداری 06 روزه
His departure has been postponed for two days.
U
حرکت او
[مرد]
دو روز به تاخیر افتاد.
We suffered hunger for a few days .
U
چند روز گرسنگی کشیدیم
I don't socialize much these days.
U
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
He is expected to arrive in acople of days.
U
فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
In times past . In olden days .
U
درروزگاران قدیم
Cash is in short supply these days .
U
از حقوق ماهانه ام کم کنید
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
back to back credit
U
اعتبار اتکایی
back to back housing
U
خانه ی پشت به پشت
I am inundated with work . I am up to my eyes . I am overly occupied these days.
U
اینروزها سرم خیلی شلوغ است
It is an elephantine task . it takes a lot of doing . It is a Herculean task.
U
کار حضرت فیل است
gear in
U
درگیری دو چرخ دنده
gear
U
پوشش دنده دار
out of gear
U
خراب
in gear
U
اماده
gear in
U
درگیر شدن
in gear
U
اماده حرکت
in gear
U
دایر
out of gear
U
ازهم سواشده
gear
چرخ دنده
out of gear
U
ازدنده بیرون افتاده
gear
U
انتقال دادن
gear
U
الات جامه
gear
U
افزار
gear
U
ادوات
gear
U
اسباب لوازم
gear
مجموع چرخهای دنده دار
gear
دنده
to gear up
U
باعوض کردن دنده تندکردن
to go out of gear
U
خراب شدن
to go out of gear
U
مختل شدن ازکارافتادن
gear
U
ابزار وسایل لباس مخصوص
to gear down
U
باعوض کردن دنده کندکردن
gear
U
کردن اماده کارکردن
gear
U
جعبه دنده
gear
U
پوشانیدن
get in gear
[get into gear]
<idiom>
U
بعد از مدتی دوباره سررشته امور را به دست گرفتن.
office
U
دفتر کار
office
U
محل کار اداره
little office
U
نماز مخصوص حضرت مریم
office
U
خدمت
to r. any one in an office
U
کسی رادوباره به منصبی گماشتن
in office
U
در دفتر
office
U
اشتغال
office
U
مقام
office
U
شغل
office
U
اطاق
office
U
مسئولیت احرازمقام
office
U
اتاق یا ساختمانی که شرکتی کار میکند یا کار تجاری انجام میشود
office
U
اطاق دفتر
office
U
وفیفه
office
U
کامپیوتر کوچک
office
U
مناسب برای استفاده در شرکت
office
U
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
Near our office .
U
نزدیک اداره ما
office
U
شغل عمومی
office
U
اداره
office
U
محل کار
office
U
کار وفیفه
office
U
منصب
office
U
دفتر
to i. anyone with an office
U
به کسی منصب دادن
mess gear
U
وسایل غذاخوری
high gear
U
دنده قوی خودرو
landing gear
U
چرخ هواپیما که هنگام نشستن هواپیما وزن انراتحمل میکند
change gear
U
چرخ دندانه تبدیل
mess gear
U
جعبه فروف سرباز یا مسافر
rocker gear
U
تنظیم جاروبک
head gear
U
روسری
hoisting gear
U
چرخ دنده بالابر
nose gear
U
قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
head gear
U
کلاه تمرین بوکس
reduction gear
U
چرخ دنده کاهنده
mess gear
U
وسایل نظافت نهارخوری
pull gear
U
چرخ دنده بالابر
planetary gear
U
دنده خورشیدی
chaffing gear
U
وسایل ضد سایش
bevel gear
U
چرخ دنده مخروطی
bevel gear
U
دنده کرامویل
transmission gear
U
چرخ دنده انتقال
bevel gear
U
دنده مورب
bell gear
U
چرخدنده ثابت بزرگی درسیستم کاهش دور سیارهای
oil gear
U
جعبه دنده برقی و هیدرولیکی دستگاه جعبه دنده روغنی برقی
beaching gear
U
وسایل به ساحل کشیدن ناو
beaching gear
U
سرسره قایق
planetary gear
U
جعبه دنده خورشیدی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com