Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
interjacency
U
وقوع در میان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
medoterranean
U
واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock
U
میان چوب میان تیر
intervenient
U
در میان اینده واقع در میان
occurrence
U
وقوع
occurance
U
وقوع
occurence
U
وقوع
incidence
U
وقوع
far between
U
کم وقوع
occurrences
U
وقوع
outbreak
U
وقوع
outbreaks
U
وقوع
externality
U
وقوع درخارج
localities
U
محل وقوع
recurrenge
U
وقوع مکرر
locality
U
محل وقوع
under way
U
درشرف وقوع
the scene is laid in paris
U
جای وقوع
presence
U
وقوع وتکرار
frequentness
U
کثرت وقوع
frequency
U
کثرت وقوع
incidence
U
تصادف وقوع
infrequency
U
ندرت وقوع
rede
U
وقوع مصلحت
frequencies
U
کثرت وقوع
come through
U
وقوع یافتن
come off
U
وقوع یافتن
chronological
U
بترتیب وقوع
scenes
U
جای وقوع
imminence
U
قرابت وقوع
scene
U
جای وقوع
contingency
U
احتمال وقوع
contingencies
U
احتمال وقوع
bring to pass
U
به وقوع رساندن
centricity
U
وقوع درمرکز
done
U
وقوع یافته
imminence
U
وقوع خطر نزدیک
trichromatism
U
وقوع درسه حالت
red handed
U
حین وقوع جنایت
imminency
U
وقوع خطر نزدیک
prejudgment
U
قضاوت قبل از وقوع
alpha radiation
U
وقوع طبیعی پرتو
allopatric
U
بتنهایی وقوع یافته
failure logcing
U
ثبت وقوع خرابی
accident proof
U
علت وقوع حادثه
carried
U
نشانه وقوع وام
carry
U
نشانه وقوع وام
carrying
U
نشانه وقوع وام
carries
U
نشانه وقوع وام
chronological
U
ترتیب زمانی وقوع
latest event time
U
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venue
U
محل وقوع جرم یا دعوی
venues
U
محل وقوع جرم یا دعوی
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
bring about
U
سبب وقوع امری شدن
early event time
U
زودترین زمان وقوع یک واقعه
rhyme scheme
U
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
mark time
<idiom>
U
منتظر وقوع چیزی بودن
preclude
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend
U
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precluding
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
straw in the wind
<idiom>
U
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preordain
U
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precludes
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
pigs might fly
U
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
word order
U
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loops
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
looped
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loop
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional
U
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
anticipation
U
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
alibi
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
a stitch in time saves nine
<proverb>
U
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
attended operation
U
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flag
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flag
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flags
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
psychophysics
U
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
special vertict
U
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling
U
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
U
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fallout
U
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution
U
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
this day six months
U
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
unconditional
U
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator
U
مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
flow diagram
U
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flowchart
U
دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voter
U
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voters
U
عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
faults
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
fault
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted
U
برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiment
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warns
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
U
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment
U
اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor
U
ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
crosscut
U
میان بر
between
U
میان
intershoot
U
در میان
mean line
U
خط میان
mean water
U
میان اب
mesocarp
U
میان بر
middle part
U
میان
midrib
U
رگ میان
mongst
U
میان
middles
U
میان
overthwart
U
از میان
through
U
از میان
amongst
U
در میان
center
U
میان
cross country
U
میان بر
half back
U
میان
omphalos
U
میان
in our midst
U
در میان ما
in the midden of
U
در میان
among
U
میان
shortcut
U
میان بر
into
U
در میان
per
U
از میان
stagger
U
یک در میان
staggering
U
یک در میان
staggers
U
یک در میان
amid
U
در میان
waistline
U
میان
centers
U
میان
middling
U
میان
centre
U
میان
centred
U
میان
waistlines
U
میان
waists
U
میان
thru
U
از میان
diameter
U
میان بر
diameters
U
میان بر
centered
U
میان
waist
U
میان
middle
U
میان
diaphragm
U
میان پرده
midrib
U
رگ میان برگ
middle sized
U
میان اندازه
of middle a
U
میان سال
midrange
U
میان دامنه
middleweight
U
میان وزن
middle weight
U
میان وزن
middle-aged
U
میان سال
middleware
U
میان افزار
cut of a corner
U
میان بر کردن
midmost
U
میان ترین
meant
U
میان مشترک
middlemost
U
میان ترین
cut across
U
میان بر کردن
cutoff
U
راه میان بر
middle age
U
میان سال
mezzo-soprano
U
میان صدا
short circuiting
U
میان بر زدن
mezzo-sopranos
U
میان صدا
via
U
میان راه
an a days
U
یک روز در میان
ambivert
U
میان گرا
ambiversion
U
میان گرایی
blow in
U
حمله از میان خط
osculant
U
در میان چندچیز
navels
U
میان وسط
short cut
U
راه میان بر
navel
U
میان وسط
centration
U
میان گرایی
ambiequal
U
میان حال
middle aged
U
میان سال
mezzo soprano
U
میان صدا
decussate
U
یکی در میان
midcourse
U
میان راه
intergroup
U
میان گروهی
inter se
U
میان خودشان
inter nos
U
در میان خودمان
intermontane
U
میان کوه
short cuts
U
راه میان بر
intermural
U
میان دیواری
internode
U
میان گره
interfluves
U
میان دو رود
interposition
U
پا میان گذاری
inter vivos
U
در میان زنده ها
midsection
U
میان بخش
interlucent
U
میان تاب
interjacency
U
میان بودن
intercurrent
U
در میان اینده
intercurreace
U
در میان امدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com