English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 128 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to be on the same page <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
to talk the same language <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
misapprehend U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehended U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
one an other U همدیگر
each other U همدیگر
one a U همدیگر
peer to each other U مانند همدیگر
self repelling U دافع همدیگر
They grew attached ( attracted) to each other. U به همدیگر علاقمند شدند
to blame one another U همدیگر را مقصر کردن
to hug each other U همدیگر را بغل کردن
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other. U زبان همدیگر رامی فهمیم
They beat each other black and blue. U همدیگر را خونین ومالین کردند
The twins are hardly distinguish between colors. U دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
blind date U قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind dates U قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
contiguous U خانههای گرافیکی یا حروفی که بر همدیگر اثر می گذارند
cross voting U رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
mine mooring U اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
Knock off your fighting right now! U همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
friendly societies U انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
friendly society U انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
hatched moulding U گچ بری که عبارت است ازدورشته خطهای متوازی که همدیگر راقطع کر
log rolling U دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
comprehending U فهمیدن
twigs U : فهمیدن
twig U : فهمیدن
understands U فهمیدن
skill U فهمیدن
tell U فهمیدن
telling-off U فهمیدن
tells U فهمیدن
to make out U فهمیدن
gripe U فهمیدن
comprehend U فهمیدن
comprehends U فهمیدن
understand U فهمیدن
inducts U فهمیدن
inducting U فهمیدن
to get on to U فهمیدن
to have a gust of U فهمیدن
catch on <idiom> U فهمیدن
twing U فهمیدن
catch U فهمیدن
see U فهمیدن
sees U فهمیدن
grasps U فهمیدن
grasped U فهمیدن
to catch on U فهمیدن
have in mind <idiom> U فهمیدن
inducted U فهمیدن
induct U فهمیدن
make out <idiom> U فهمیدن
misconceive U بد فهمیدن
grasp U فهمیدن
comprehended U فهمیدن
put across <idiom> کاملا فهمیدن
find out <idiom> U فهمیدن ،یادگرفتن
misconstrued U در فهمیدن مقصود
savvey U فهم فهمیدن
malentendu U اشتباه فهمیدن
misconstrue U در فهمیدن مقصود
misconstrues U در فهمیدن مقصود
misconstruing U در فهمیدن مقصود
savvier U فهم فهمیدن
savvy U فهم فهمیدن
get it through one's head <idiom> U فهمیدن ،باورداشتن
savviest U فهم فهمیدن
get the message <idiom> U به واضحی فهمیدن مفهوم
realising U درک کردن فهمیدن
follows U تعقیب کردن فهمیدن
realizing U درک کردن فهمیدن
realizes U درک کردن فهمیدن
realized U درک کردن فهمیدن
wise up to <idiom> U بالاخره فهمیدن واقعیت
get to the bottom of <idiom> U دلیل اصلی را فهمیدن
compass U محدود کردن فهمیدن
gets U تهیه کردن فهمیدن
getting U تهیه کردن فهمیدن
get U تهیه کردن فهمیدن
follow U تعقیب کردن فهمیدن
followed U تعقیب کردن فهمیدن
realize U درک کردن فهمیدن
comprehending U فهمیدن فرا گرفتن
savor U فهمیدن دوست داشتن
savouring U فهمیدن دوست داشتن
savours U فهمیدن دوست داشتن
intend U خیال داشتن فهمیدن
intending U خیال داشتن فهمیدن
intends U خیال داشتن فهمیدن
comprehends U فهمیدن فرا گرفتن
comprehend U فهمیدن فرا گرفتن
comprehended U فهمیدن فرا گرفتن
savoured U فهمیدن دوست داشتن
savour U فهمیدن دوست داشتن
learns U خبر گرفتن فهمیدن
to find out U ملتفت شدن فهمیدن
realises U درک کردن فهمیدن
realised U درک کردن فهمیدن
learn U خبر گرفتن فهمیدن
to fish out U بیرون اوردن فهمیدن
lip read U کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read U کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-reads U کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
master U آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
mastered U آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
to get the run of a metre U وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
misconsture U بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
To sound someone out . To feel someones pulse . U مزه دهان کسی را فهمیدن
literacy U فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
get the goods on someone <idiom> U فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
(can't) make head nor tail of something <idiom> U فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
get through to <idiom> U باعث فهمیدن کسی شود
get wise to something/somebody <idiom> U درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
masters U آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
complex U بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complexes U بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complicated U با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something U فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
take a stand on something <idiom> U فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
reads U 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
read U 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
deadlock U موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
literate U قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
readable U آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com