Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
embrangle
U
گیر انداختن گرفتار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overtakes
U
گرفتار کردن
thirl
U
گرفتار کردن
involving
U
گرفتار کردن
entangle
U
گرفتار کردن
involves
U
گرفتار کردن
involve
U
گرفتار کردن
to lay hold on
U
گرفتار کردن
enwrap
U
گرفتار کردن
overtake
U
گرفتار کردن
tangles
U
گرفتار کردن
overtaken
U
گرفتار کردن
tangle
U
گرفتار کردن
snard
U
گرفتار کردن
incumber
U
گرفتار کردن
enswathe
U
گرفتار کردن
mousetrap
U
گرفتار کردن
mousetraps
U
گرفتار کردن
entoil
U
گرفتار مخمصه کردن
inviscate
U
در چسب گرفتار کردن
to let in for
U
گرفتار یا دچار کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
immesh
U
در دام نهادن گرفتار کردن
benighted
U
گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
to implicate somebody in something
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
luring
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lured
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lure
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
lures
U
بطمع طعمه یاسودی گرفتار کردن
to involve somebody in something
[negative]
U
کسی را با چیزی
[منفی]
گرفتار کردن
binds
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
bind
U
گرفتار واسیر کردن مقید کردن
implicated
U
گرفتار کردن مشمول کردن
implicate
U
گرفتار کردن مشمول کردن
to run in
U
گرفتار کردن انتخاب کردن
implicating
U
گرفتار کردن مشمول کردن
implicates
U
گرفتار کردن مشمول کردن
drop
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
U
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
to get caught up in something
U
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
hallucinated
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinating
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinate
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
hallucinates
U
گرفتار اوهام وخیالات شدن حالت هذیانی پیدا کردن هذیانی شدن
woebegone
U
گرفتار غم
entangled
U
گرفتار
preoccupied
U
گرفتار
captives
U
گرفتار
afoul
U
گرفتار
ill at ease
U
گرفتار
in for
U
گرفتار
captive
U
گرفتار
fogbound
U
گرفتار مه
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
U
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entrance
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entranced
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing
U
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
involved
U
مبهم گرفتار
overladen
U
سخت گرفتار
run into
U
گرفتار شدن
windbound
U
گرفتار باد
pensive
U
پکر گرفتار غم
hard pressed
U
سخت گرفتار
embarrassed with debts
U
گرفتار قرض
stormbound
U
گرفتار توفان
snarly
U
گرفتار دام
to be in love
U
گرفتار بودن
enamored
U
گرفتار عشق
hard-pressed
U
سخت گرفتار
operates
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated
U
به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down
U
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
to flounder
U
گیر و گرفتار شدن
snowed under
U
گرفتار درگیرکار پرمشغله
i am in a sorry hopeless etc
U
بدجوری گرفتار شده ام
conscience-stricken
U
گرفتار عذاب وجدان
embroiled in war
U
دچار یا گرفتار جنگ
i am awkwardly situated
U
بد جوری گرفتار شده ام
go through changes
<idiom>
U
گرفتار تغییرات شدن
trachle
U
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
up the pole
U
گرفتار در تنگنا واقع شده
I have entangled myself with the banks .
U
خودم را گرفتار بانک ها کردم
I have all kinds of problems.
U
هزار جور گرفتار ؟ دارم
To be trapped.
U
دربند افتادن ( گرفتار شدن )
he was in a sorry pickel
U
بد جوری گرفتار شده بود
gill net
U
گیر کرده ماهی را گرفتار میسازد
spits
U
سوراخ کردن تف انداختن
launches
U
انداختن پرت کردن
spit
U
سوراخ کردن تف انداختن
launch
U
انداختن پرت کردن
slots
U
انداختن چفت کردن
launched
U
انداختن پرت کردن
lay aside
U
پس انداز کردن انداختن
to put by
U
دور انداختن رد کردن
slotting
U
انداختن چفت کردن
toss
U
پرت کردن انداختن
tossing
U
پرت کردن انداختن
hurtled
U
پرت کردن انداختن
putting
U
تعویض کردن انداختن
hurtle
U
پرت کردن انداختن
slot
U
انداختن چفت کردن
puts
U
تعویض کردن انداختن
to set off
U
انداختن برابر کردن
put
U
تعویض کردن انداختن
hurtles
U
پرت کردن انداختن
launching
U
انداختن پرت کردن
to let fly
U
انداختن تیرخالی کردن
hurtling
U
پرت کردن انداختن
tosses
U
پرت کردن انداختن
tossed
U
پرت کردن انداختن
jeopard
U
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifies
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
U
بهراس انداختن به بیم انداختن
operate
U
اداره کردن راه انداختن
retarding
U
عقب انداختن اهسته کردن
retard
U
عقب انداختن اهسته کردن
postpone
U
بتعویق انداختن موکول کردن
hollers
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
paralyze
U
از کار انداختن بیحس کردن
retards
U
عقب انداختن اهسته کردن
kidding
U
دست انداختن مسخره کردن
engage
U
مجذوب کردن درهم انداختن
holler
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
engages
U
مجذوب کردن درهم انداختن
turn on
U
بجریان انداختن روشن کردن
groove
U
خط انداختن شیار دار کردن
grooves
U
خط انداختن شیار دار کردن
kid
U
دست انداختن مسخره کردن
kidded
U
دست انداختن مسخره کردن
operated
U
اداره کردن راه انداختن
involving
U
گیر انداختن وارد کردن
drop in
U
اتفاقا دیدن کردن انداختن در
defacing
U
ازشکل انداختن محو کردن
defaces
U
ازشکل انداختن محو کردن
hollered
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
defaced
U
ازشکل انداختن محو کردن
prorogate
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue
U
تعطیل کردن بتعویق انداختن
deface
U
ازشکل انداختن محو کردن
operates
U
اداره کردن راه انداختن
postpones
U
بتعویق انداختن موکول کردن
backs
U
پشتی کردن پشت انداختن
throwin
U
در دنده انداختن تزریق کردن
involve
U
گیر انداختن وارد کردن
postponed
U
بتعویق انداختن موکول کردن
involves
U
گیر انداختن وارد کردن
put over
U
بتاخیر انداختن از سرباز کردن
to play the fool with any one
U
کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
hollering
U
فریاد کردن سروصداراه انداختن
back
U
پشتی کردن پشت انداختن
postponing
U
بتعویق انداختن موکول کردن
desolate
U
از ابادی انداختن مخروبه کردن
steer roping
U
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
Blessings are not valued till they are gone.
<proverb>
U
قدر عافیت کسى داند که به مصیبتى گرفتار آید.
to put on airs
U
باد در خود انداختن خودنمایی کردن
catapult
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To becomeinsbordinate .
U
لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
catapulted
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
teaze
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to reject something with a shrug
[of the shoulders]
U
با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
catapulting
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
U
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
catapults
U
منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To swallow ones pride and request someone (to do something).
U
نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
tangle
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
mimicked
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
teases
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
nail
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
nailed
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
teased
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
nails
U
با میخ الصاق کردن بدام انداختن
set up
<idiom>
U
راه انداختن ،برپا کردن چیزی
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to play off
U
از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
tease
U
اذیت کردن کسی را دست انداختن
to make sport of any one
U
کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
tangles
U
درهم گیر انداختن گوریده کردن
To tease someone. To pull someonelet.
U
کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tumult
U
اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
mimics
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
run
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
mimicking
U
مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
runs
U
به کار انداختن روشن کردن موتور
To fire a shot
U
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com