Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to keep regular hours
U
هر کاری را درساعت معین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
pin wheel
U
درساعت سازی چرخی که دندانههای استوانهای دارد
knot
U
واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت درساعت
knots
U
واحد سرعت دریایی معادل 01/ 6706 فوت درساعت
knot
U
[واحد سرعت دریایی معادل ۱۸۵۲ متر درساعت]
false attack
U
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
denominate
U
معین کردن
designates
U
معین کردن
specify
U
معین کردن
specifies
U
معین کردن
specifying
U
معین کردن
inset
U
: معین کردن
settle
U
معین کردن
insets
U
: معین کردن
settles
U
معین کردن
designating
U
معین کردن
designate
U
معین کردن
allocating
U
معین کردن
allocates
U
معین کردن
figure out
U
معین کردن
limit
U
معین کردن
draw the line
<idiom>
U
معین کردن
defined
U
معین کردن
defines
U
معین کردن
allocate
U
معین کردن
defining
U
معین کردن
define
U
معین کردن
date
U
مدت معین کردن
to map out
U
جز بجز معین کردن
timed
U
وقت معین کردن
To lay down certain conditions .
U
شرایطی معین کردن
time
U
وقت معین کردن
pre appoint
U
از پیش معین کردن
times
U
وقت معین کردن
pre appoint
U
قبلا معین کردن
dates
U
مدت معین کردن
allotted
U
معین کردن سهم دادن
allots
U
معین کردن سهم دادن
sanctioning
U
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
U
ضمانت اجرایی معین کردن
sanction
U
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
U
ضمانت اجرایی معین کردن
allot
U
معین کردن سهم دادن
delineating
U
ترسیم نمودن معین کردن
located
U
جای چیزی را معین کردن
allotting
U
معین کردن سهم دادن
locates
U
جای چیزی را معین کردن
locating
U
جای چیزی را معین کردن
to locate the enemy
U
جای دشمنی را معین کردن
delineate
U
ترسیم نمودن معین کردن
delineates
U
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
U
ترسیم نمودن معین کردن
locate
U
جای چیزی را معین کردن
officers
U
افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine
U
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officer
U
افسر معین کردن فرماندهی کردن
area blocking
U
سد راه کردن رقیب در منطقه معین
titrate
U
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
parsed
U
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to impose a curfew
U
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
to set measures to anything
U
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
parse
U
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parses
U
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
overstays
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cage
U
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstay
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a
U
برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstaying
U
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages
U
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
time charter
U
اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up
U
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
define
U
معین کردن معنی کردن
specify
U
معین کردن تصریح کردن
specify
U
معین کردن معلوم کردن
specifying
U
معین کردن معلوم کردن
ascertains
U
ثابت کردن معین کردن
ascertaining
U
ثابت کردن معین کردن
ascertained
U
ثابت کردن معین کردن
ascertain
U
ثابت کردن معین کردن
defining
U
معین کردن معنی کردن
delimited
U
معین کردن مرزیابی کردن
defines
U
معین کردن معنی کردن
delimit
U
معین کردن مرزیابی کردن
delimits
U
معین کردن مرزیابی کردن
defined
U
معین کردن معنی کردن
specifying
U
معین کردن تصریح کردن
specifies
U
معین کردن معلوم کردن
specifies
U
معین کردن تصریح کردن
delimiting
U
معین کردن مرزیابی کردن
so
U
علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
tick mark
U
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
ratioing
U
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobble
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
U
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
authorization to copy
U
اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
tabulation
U
1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
primming
U
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy)
U
بازپخت
[سخت گردانی]
[دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن]
[فلز کاری]
torching
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch
U
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
U
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
overpersuade
U
کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
whitewash
U
سفید کاری کردن ماست مالی کردن
bumbles
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
U
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
bumble
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
U
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
time charter
U
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
stringing
U
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
pence for any thing
U
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
set
U
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets
U
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
U
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation
U
صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
reforest
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
U
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
recondition
U
نو کاری کردن
stucco
U
گچ کاری کردن
reconditioned
U
نو کاری کردن
reconditions
U
نو کاری کردن
habitual way of doing anything
U
کردن کاری
garden
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engraved
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primes
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraves
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
gardened
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
engrave
U
کنده کاری کردن در حکاکی کردن
enforcing
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforces
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
messes
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforced
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce
U
مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens
U
درخت کاری کردن باغبانی کردن
prime
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
mess
U
:شلوغ کاری کردن الوده کردن
primed
U
تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
adventurism
U
اقدام به کاری کردن
shyster
U
دغل کاری کردن
refashion
U
دست کاری کردن
splaying
U
منبت کاری کردن
hammer
U
چکش کاری کردن
splays
U
منبت کاری کردن
carve
U
کنده کاری کردن
carved
U
کنده کاری کردن
purfle
U
منبت کاری کردن
granulate
U
چکش کاری کردن
stick with
<idiom>
U
دنبال کردن کاری
go near to do something
U
تقریبا کاری را کردن
splayed
U
منبت کاری کردن
hammered
U
چکش کاری کردن
hammers
U
چکش کاری کردن
splay
U
منبت کاری کردن
flourishes
U
زینت کاری کردن
inlays
U
خاتم کاری کردن
inlaying
U
خاتم کاری کردن
inlay
U
خاتم کاری کردن
flourished
U
زینت کاری کردن
flourish
U
زینت کاری کردن
carvings
U
کنده کاری کردن
lubrication
U
روغن کاری کردن
carves
U
کنده کاری کردن
rodeo
U
سوار کاری کردن
keen set for doing anything
U
ارزومند کردن کاری
to brush over
U
دست کاری کردن
stunt
U
شیرین کاری کردن
plaster
U
گچ کاری کردن اندود
the proper time to do a thing
U
برای کردن کاری
To do something on purpose ( deliberately ).
U
از قصد کاری را کردن
plasters
U
گچ کاری کردن اندود
keen set for doing anything
U
مشتاق کردن کاری
To perform a feat.
U
شیرین کاری کردن
spackle
U
بتونه کاری کردن
stunts
U
شیرین کاری کردن
stunting
U
شیرین کاری کردن
enamel
U
مینا کاری کردن
rodeos
U
سوار کاری کردن
contract
U
مقاطعه کاری کردن
mind to do a thing
U
متمایل کردن به کاری
blackjack
U
مجبوربانجام کاری کردن
manipulation
U
دست کاری کردن
to touch up
U
دست کاری کردن
to start out to do something
U
قصد کاری را کردن
calker
U
بتونه کاری کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution .
U
محکم کاری کردن
reversion
U
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
to persuade somebody of something
U
کسی را متقاعد به کاری کردن
give someone a hand
<idiom>
U
با کاری به کسی کمک کردن
serviced
U
ماشینی راتعمیروروغن کاری کردن
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com