English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
nemo tenetur se impum accusare U هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
presumption hominis U قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
arraign U احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
provcation U در CL هرگاه برهیات منصفه ثابت شود که متهم در اثر فعل یا سخن یاهر دو تحریک شده باشدممکن است این موضوع باعث برائت متهم یا تجویز تخفیف بشود
innocence U بی گناهی
innocency U بی گناهی
impeccability U بی گناهی
guiltlessness U بی گناهی
irreproachability U بی گناهی
irreproachableness U بی گناهی
sinlessness U بی گناهی
to play not guilty U گناهی رامنکرشدن
blamelessly U ازروی بی گناهی
besetting sin U گناهی که انسانراهمواره دچاروسوسه میکند
lead suspect U آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
prime suspect U آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
chief suspect U آدم مورد شک اصلی [به گناهی]
search one's soul <idiom> U کنکاش کردن درمورد بی گناهی کسی
All is not gold that glitters. <proverb> U هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
winchester disk U دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
step frame U استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
transparently U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparent U برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
to sniff up water U اب رابه بینی کشیدن
To take a chance . To risk it. U دل رابه دریا زدن
bound up U مجبور
leaving files open U به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
establishes U کسی رابه مقامی گماردن
Not to let someone have a say. U کسی رابه بازی نگرفتن
establishing U کسی رابه مقامی گماردن
establish U کسی رابه مقامی گماردن
To mail a letter. U نامه ای رابه پست انداختن
They bombarded the building. U ساختمان رابه توپ بستند
own up <idiom> U گناه رابه گردن گرفتن
She wrecked the party for us. U مهمانی رابه مازهر کرد
constrain U مجبور کردن
under constraint U مجبور درفشار
constrainable U مجبور کردنی
force U مجبور کردن
forcing U مجبور کردن
forces U مجبور کردن
constraining U مجبور کردن
constrains U مجبور کردن
compellable U مجبور کردنی
coercive U مجبور کننده
oblige U مجبور کردن
compelled U مجبور کردن
compel U مجبور کردن
compelling U مجبور کردن
obliges U مجبور کردن
compels U مجبور کردن
obliged U مجبور کردن
obligation U مجبور کردن
obligations U مجبور کردن
his parentage isunknown U اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
He made over the house to his son . U خانه رابه اسم پسرش کرد
You have been recommended to us. U توصیه شما رابه ما کرده اند
submission U موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
to i. person with an opinion U عقیدهای رابه کسی تلقین کردن
lay off (someone) <idiom> U کاری رابه علت درآمد کم کنارگذاشتن
He turned his back on us. U پشتش رابه ماکرد ( به ما پشت کرد )
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
walk the plank <idiom> U مجبور به استعفا شدن
impel U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelled U بر ان داشتن مجبور ساختن
impelling U بر ان داشتن مجبور ساختن
impels U بر ان داشتن مجبور ساختن
advising bank U بانکی که گشایش اعتبار اسنادی رابه ذینفع
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
pitch U توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
pitches U توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
To give someone full powerw. U ریش وقیچه رابه دست کسی دادن
have U مجبور بودن وادار کردن
induced U اغوا کردن مجبور شدن
induce U اغوا کردن مجبور شدن
having U مجبور بودن وادار کردن
induces U اغوا کردن مجبور شدن
inducing U اغوا کردن مجبور شدن
bait U خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baited U خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baits U خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
eat crow <idiom> U مجبور کردن کسی به اشتباه وشکست
get after someone <idiom> U مجبور کردن شخص درانجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
toss out <idiom> U مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
put the screws to someone <idiom> U مجبور کردن شخص دراطاعت ازشما
check string U ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
track bolt U پیچی که قطعات راه اهن رابه یکدیگر متصل میکند
rat out on <idiom> U مجبور کردن شخص به کاری که دوست نداد
walk the plank <idiom> U مجبور به ترک کشتی بوسیله دزدان دریایی
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
The army had to retreat from the battlefield. U ارتش مجبور به عقب نشینی از میدان جنگ شد.
