English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
somewhere U یک جایی دریک محلی
somewheres U یک جایی دریک محلی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to prospect for gold U جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن
Nomatic rugs U قالی های عشایری و قشقایی [این فرش ها بعلت جا به جایی زیاد عشایر عموما کوچک بافته می شوند و اکثرا بصورت پشم بوده و در آن از ذهنی بافی و یا نقوش محلی استفاده می شود. فرش ها دارای استحکام ضعیف هستند.]
bitblt U در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
blit U در گرافیک کامپیوتری جابجا کردن یک بلاک از بیتها از یک محلی در حافظه به محلی دیگر
local procurement U تدارک محلی فراورده محلی
localism U ایین محلی علاقه محلی
local posts U پستهای استراق سمع محلی پستهای دیده ور محلی
derricks U دریک
in an instant U دریک ان
derrick U دریک
en bloc U دریک بلوک
standing derrick U دریک ثابت
swinging derrick U دریک گردان
sedentary U مقیم دریک جا
in an instant U دریک لحظه
on a par U دریک تراز
on one occasion U دریک موقع
rub elbows/shoulders <idiom> U دریک سطح بودن
out of step <idiom> U دریک گام نبودن
pitcherful U انچه دریک سبوجابگیرد
aline U دریک رشته قراردادن
beside U دریک طرف بعلاوه
run in the family/blood <idiom> U دریک سطح بودن
partly U نسبتا دریک جزء
pent up U دریک جا نگاه داشته شده
fascia plate U تابلوی مقابل دریک وسیله
batch U مقدار نان دریک پخت
polynya U منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
colocate U دریک مکان قرار دادن
polynia U منطقه اب ازاد دریک دریای یخ
collinear U دریک خط مستقیم واقع شونده
chorus girls U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
coincident U واقع شونده دریک وقت
chorus girl U زن جوانی که دریک دسته کرمیخواند
cartful U انچه دریک گاری جا بگیرد
capful U انچه دریک کلاه جابگیرد
batches U مقدار نان دریک پخت
easy does it <idiom> U دریک چشم بهم زدن
aligning U دریک ردیف قرار گرفتن
aligned U دریک ردیف قرار گرفتن
align U دریک ردیف قرار گرفتن
ledger bait U که دریک جا روی نگاه دارند
text book U کتاب اصلی دریک موضوع
have one's ass in a sling <idiom> U دریک وضع نا مساعد بودن
aligns U دریک ردیف قرار گرفتن
coincided U دریک زمان اتفاق افتادن
coincide U دریک زمان اتفاق افتادن
textbook U کتاب اصلی دریک موضوع
coincides U دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding U دریک زمان اتفاق افتادن
textbooks U کتاب اصلی دریک موضوع
in a crack U دریک چشم بهم زدن
pointsman U عبور و مرور که دریک نقطه ایستاده
palmful U انقدرکه دریک کف دست جای گیرد
hinge joint U مفصلی که دریک سطح حرکت کند
gyle U مقدارابجوی که دریک وهله ساخته میشود
gigahertz U فرکانس یک بیلیون دفعه دریک ثانیه
docking U ارتباط مکانیکی دو فضاپیما دریک مدار
concurrent U دریک وقت واقع شونده موافق
play footsie <idiom> U باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
bicipital U تقسیم شونده بدو قسمت دریک انتها
broadside U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
broadsides U توپهایی که دریک سوی کشتی اراسته شده
hauls U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauled U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
hauling U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
haul U همه ماهیهایی که دریک وهله بدام کشیده میشوند
catalysis U اثر مجاورت جسمی دریک فعل وانفعال شیمیایی
retrospective search U جستجوی متن ها دریک موضوع مشخص ازیک داده
block stowage loading U بارگیری وسایل هم مقصد دریک قسمت از وسیله ترابری
ice time U مجموع مدت بازی بازیگر دریک مسابقه یا در یک فصل
rotates U جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
farrowed U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
side tone U انعکاس صوت دریک مداربعلت مجاورت با مدار صوتی دیگر
rotate U جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
run around U تنظیم متن در اطراف یک شکل دریک صفحه چاپ شده
rotated U جابجایی داده دریک محل ذخیره سازی به صورت حلقوی
coriolis acceleration U شتاب یک ذره که دریک دستگاه مختصات شتابدار درحرکت است
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
farrowing U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
farrow U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
ledger blade U تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
role indicator U نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
farrows U همه بچه خوک هایی که دریک وهله زاییده می شوند
turning point U نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
turning points U نقطهای دریک دور تجاری که در ان جهت فعالیتهای اقتصادی عوض میشود
holding pattern U کنترل هواپیما برای پرواز دریک مسیر پیش بینی شده
diachrony U تغییراتی که در ادوار مختلف تاریخ دریک زبان یک ملت پدید می اید
minx U زن هر جایی
n tuple U N جایی
wherever U جایی که
inopportuneness U بی جایی
inopportunity U بی جایی
charnel house U جایی که
someplace U جایی
someplace U یک جایی
best angle of climb airspeed U سرعتی در هواپیما که بیشترین افزایش ارتفاع دریک نقطه معین را سبب میشود
