Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
We just received word that . . .
U
هم اکنون اطلاع رسید که …
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to pay against receipt
U
در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
joins
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
join
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
joined
U
ترکیب دو یا چند اطلاع برای تولید یک واحد اطلاع
at present
U
اکنون
for the present
U
اکنون
present
U
اکنون
presented
U
اکنون
at present
U
اکنون
now
U
اکنون
at the moment
U
اکنون
presents
U
اکنون
presenting
U
اکنون
at the present moment
U
اکنون
now f.it
U
اکنون دیگراغازکنیم
the present and the past
U
اکنون و گذشته
not now or ever
U
نه اکنون و نه در آینده
here
U
در این موقع اکنون
i am busy at the moment
U
اکنون کار دارم
it is quite another story now
U
اوضاع اکنون دگرگون
he is now at rest
U
اکنون اسوده است
You are free to go now.
U
اکنون آزادید بروید.
updates
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
update
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
updated
U
1-فایل اصلی که با افزودن مواد جدید بهنگام میشود. 2-اطلاع چاپ شده که گونه بهنگام اطلاع است .3-گونه جدید سیستم که به کاربرهای سیستم موجود ارسال میشود
they sing small now
U
اکنون دیگر صداشان در نمیاید
i now know the v of exercise
U
اکنون قدر ورزش را میفهمم
we are now quits
U
اکنون با هم برابر شدیم دیگرحسابی نداریم
present work
U
عملیاتی که اکنون انجام شده است
guilders
U
نام سکه زرهلندی که اکنون درکارنیست
guilder
U
نام سکه زرهلندی که اکنون درکارنیست
I never saw anything like it.
U
من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
at this stage
<adv.>
U
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this time
<adv.>
U
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
The plan is now in action ( underway ) .
U
طرح اکنون بمرحله عمل درآمده است
iguanodon
U
سوسمار بزرگ گیاه خوار که اکنون بشکل سنگواره دیده میشود
koh i noor
U
کوه نور:الماس نامی هندوستان که اکنون جزودارایی پادشاه انگلیس است
quittance
U
رسید
when it came to a push
U
رسید
maturity
U
سر رسید
receipt statement
U
رسید
due date
U
سر رسید
receipt
U
رسید
receipts
U
رسید
scrip
U
رسید موقتی
the post has come
U
پست رسید
It crossed my mind.
U
به نظرم رسید.
It's over.
U
به پایان رسید.
debit note
U
رسید بدهکار
hand receipt
U
رسید دستی
summer is in
U
تابستان رسید
binders
U
رسید بیعانه
What time do we arrive?
U
کی خواهیم رسید؟
dock receipt
U
رسید لنگرگاه
quittance
U
رسید مفاصا
matured
U
سر رسید شده
dock warrant
U
رسید لنگرگاه
vouchers
U
قبض رسید
it crossed my mind
U
بنظرم رسید
world came that
U
خبر رسید که
certificate of receipt
U
گواهی رسید
It came home to me.
U
به نظرم رسید.
warehouse receipt
U
رسید انبار
It occurred to me.
U
به نظرم رسید.
to fall due
U
سر رسید شدن
receipts
U
قبض رسید
voucher
U
قبض رسید
receipt
U
قبض رسید
It crossed my mind.
U
به فکرم رسید.
It occurred to me.
U
به فکرم رسید.
binder
U
رسید بیعانه
chitty
U
یادداشت-رسید
It came home to me.
U
به فکرم رسید.
official receipt
U
رسید رسمی
to a receipt
U
رسید گرفتن
i am in receipt of your letter
U
نامه شما به من رسید
it was signed by his majesty the shah
U
به توشیح همایونی رسید
it received royal assent
U
به توشیح ملوکانه رسید
he was overtake by a storm
U
طوفانی باودر رسید
the hour has struck
U
موقع بحران رسید
At this point of the conversation.
U
صحبت که به اینجا رسید
he thought out a plan
U
فکری بنظرش رسید
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .
U
جانش به لب آمد ( رسید )
i am through with my work
U
کارم به پایان رسید
mate's receipt
U
رسید معاون ناخدا
dock warrant
U
رسید انبار بارانداز
air mail receipt
U
رسید پست هوایی
railway receipt
U
رسید راه اهن
receipt
U
دریافت رسید دادن
acknowledgements
U
اعلام وصول رسید
acknowledgments
U
اعلام وصول رسید
data fright receipt
U
رسید اماری حمل
At that point
[stage]
, ...
