English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
I have something in my eye. U چیزی توی چشمم رفته.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
damped wave U موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number U عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set). U آفتاب رفته است ( رفته بود )
to peter out U رفته رفته کوچک شدن
dwindles U رفته رفته کوچک شدن
dwindled U رفته رفته کوچک شدن
dwindling U رفته رفته کوچک شدن
dwindle U رفته رفته کوچک شدن
I didnt sleep a wink. U خواب به چشمم نیامد
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
Get out of my face! <idiom> U از جلوی چشمم دور شو!
Get out of my sight! <idiom> U از جلوی چشمم دور شو!
Every thing swims before my eyes . U چشمم سیاهی می رود
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
it is all very well U دلم خوش ! چشمم روشن !
The moment I set eyes on you. , U از آن لحظه که چشمم بتو افتاد
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
It took place under my very eyes. U درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
short tempered U از جا در رفته
by inches U رفته رفته
inchmeal U رفته رفته
gradually <adv.> U رفته رفته
in process of time U رفته رفته
bit by bit <adv.> U رفته رفته
by degrees <adv.> U رفته رفته
dislocated U در رفته
frenetical U از جا در رفته
departed U رفته
gradually U رفته رفته
thrawart U در رفته
averaged U روی هم رفته
overall U رویهم رفته
consumptive U تحلیل رفته
frantic U ازکوره در رفته
emaciated U گوشت رفته
truncated soil U خاک رو رفته
consumptives U تحلیل رفته
unbridle U مهاردر رفته
exhausted U تحلیل رفته
averaging U روی هم رفته
averages U روی هم رفته
average U روی هم رفته
deep-set U فرو رفته
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
pulled U تحلیل رفته
sunken U فرو رفته
chafed U پوست رفته
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
jitters U از کوره در رفته
away U غایب رفته
smudgy U رنگ و رو رفته
frenzied U ازجا در رفته
by and large <idiom> U روی هم رفته
windswept U بر باد رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
day a day U روی هم رفته
smudgier U رنگ و رو رفته
smudgiest U رنگ و رو رفته
weatherbeaten U رنگ و رو رفته
first and last U روی هم رفته
averagly U روی هم رفته
all told U روی هم رفته
all in all U روی هم رفته
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
overseen U غلط رفته
defunct U ازبین رفته
on average [on av.] U روی هم رفته
pallid U رنگ رفته
neater U شسته و رفته
he knew that i had gone U او میدانست که من رفته ام
neatest U شسته و رفته
on a par U روی هم رفته
iam bored U حوصله ام سر رفته
cavetto U [پخی تو رفته]
it has escaped my remembrance U از خاطرم رفته
in the a U روی هم رفته
retreating forehead U پیشانی تو رفته
i have been to paris U پاریس رفته ام
gone <adj.> U از دست رفته
in the lump U روی هم رفته
averaged U روی هم رفته
neat U شسته و رفته
madding U از کوره در رفته
I'm glad he's gone. U خوشحالم که او رفته.
off shade U رنگ رفته
red-hot U ازجادر رفته
overalls U رویهم رفته
extinct U ازبین رفته
altogether U روی هم رفته
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
go out the window <idiom> U اثرش از بین رفته
washed up U بکلی تحلیل رفته
revendication U استردادزمین ازدست رفته
saddle nose U بینی فرو رفته
ha-ha U دیوار فرو رفته
income forgone U درامداز دست رفته
As limp as a rag. U شل واز حال رفته
He is on leave of absence . U مرخصی رفته است
Have you been there recently (lately) U تازگیها آنجا رفته ای ؟
Vanished(shattered, dashed) hopes. U امیدها ی بر باد رفته
retreating chin U چانه عقب رفته
palest U رنگ رفته بی نور
neat U شسته و رفته مرتب
neater U شسته و رفته مرتب
neatest U شسته و رفته مرتب
lost U از دست رفته ضایع
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
lorn U از دست رفته بربادرفته
advanced pawn U پیاده پیش رفته
lost chain U زنجیره از دست رفته
powers U توان از دست رفته
powering U توان از دست رفته
powered U توان از دست رفته
power U توان از دست رفته
pale U رنگ رفته بی نور
paler U رنگ رفته بی نور
tacky U رنگ ورو رفته
he must have gone U باید رفته باشد
he is off to the war U رفته است به جنگ
forged side U سطح فرو رفته
furibund U اشفته ازجادر رفته
what is done cannot be undone U اب رفته بجوی برنمیگردد
I feel pins and needles in my foot. U پایم خواب رفته
we cannot undo the past U اب رفته بجوی برنمیگردد
you are mistaken U خطا رفته اید
immersed in debt U فرو رفته در فرض
sunken eyes U چشمان فرو رفته
macaroni U ماکارونی جوان خارج رفته
opportunity cost U هزینه فرصت از دست رفته
to count for lost U از دست رفته بحساب آوردن
to have arrived [expected moment] U رسیدن [به زمان انتظار رفته]
Time hangs heavily on my hands. U از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
I have lost a lot of blood. U خون زیادی از من رفته است
lost causes U جنبش یا آرمان از دست رفته
wear off U فرسوده و از بین رفته شدن
lost cause U جنبش یا آرمان از دست رفته
the cork went off with apop U چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
ingesta U موادی که داخل بدن رفته
lost U از دست رفته تلف شده
He wont be back for another six months. U رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
sold U فروخته شده بفروش رفته
up to the ears U غرق سرا پا فرو رفته
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
intake U جای ابگیری نیروی بکار رفته
shopworn U کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
My brother has gone abroad. برادرم رفته خارجه [خارج از کشور]
She wI'll be a loser if she refuses. U اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
to join the majority U رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
To make amends to someone for an injury. U وقت از دست رفته جبران کردن
intakes U جای ابگیری نیروی بکار رفته
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone . U نمی دانم کدام گوری رفته است
It is an absolute chaos. U همه رشته کارها از دست در رفته است
applied U برای هدف معین بکار رفته کاربسته
sell-outs U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
sell-out U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
sell out U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
i p that they are both gone U احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
cost of sales U قیمت تمام شده کالای فروش رفته
drags U مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged U مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
drag U مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
Vxtreme U قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
mattoid U کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
quasi U بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
gapeworm U یکجورکرم که درگلوی مرغ رفته راه نفس کشیدن انرامی بند د
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
poppyhead U تزئیناتی بشکل سرگل شقایق که درمعماری سبک گوتیک درکلیساها بکار رفته
Cinquecento U [واژه ای که در قرن شانزدهم ایتالیا در هنر و معماری رنسانس بکار می رفته است.]
weathered rocks U خاره هایی که در تحت تاثیرهوا خردشده اند یا رنگ انها رفته است
Nothing can.compensate for the loss ones health. U هیچ چیز سلامت از دست رفته انسان رانمی تواند جبران کند
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com