English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (43 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
within reach of gunshot U کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to strain U کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
to catch at something U برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
to make a r for something U برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
throw one's weight around <idiom> U ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to graps at anything U برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
to entertain hopes [for something] U آرزوی رسیدن [به چیزی] را در ذهن خود کردن
to get to somebody [something] U به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
pull up to U به چیزی رسیدن
pull up with U به چیزی رسیدن
mature U به موعد چیزی رسیدن
to be over something U به پایان رسیدن چیزی
matures U به موعد چیزی رسیدن
fence off U کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
smoke out <idiom> U درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
ending U عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
endings U عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
quick kick U کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
flavouring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring U چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
autumns U برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
autumn U برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
boomerangs U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranging U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomeranged U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
boomerang U وسیلهای برای رسیدن بهدفی یا
make room for someone or something <idiom> U برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
spoon-feed <idiom> U ساده کردن چیزی برای کسی
to atone for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
to save up for something U برای چیزی صرفه جویی کردن
sexualize U جنس برای چیزی تعیین کردن
impetrate U برای چیزی لابه واستغاثه کردن
to save for something U پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to make amends for something U جلب رضایت کردن برای چیزی
to negotiate for something U گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to refuse somebody admittance to something U پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن
to call somebody to [for] something U از کسی برای چیزی درخواست کردن
to go to U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to go away U ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
represents U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represented U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
represent U عمل کردن مانند نشانه برای چیزی
put up to <idiom> U وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to e. with person on a thing U کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن
to open something to [the] traffic U چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن
to seek a remedy for something U چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
pay through the nose <idiom> U برای چیزی پول زیادی خرج کردن
unidirectional soldification U روشی برای رسیدن به موادتک بلوری
to make a long arm [برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن]
permutations U تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
permutation U تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی
to always find something to gripe about U همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
bar mitzvah U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
lay over <idiom> U به مکانی درراه رسیدن برای مدتی ماندن
bar mitzvahs U جشنی که برای رسیدن پسر باین سن بر پامیشود
to recount something to someone [formal] U برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
to trap something [e.g. carbon dioxide] U چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ]
wetting U مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود
blocked U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
boot U اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
means ends analysis U نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
shoot the gap U حمله بین محافظان خط برای رسیدن به توپدار یا پاس دهنده
stick bridge U پل دراز چوبی و فلزی کمکی برای رسیدن به گوی بیلیارد
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
distaff U فرموک [وسیله ای برای رسیدن پشم و پنبه به روش سنتی و دستی]
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
hybrid circuit U ترکیب مدارهای آنالوگ و دیجیتال در سیستم کامپیوتری برای رسیدن به هدف مخصوص
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
circularization U تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
pert U تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
the end sanctifies the means U خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
cash in <idiom> U تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول
labored U کوشش کردن
labour U کوشش کردن
bend U کوشش کردن
attempted U کوشش کردن
to bend effort U کوشش کردن
attempt U کوشش کردن
attempts U کوشش کردن
labor U کوشش کردن
assays U کوشش کردن
try U کوشش کردن
tries U کوشش کردن
assay U کوشش کردن
strived U کوشش کردن
striving U کوشش کردن
strives U کوشش کردن
striven U کوشش کردن
to exert oneself U کوشش کردن
strive U کوشش کردن
attempting U کوشش کردن
labors U کوشش کردن
to make an effort U کوشش کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
beat U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats U گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
peg U کوشش کردن درجه
pegs U کوشش کردن درجه
to milk the ram U کوشش بیهوده کردن
to run one's head aginst a w U کوشش بیفایده کردن
to f. a dead horse U کوشش بی فایده کردن
strains U کوشش زیاد کردن
to beat the air U کوشش بیهوده کردن
to break butterfly on wheel U کوشش بیهوده کردن
strain U کوشش زیاد کردن
to stain every nervers U منتهای کوشش خود را کردن
to plough sands U کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to lavisheffort U زیاد تلاش یا کوشش کردن
to guess at a riddle U کوشش درحل معمایی کردن
to plough the sand U کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to come in first U پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to slog one's guts out <idiom> U با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
to cultivate good manners U کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
terrorism U عقیده به لزوم ادمکشی و ایجاد وحشت دربین مردم و یا سیستم فکری یی که هر نوع عملی را برای رسیدن به اهداف سیاسی جایز می داند
to come to a he U باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
struggled U تقلا کردن کوشش کردن
struggles U تقلا کردن کوشش کردن
struggle U تقلا کردن کوشش کردن
make a push U کوشش کردن عجله کردن
struggling U تقلا کردن کوشش کردن
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
having U رسیدن به جلب کردن
touches U رسیدن به متاثر کردن
touch U رسیدن به متاثر کردن
have U رسیدن به جلب کردن
to grieve over anything U برای چیزی
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
touches U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch U وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
to grumble at any thing U برای چیزی غرغرکردن
request U تقاضا برای چیزی
requests U تقاضا برای چیزی
requested U تقاضا برای چیزی
inclinable to something U مساعد برای چیزی
look to <idiom> U آمادگی برای چیزی
requesting U تقاضا برای چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
asking U برای چیزی بی تاب شدن
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
in defence of somebody [something] U برای دفاع از کسی [چیزی]
security blanket <idiom> U استفاده از چیزی برای راحتی
approval U توافق برای استفاده از چیزی
ask U برای چیزی بی تاب شدن
take for <idiom> U اشتباه شخصی برای چیزی
to try something on U چیزی را برای امتحان پوشیدن
asked U برای چیزی بی تاب شدن
application [for something] U درخواست نامه [برای چیزی]
steeper U فرف برای خیساندن چیزی
demanded U تقاضا برای انجام چیزی
I'd like something to eat. چیزی برای خوردن میخواهم.
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
demands U تقاضا برای انجام چیزی
to look at the black side [about something] U بدبین بودن [برای چیزی]
catch at U برای گرفتن چیزی کوشیدن
to get something to somebody U برای کسی چیزی را آوردن
demand U تقاضا برای انجام چیزی
to give reasons for a thing U دلیل برای چیزی اوردن
asks U برای چیزی بی تاب شدن
I'd like something to drink. چیزی برای نوشیدن میخواهم.
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
lanyards U طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
lanyard U طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
demands U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
stepper U چیزی که برای پله بکار می رود
to store up something U انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
cellarage U حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
nothing remains to be told U چیزی برای گفتن باقی نمیماند
to make a study of something U برای بدست اوردن چیزی کوشیدن
demanded U تقاضا برای چیزی و توقع دریافت آن
consigns U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
consigning U یا فرستادن چیزی برای کسی به منظورفروش
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com