routing U لیست انتخابهای مط لوب دریک مسیر برای پیام ذخیره شده در router
immutability U پا بر جایی ثبات
translocation U جابه جایی
shift U جابه جایی
banal U همه جایی
gas log U جایی که گازمیسوزد
from the outside U از خارج [از جایی]
commonplace U همه جایی
transposition U جابه جایی
shifted U جابه جایی
displacement U جابه جایی
scratch where it itches U هر جایی را که میخاردبخارانید
shifts U جابه جایی
bankers automated clearance system U سیستم انتقال پول بین بانکها با استفاده از اتصالات کامپیوتری دریک شبکه امن
come from <idiom> U بومی جایی بودن
drop by <idiom> U بازدید از کسی با جایی
lie in wait <idiom> U جایی قیم شدن
make a beeline for something <idiom> U با عجله به جایی رفتن
Somewhere in the darkness U جایی در میانی تاریکی
attender U شخص حاضر در جایی
I have no place (nowhere) to go. U جایی ندارم بروم
to install oneself in a place U در جایی برقرار شدن
to induct into a seat U در جایی برقرار کردن
to go about U ازجایی به جایی رفتن
locomotion U جابه جایی حرکتی
come back <idiom> U برگشتن به جایی که حالاهستی
synesthesia U جابه جایی حسی
synaesthesia U جابه جایی حسی
locomotor behavior U رفتار جابه جایی
p.of the ways U جایی که بایدیکی ازچندچیزرابرگزید
displacement of affect U جابه جایی عاطفه
rettery U جایی که بذرک را می خیسانند
drive displacement U جابه جایی سائق
transposition of affect U جابه جایی عاطفه
stand clear U جایی را ترک کردن
to stay overnight U مدت شب را [جایی] گذراندن
to hunker down in a place U در جایی پناه بردن
D SUB connector U ویدیو اتصالی که در صفحه تصویرهای PC برای ارسال سیگنالهای ویدویی دریک کابل به کار می رود
helo U پیام عمومی شروع کار که دریک سیستم اشتراک زمان توسط ترمینالها بکار می رود
else rule U قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود
on good turn deserves another U کاسه جایی رودکه بازاردقدح
strict enclosure U انزوای سخت [در آن حالت یا جایی]
rotation about ... U دوران دور ... [محوری یا جایی]
to tow a vehicle [to a place] U یدکی کشیدن خودرویی [به جایی]
tourist trap <idiom> U جایی که جذب توریست میکند
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
get out from under <idiom> U از جایی که شخص دوست نداردفرارکند
berthed U جایی که قایق به لنگربسته میشود
out of one's element <idiom> U جایی که به شخص تعلق ندارد
break fresh ground <idiom> U از راهی تازه به جایی رسیدن
berth U جایی که قایق به لنگربسته میشود
to the best of ones ability تا جایی که کسی توان آن را دارد
to stay away from something U اجتناب کردن از چیزی یا جایی
i took up where he left U از جایی که او ول کرد من ادامه دادم
i am at my wit's end U دیگر عقلم به جایی نمیرسد
to stay away from something U دور ماندن از چیزی یا جایی
to admit sombody [into a place] U راه دادن کسی [به جایی]
berthing U جایی که قایق به لنگربسته میشود
berths U جایی که قایق به لنگربسته میشود
boarding houses U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
boarding house U جایی که در آن اطاق و غذا میدهند
lomomote U از جایی بجایی حرکت کردن
electronic journal U فایل خلاصه شرح وقایع دریک ترتیب زمانی فعالیتهای پردازشی انجام شده توسط کامپیوتر
plate rack U جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
where no human foot can tread جایی که پای ادمیزاد بدان نمیرسد.
to head back U برگشتن [از جایی که دراصل آمده اند]
to turn back U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
Mind your head! U مواظب سرت باش! [که به جایی نخورد]
to skive off early [British English] U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
to decamp U با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
there is time and place for everything <proverb> U هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
to turn around U برگشتن [به جایی که از آنجا آمده اند]
to keep the ball moving U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to let the ball do the work U توپ را به جایی غلت دادن [فوتبال]
to bar somebody from entering the place U مانع کسی وارد جایی شدن
to send home U به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
exchanged U جابه جایی داده بین دو محل
bone-house U [جایی برای نگهداری استخوان مردگان]
exchanges U جابه جایی داده بین دو محل
stamping grounds <idiom> U پاتق ،جایی که شخص بیشتراوقاتش را آنجاست
exchanging U جابه جایی داده بین دو محل
exchange U جابه جایی داده بین دو محل
virtual U بخشی از RAM دریک برنامه کنترل کوتاه به صورتی که گویی یک سیستم ذخیره سازی دیسک سریع است
adjudicated U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicating U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicate U تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
local line U خط محلی
autochthon U محلی
autochthonous U محلی
occupation crossing U پل محلی
local <adj.> U محلی
regional <adj.> U محلی
vernacular U محلی
vernaculars U محلی
residential U محلی
sympatry U هم محلی
domestic U محلی
local U محلی
regional U محلی
topical U محلی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com