Perdic | وابسته به مرکز احساس حساس | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	sensory U	وابسته به مرکز احساس حساس

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	sensorium U	مرکز احساس
	apperceptive U	وابسته به درک و احساس
	extrasensory U	ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
	angst U	احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
	tentacles U	شاخک حساس ریشه حساس
	tentacle U	شاخک حساس ریشه حساس
	sensitive to corrosion U	حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
	medical assemblage U	مرکز جمع اوری پزشکی مرکز تجمع بیماران
	centrifugal U	با سیستم گریز از مرکز با نیروی گریزاز مرکز
	weather central U	مرکز کنترل اوضاع جوی مرکز هواشناسی
	synesthesia U	احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
	provision center U	مرکز تدارکات مرکز توزیع اماد
	gradient circuit U	مدار حساس به تغییر میزان قدرت مکانیسم عامل انفجار مدار حساس به تغییر قدرت چاشنی مین
	center mark U	علامت مرکز نشانه مرکز
	collision parameter U	در محاسبه مدارات فاصله بین مرکز جاذبه یک میدان نیروی مرکزی از امتداد بردار سرعت جسم متحرک در بیشترین فاصله از مرکز ان
	whole blood center U	مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
	army operations center U	مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
	battery control central U	مرکز تلفن خودکار اتشبار مرکز کنترل خودکار
	phallic U	وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
	syzygial U	وابسته به جفت یانقاط متقابل وابسته به استقرار سه ستاره در خط مستقیم
	bureaucratic U	وابسته به اداره بازی وکاغذ پرانی وابسته به دیوان سالاری
	olympian U	اسمانی وابسته بخدایان کوه المپ وابسته بمسابقات المپیک
	subglacial U	وابسته به زیر توده یخ وابسته بدوره فرعی یخبندان
	telepathic U	وابسته به دورهم اندیشی وابسته به توارد یا انتقال فکر
	dialectological U	وابسته بعلم منطق جدلی وابسته به گویش شناسی
	choral U	وابسته بدسته سرودخوانان وابسته به اواز دسته جمعی
	phylar U	وابسته به راسته ودسته وابسته به قبیله ونژاد
	rectal U	وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
	vehicular U	وابسته به وسائط نقلیه وابسته به رسانه یابرندگر
	sothic U	وابسته به ستاره کلب وابسته به شعرای یمانی
	lexicographic U	وابسته به فرهنگ نویسی وابسته به واژه نگاری
	puritanical U	وابسته بفرقه پیوریتان ها وابسته به پاک دینان
	cliquy U	وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
	cliquey U	وابسته به دسته یا گروه وابسته به جرگه
	monarchic U	وابسته به حکومت سلطنتی وابسته به سلطنت
	kinetic U	وابسته بحرکت وابسته به نیروی محرکه
	erotic U	وابسته به عشق شهوانی وابسته به eros
	supervisory U	وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
	tenderest U	حساس
	elastic U	حساس
	activator U	حساس گر
	tendered U	حساس
	tender U	حساس
	supersensitive U	حساس
	susceptive U	حساس
	sensor U	حساس
	thin skinned U	حساس
	exquisite U	حساس
	acute U	حساس
	sharp nosed U	حساس
	prominent U	حساس
	critical U	حساس
	tendering U	حساس
	alive U	حساس
	sensitive U	حساس
	passible U	حساس
	sentimental U	حساس
	ticklish U	حساس
	feisty U	حساس
	sensate U	حساس
	delicate U	حساس
	elastic demand U	حساس
	sensitive clay U	رس حساس
	techy U	حساس
	vigilant U	حساس
	key <adj.> U	حساس
	feelings U	احساس
	feeling U	احساس
	sensing U	احساس
	percipience U	احساس
	sensation U	احساس
	esthesis U	احساس
	apathetic U	بی احساس
	sense line U	خط احساس