it is past all hope U جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
compacting U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacts U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compact U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacted U ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
turn out <idiom> U بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
culprits U متهم
arretted U متهم
culprit U متهم
accused U متهم
prisoner at the bar U متهم
taxed with U متهم به
capitalization U عمل یک کلمه پردازکه یک خط یا بلاک متن رابه حروف بزرگ تبدیل میکند
drawbar U میلهای که واگونهای قطار رابه لکوموتیو متصل میکند میله اتصال واگون
bytes U پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
enjambment U دنبالهء سخنی رادرشعریابیت بعدی ادامه دادن دنباله سطری رابه سطردیگرکشیدن
byte U پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
inculpate U متهم کردن
inculpable U متهم شدنی
indicting U متهم کردن
indicts U متهم کردن
charged U متهم شده
incriminatory U متهم کننده
bewary U متهم کردن
primary accused U متهم اصلی
accuser U متهم کننده
accusers U متهم کننده
taxes U متهم کردن
taxed U متهم کردن
be charge with U متهم شدن به
plea of accused U دفاع متهم
accuse U متهم کردن
accuses U متهم کردن
tax U متهم کردن
charge U متهم ساختن
indicted U متهم کردن
indict U متهم کردن
charges U متهم کردن
charges U متهم ساختن
delate U متهم کردن
charge U متهم کردن
plea of accused U مدافعات متهم
impeaching U متهم کردن
denounced U متهم کردن
impeaches U متهم کردن
denounces U متهم کردن
impeached U متهم کردن
denouncing U متهم کردن
criminator U متهم کننده
to give one the lie U متهم کردن
impeach U متهم کردن
denounce U متهم کردن
docks U جایگاه متهم در دادگاه
incriminates U بگناه متهم کردن
incriminated U بگناه متهم کردن
incriminate U بگناه متهم کردن
second defendant U متهم ردیف دوم
incriminating U بگناه متهم کردن
renounce U سرزنش یا متهم کردن
challenge U سرتافتن متهم کردن
committed for trial U تسلیم متهم به دادگاه
challenged U سرتافتن متهم کردن
criminiate U متهم بجایت کردن
challenges U سرتافتن متهم کردن
dock U جایگاه متهم در دادگاه
criminate U متهم بجنایت کردن
renounced U سرزنش یا متهم کردن
docked U جایگاه متهم در دادگاه
accusable U قابل اتهام متهم
renouncing U سرزنش یا متهم کردن
renounces U سرزنش یا متهم کردن
redargue U متهم ساختن تکذیب کردن
to set up somebody [for something] U کسی بیگناه را متهم کردن
sef accusatory U متهم کننده نفس خود
they accused him of the ft U اورابه دزدی متهم ساختند
to frame someone U کسی بیگناه را متهم کردن
charge sheets U ورقه حاوی مشخصات متهم
charge sheet U ورقه حاوی مشخصات متهم
tabulator U بخشی از ماشین تایپ یا کلمه پرداز که کلمات و اعداد رابه صورت خودکار در ستون هایی قرار میدهد
redirect U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirects U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
prisoner at the bar U کسیکه در نزد دادگاه متهم است
redirecting U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
redirected U بازپرسی از شهود بعد ازبازجویی متهم
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. U این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
reset U سیگنال الکتریکی که سیستم رابه وضعیت اولیه برمی گرداندوقتی که روشن شده بودونیازبه راه اندازی مجدد دارد
resets U سیگنال الکتریکی که سیستم رابه وضعیت اولیه برمی گرداندوقتی که روشن شده بودونیازبه راه اندازی مجدد دارد
embraceor U متهم به اعمال نفوذ درهیئت منصفه یا دادگاه
expansion interface U حافظه جانبی وسایر دستگاههای جانبی رابه یک کامپیوتر اصلی اضافه کند
optimum schedule U مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
co respondent U مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
extradite U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing U مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
incidence of taxation U تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
Excuses always proceed from a guilty conscience. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
indict U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
A guilty conscience needs no accuser. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
indicts U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
indicting U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
He who excuses accuses himself. <proverb> U کسی که پوزش می خواهد خود را متهم می کند. [ضرب المثل]
indicted U تعقیب متهم از طریق صدور کیفرخواست به وسیله دادگاه جنایی
garbage in garbage out U اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo U اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
it is inexpedient to reply U پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
indicted U متهم کردن کسی بر مبنای تشخیص هیات منصفه دادگاه جنایی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com