Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
pull one's weight
<idiom>
U
کارها را تقسیم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
resource
U
تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
job
U
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
jobs
U
فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
subdivided
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
U
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
To put things straight(right).
U
کارها را درست کردن
draw up
U
کارها را تنظیم کردن
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things.
U
کارها را قبضه کردن
To spoilt things . To mess thing up .
U
کارها را خراب کردن
dispose
U
ترتیب کارها رامعین کردن
to make things hum
U
کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
scheduling
U
مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
to mend matters
U
کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
dispatching priority
U
شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
divisor
U
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous
U
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
U
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
piracy
U
کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
base band
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband
U
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding
U
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
U
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
divides
U
تقسیم کردن
divide
U
تقسیم کردن
administered
U
تقسیم کردن
separated
U
تقسیم کردن
distributing
U
تقسیم کردن
distributes
U
تقسیم کردن
administer
U
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
U
تقسیم کردن
aminister
U
تقسیم کردن
administering
U
تقسیم کردن
to share out
U
تقسیم کردن
administers
U
تقسیم کردن
compart
U
تقسیم کردن
separate
U
تقسیم کردن
separates
U
تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن
intersects
U
تقسیم کردن
intersect
U
تقسیم کردن
intersected
U
تقسیم کردن
shared
U
تقسیم کردن
share
U
تقسیم کردن
compartment
U
تقسیم کردن
shares
U
تقسیم کردن
compartments
U
تقسیم کردن
compartmentation
U
تقسیم بندی کردن
fractionalize
U
تقسیم بجزء کردن
thirds
U
به سه بخش تقسیم کردن
whack up
U
تقسیم به سهام کردن
partitions
U
تقسیم افراز کردن
third
U
به سه بخش تقسیم کردن
break down
U
تقسیم بندی کردن
partition
U
تقسیم افراز کردن
fractionize
U
تقسیم بجزء کردن
graduate
U
تقسیم بندی کردن
graduating
U
تقسیم بندی کردن
prorate
U
به نسبت تقسیم کردن
graduates
U
تقسیم بندی کردن
autotomize
U
تقسیم خودبخود کردن
sectors
U
جزء تقسیم کردن
sector
U
جزء تقسیم کردن
shires
U
به استان تقسیم کردن
lot
U
تقسیم بندی کردن
distribute among the creditors in propor
U
به غرماء تقسیم کردن
canton
U
به بخش تقسیم کردن
shire
U
به استان تقسیم کردن
cantons
U
به بخش تقسیم کردن
tierce
U
به سه قسمت تقسیم کردن
sector
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors
U
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
aliquot
U
بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
quadrat
U
به قطعات مستطیل تقسیم کردن
compartmentalizing
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
distribute
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
distributes
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
lot
U
کالا بقطعات تقسیم کردن
apportioning
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
division
U
بخش رسته تقسیم کردن
divisions
U
بخش رسته تقسیم کردن
distributing
U
تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalized
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
gerrymander
U
بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
admeasure
U
سهم دادن تقسیم کردن
pottion
U
تقسیم کردن سهم دادن از
apportions
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
compartmentalize
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
syllabify
U
تقسیم به هجای مقطع کردن
compartmentalizes
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
dichotomize
U
بدو بخش تقسیم کردن
allocate
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
allocating
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
to d. with others
U
بادیگران تقسیم یاسهم کردن
split
U
ترک برداشتن تقسیم کردن
allocates
U
تقسیم کردن اختصاص دادن
apportioned
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
apportion
U
تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize
U
به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
compartmentalised
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalises
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalising
U
به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
parcels
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel
U
به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
quarter
U
به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
partitions
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart
U
تقسیم شدن هدف گیری کردن
partition
U
اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal
U
به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
balkanize
U
ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect
U
بسه بخش مساوی تقسیم کردن
batch
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches
U
با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
relational
U
کارها
relation
U
کارها
programme of work
U
صورت کارها
programme of work
U
برنامه کارها
imputes
U
تقسیم کردن متهم کردن
impute
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputing
U
تقسیم کردن متهم کردن
imputed
U
تقسیم کردن متهم کردن
hyphens
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
U
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
job scheduler
U
زمان بند کارها
artwork
U
کارها و تصاویر گرافیکی
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.