U
وقتی که موقعش رسید...
receipts
U
رسید پیام دریافت شد
receipts
U
دریافت رسید دادن
point of intersection
U
نقطه بهم رسید
acknowledgement
U
اعلام وصول رسید
clean receipt
U
رسید بی قید و شرط
appropriation receipt
U
رسیدسپرده رسید اعتبار
mate's receipt
U
رسید کاپیتان کشتی
receipt
U
رسید پیام دریافت شد
appropriation receipt
U
رسید سپرده قانونی
data freight receipt
U
رسید اماری حمل
now and then a guest w come
U
گاه گاهی میهمانی می رسید
The train came in on time .
U
قطار به موقع رسید ( سروقت )
It changed hands a few times before I got it.
U
چند دست گشت تا به من رسید
The train was 10 minutes late.
U
قطار 10 دقیقه دیر رسید
I heard a sound .
U
صدائی به گوشم خورد( رسید )
found shipment
U
کالای بدون بارنامه یا رسید
forwarder's receipt
U
رسید متصدی حمل و نقل
He arrived in the nick of time .
U
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
offenders will be punished
U
متخلفین بکیفر خواهند رسید
The negotiations were successful ( inconclusive ) .
U
مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
bill falls due on
U
تاریخ سر رسید اسناد مدت دار
the bill is overdraw
U
سر رسید برات منقضی شده است
the bill will mature to morrow
U
سر رسید پرداخت ان قبض فردا است
The project was terminated as of July 1.
U
پروژه از اول ژولیه به پایان رسید.
A solution suddenly proffered itself.
U
ناگهان راه حلی به نظر رسید.
Luchily for me the train was late.
U
خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
deferred liability
U
بدهیی که درسر رسید پرداخت نشده است
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.
U
مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
phyrgian cap
U
یکجور کلاه مخروطی که اکنون انرا با کلاه ازادی یکی میدانند
now that you know the way....
U
اکنون که راه را یاد گرفتید حال که راه را بلدهستید.......
date of grace
U
مدت مجاز برای پرداخت سفته و برات پس از سر رسید
processes
U
تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
process
U
تعداد کارهایی که باید انجام شوند تا به هدف رسید
he muddled through
U
بدون هیچ زرنگی یا مهارت بمقصود خود رسید
conscience
[archaic for: consciousness]
U
اطلاع
warning
U
اطلاع
nescious
U
بی اطلاع
word
U
اطلاع
versed
U
با اطلاع
tip-off
U
اطلاع
intelligence
U
اطلاع
ill informed
U
بی اطلاع
unimformed
U
بی اطلاع
consciousness
U
اطلاع
ill-informed
<adj.>
U
بی اطلاع
conscious mind
U
اطلاع
know how
U
اطلاع
appreciation
[awareness]
U
اطلاع
deep read
U
با اطلاع
notice
U
اطلاع
uniformed
U
بی اطلاع
learning
U
اطلاع
well read
U
با اطلاع
unwitting
U
بی اطلاع
well-read
U
با اطلاع
unknowable
U
بی اطلاع
unknowing
U
بی اطلاع
uninformed
U
بی اطلاع
knowledge
U
اطلاع
awareness
U
اطلاع
unawares
U
بی اطلاع
acquaintance
U
اطلاع
datum
U
اطلاع
communication
U
اطلاع
notification
U
اطلاع
conizance
U
اطلاع
advice
U
اطلاع
information
U
اطلاع
unaware
U
بی اطلاع
unknowingly
U
بی اطلاع
unpolitical
U
بی اطلاع ازسیاست
unadvised
U
بدون اطلاع
knowledge of results
U
اطلاع از نتایج
letter of a
U
اطلاع نامه
precognition
U
اطلاع قبلی
misknow
U
بی اطلاع بودن از
a piece of information
U
یک تکه اطلاع
inking
U
اطلاع مختصر
prospectus
U
اطلاع نامه
reported
U
اطلاع دادن
reports
U
اطلاع دادن
criticaster
U
ناقد بی اطلاع
tip-off
U
اطلاع نهانی
advice note
U
یادداشت اطلاع
notified
U
اطلاع دادن
notifies
U
اطلاع دادن
notify
U
اطلاع دادن
noticing
U
توجه اطلاع
notices
U
توجه اطلاع
noticed
U
توجه اطلاع
notifying
U
اطلاع دادن
notice
U
توجه اطلاع
tip-offs
U
اطلاع نهانی
tip off
U
اطلاع نهانی
prospectuses
U
اطلاع نامه
report
U
اطلاع دادن
previews
U
اطلاع قبلی
information
U
اطلاع دادن
informatics
U
اطلاع رسانی
attentions
U
اخطارجهت اطلاع به
attention
U
اخطارجهت اطلاع به
preview
U
اطلاع قبلی
global knowledge
U
اطلاع سراسری
publicising
U
به اطلاع عموم رساندن
message
U
حجم اطلاع مشخص
to let know
U
خبردادن به اطلاع دادن
publicize
U
به اطلاع عموم رساندن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com