	sentiment U	احساس
	sensations U	احساس
	aesthesiogenic U	احساس زا
	impressions U	احساس
	senses U	حس احساس
	apperception U	احساس
	sensed U	حس احساس
	sensed U	احساس
	impression U	احساس
	aesthsis U	احساس
	appriciation U	احساس
	senses U	احساس
	thick skinned U	بی احساس
	sense U	حس احساس
	gusto U	احساس
	sense U	احساس
	sensitizing U	حساس شدن
	pixilated U	خیلی حساس
	gleg U	حساس باهوش
	sensitizing U	حساس کردن
	tenderising U	حساس کردن
	insensible U	غیر حساس
	feelingly U	بطور حساس
	sensitized U	حساس کردن
	starker U	حساس سفت
	sensitively U	بطور حساس
	critical position U	پوزیسیون حساس
	palpi U	شاخک حساس
	overstrung U	خیلی حساس
	critical item U	اماد حساس
	starkly U	حساس سفت
	starkest U	حساس سفت
	stark U	حساس سفت
	it touched him on the raw U	بنقطه حساس
	insensitivity U	غیر حساس
	insensitive U	غیر حساس
	hygrosensitive U	حساس به رطوبت
	key points U	نقاط حساس
	key position U	شغل حساس
	critical mass U	توده حساس
	sensitizes U	حساس شدن
	jumpy U	بیقرار حساس
	high strung U	بسیار حساس
	sensitized U	حساس شدن
	hyperaesthetic U	زیاده از حد حساس
	sensitizes U	حساس کردن
	critical facility U	تاسیسات حساس
	key terrain U	زمین حساس
	keop soo U	نقاط حساس
	mimosa U	گیاه حساس
	elastic supply U	عرضه حساس
	tenderises U	حساس کردن
	supersensitive U	فوق حساس
	tenderize U	حساس کردن
	tenderized U	حساس کردن
	sensitization U	حساس سازی
	sensitization U	حساس کردن
	sensitization U	حساس شدن
	sensitizer U	حساس کننده
	sensory nerves U	پیهای حساس
	sensitize U	حساس شدن
	sensitises U	حساس کردن
	perceptive U	حساس و باهوش
	sensitised U	حساس شدن
	tenderizing U	حساس کردن
	sensitised U	حساس کردن
	skinless U	خیلی حساس
	supersensitive U	حساس شده
	kittle U	هوشیار حساس
	sensitises U	حساس شدن
	sensitive zone U	منطقه حساس
	sensitize U	حساس کردن
	tenderizes U	حساس کردن
	sensitive plant U	گیاه حساس
	vibrissa U	موی حساس
	senseful U	خیلی حساس
	sensitising U	حساس شدن
	tendering U	حساس بودن
	tenderised U	حساس کردن
	sensitising U	حساس کردن
	tender U	حساس بودن
	tendered U	حساس بودن
	a sensitive subject [topic] U	موضوعی حساس
	tenderest U	حساس بودن
	appreciating U	احساس کردن
	malease U	احساس مرض
	heavy heart <idiom> U	احساس ناراحتی
	limen U	استانه احساس
	perceptions U	دریافت احساس
	appreciates U	احساس کردن
	humiliation U	احساس حقارت
	aggro U	احساس پرخاشگری
	feeler U	احساس کننده
	feelers U	احساس کننده
	perception U	دریافت احساس
	handles U	احساس بادست
	handle U	احساس بادست
	supersensory U	مافوق احساس
	nostalgia U	احساس غربت
	subjective sensation U	احساس غیرعینی
	sense wire U	سیم احساس
	sense switch U	گزینهء احساس
	pang U	احساس بد وناگهانی
	sensation of hunger U	احساس گرسنگی
	appreciated U	احساس کردن
	appreciate U	احساس کردن
	feel U	احساس کردن
	feels U	احساس کردن
	antipathy U	احساس مخالف
	sense organ U	عامل احساس
	tail between one's legs <idiom> U	احساس شرمندگی
	esthesiometer U	احساس سنج
	chilled to the bones <idiom> U	احساس یخ زدگی
	impassible U	فاقد احساس
	aesthesia U	قوه احساس
	senses U	احساس کردن
	sensed U	احساس کردن
	sense U	احساس کردن
	amenability U	احساس مسئولیت
	dual sensation U	احساس دوگانه
	malaise U	احساس مرض
	euthymia U	احساس سرحالی
	feeling of inadequacy U	احساس بی کفایتی
	dreaded <adj.> U	پر از احساس هراس
	perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U	احساس یخ زدگی
	sensibility U	احساس ودرک هش