U
کارها را بجریان انداختن
I am ready to compromise.
U
کارها روبراه است
To get things moving. To set the wheels in motion.
U
کارها راراه انداختن
Things are very slack (quiet) at the moment.
U
فعلا" که کارها خوابیده
all aggairs pivot upon him
U
کارها بدست او می گرد د
hang-up
<idiom>
U
تاخیر دربعضی از کارها
Our affairs are shaping well.
U
کارها داردسروصورت می گیرد
To take things easy(lightly)
U
کارها را آسان گرفتن
push (someone) around
<idiom>
U
اجبار شخص درانجام کارها
put the cart before the horse
<idiom>
U
انجام کارها بدون نظم
She is not concerned with all that .
U
با این کارها کاری ندارم
i. for doing any thing
U
عدم صلاحیت در همه کارها
pull (something) off
<idiom>
U
باانجام رساندن کامل کارها
We are past that sort of thing .
U
دیگر این کارها از ماگذشته
set the pace
<idiom>
U
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
job
U
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
Things are coming to a critical juncture .
U
کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
batches
U
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
batch
U
قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
jobs
U
اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
priorities
U
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
priority
U
شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
activity
U
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
It is an absolute chaos.
U
همه رشته کارها از دست در رفته است
activities
U
کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
terrtorialize
U
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
priority
U
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
priorities
U
سیستمی که کارها را به ترتیب الویت پردازش مرتب کند.
segments
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
segment
U
قطعه قطعه کردن به بخشهای مختلف تقسیم کردن
common
U
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commoners
U
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
commonest
U
سخت افزاری که برای بسیاری کارها قابل استفاده است
general
U
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
generals
U
برنامه یا وسیلهای که کارها و برنامههای کاربردی مختلفی را انجام میدهد
minor league
U
دسته یا گروه فرعی ورزشی تیمهای کودکان یا تازه کارها
dry run
U
اجرای برنامه با داده پیش فرض برای اطمینان از صحت کارها
agenda
U
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
agendas
U
لیستی از کارها و قرارهای ملاقات یا فعالیتها که باید در یک روز مشخص انجام شوند
hierarchical communications system
U
روش اختصاص توابع کنترلی و پردازش در شبکهای از کامپیوتر که برای کارها مناسبند
critical path analysis
U
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند تابه اهداف خود برسند و نیز PERT
pert
U
تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
job
U
زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
jobs
U
زمان برنامه نویسی کامپیوتری که حاوی دستورات خاص مربط به امور کنترل کارها و پردازش است
factorize
U
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
hyphens
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
hyphen
U
فضای خالی که پس از تقسیم کردن کلمه در آخر خط درج میشود در متن کلمه پرداز. ولی هنگام نوشتن طبیعی کلمه دیده نمیشود
schedules
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
scheduled
U
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
off load
U
انتقال کارها از یک سیستم کامپیوتری به سیستم دیگری که براحتی بار میشود قراردادن داده ها در یکدستگاه جانبی
electronic cottage
U
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
B register
U
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
cellar
U
محل ذخیره سازی موقت داده یا ثبات یا کارها که موضوعات برای درج و حذف به صورت Lifo عمل می کنند یعنی اولی که می آید آخر از همه سرویس می گیرد
cellars
U
محل ذخیره سازی موقت داده یا ثبات یا کارها که موضوعات برای درج و حذف به صورت Lifo عمل می کنند یعنی اولی که می آید آخر از همه سرویس می گیرد
batch
U
1-گروهی از متن ها که در یک زمان پردازش می شوند 2-گروهی از کارها یا حجمی از داده ها که به عنوان واحدیکتا پردازش میشوند
batches
U
1-گروهی از متن ها که در یک زمان پردازش می شوند 2-گروهی از کارها یا حجمی از داده ها که به عنوان واحدیکتا پردازش میشوند
allotment
U
تقسیم
sharing
U
تقسیم
graduator
U
خط تقسیم کن
division
U
تقسیم
admeasurement
U
تقسیم
admensuration
U
تقسیم
divisions
U
تقسیم
allotments
U
تقسیم
distributions
U
تقسیم
apportionment
U
تقسیم
distribution
U
تقسیم
dispensation
U
تقسیم
dealing
U
تقسیم
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com