Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
steer
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
steered
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
steers
U
هدایت کردن راهنمایی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
lead
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
leads
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
steer
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
steered
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
steers
U
راهنمایی کردن هدایت کردن
Other Matches
directional
U
وابسته به راهنمایی و هدایت
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
fighter direction
U
هدایت کردن هواپیماهای شکاری هدایت جنگنده ها ازروی ناو
guidance
U
هدایت کردن وسیله یا هواپیمامنطقه پوشش سیستم هدایت هواپیما منطقه زیر پوشش سیستم هدایت
guidance
U
هدایت کردن سیستم هدایت هدایت
ushered
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
usher
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
cue
U
: اشاره کردن راهنمایی کردن
cues
U
: اشاره کردن راهنمایی کردن
ushers
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
ushering
U
راهنمایی کردن یساولی کردن
guided
U
راهنمایی کردن
marshaled
U
راهنمایی کردن با
marshals
U
راهنمایی کردن با
herald
U
راهنمایی کردن
heralded
U
راهنمایی کردن
directing
U
راهنمایی کردن
heralding
U
راهنمایی کردن
instructions
U
راهنمایی کردن
instruction
U
راهنمایی کردن
heralds
U
راهنمایی کردن
misguide
U
بد راهنمایی کردن
marshaling
U
راهنمایی کردن با
airt
U
راهنمایی کردن
marshalled
U
راهنمایی کردن با
guides
U
راهنمایی کردن
marshal
U
راهنمایی کردن با
guide
U
راهنمایی کردن
conduce
U
راهنمایی کردن
redirecting
U
دوباره راهنمایی کردن
instructing
U
اموختن به راهنمایی کردن
redirects
U
دوباره راهنمایی کردن
misdirects
U
راهنمایی غلط کردن
guides
U
راهنمایی کردن غلاف
misdirect
U
راهنمایی غلط کردن
lead
U
رهبری کردن راهنمایی
misdirecting
U
راهنمایی غلط کردن
guided
U
راهنمایی کردن غلاف
redirect
U
دوباره راهنمایی کردن
instructs
U
اموختن به راهنمایی کردن
instruct
U
اموختن به راهنمایی کردن
instructed
U
اموختن به راهنمایی کردن
misdirected
U
راهنمایی غلط کردن
guide
U
راهنمایی کردن غلاف
leads
U
رهبری کردن راهنمایی
redirected
U
دوباره راهنمایی کردن
direct
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
directed
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
directs
U
مستقیم راست راهنمایی کردن
guides
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilot
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
to e. a person an a subject
U
کسی را در موضوعی راهنمایی کردن
guide
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
pilots
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
guided
U
راهنمایی کردن تعلیم دادن
beacons
U
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
piloted
U
راهنمای ناو راهنمایی کردن
beacon
U
باچراغ یانشان راهنمایی کردن
to bow in or out
U
با تکان سر کسیرا بدرون یابیرون راهنمایی کردن
conducting
U
اجرا کردن هدایت کردن
direct
U
اداره کردن هدایت کردن
directed
U
اداره کردن هدایت کردن
conducted
U
اجرا کردن هدایت کردن
presides
U
اداره کردن هدایت کردن
presiding
U
اداره کردن هدایت کردن
conduct
U
اجرا کردن هدایت کردن
directs
U
اداره کردن هدایت کردن
conducts
U
اجرا کردن هدایت کردن
presided
U
اداره کردن هدایت کردن
preside
U
اداره کردن هدایت کردن
call time
U
تام یک دقیقهای مربی برای راهنمایی کردن بازیگران
guides
U
هدایت کردن
directs
U
هدایت کردن
navigating
U
هدایت کردن
navigates
U
هدایت کردن
navigated
U
هدایت کردن
steering
U
هدایت کردن
directed
U
هدایت کردن
cons
U
هدایت کردن
conduct
U
هدایت کردن
conned
U
هدایت کردن
conducted
U
هدایت کردن
guide
U
هدایت کردن
conducting
U
هدایت کردن
guided
U
هدایت کردن
rede
U
هدایت کردن
conducts
U
هدایت کردن
con
U
هدایت کردن
conning
U
هدایت کردن
directing
U
هدایت کردن
conveys
U
هدایت کردن
conveyed
U
هدایت کردن
direct
U
هدایت کردن
conveying
U
هدایت کردن
navigate
U
هدایت کردن
convey
U
هدایت کردن
convect
U
هدایت کردن
conducts
U
هدایت کردن بردن
fire direction
U
هدایت کردن اتش
direction
U
مسیر هدایت کردن
conducting
U
هدایت کردن بردن
conducted
U
هدایت کردن بردن
conduct
U
هدایت کردن بردن
lead
U
هدایت کردن بست اتصال
debunking
U
کسی را اگاه و هدایت کردن
to direct traffic through
U
ترافیک را از طریق...هدایت کردن
leads
U
هدایت کردن بست اتصال
debunked
U
کسی را اگاه و هدایت کردن
debunk
U
کسی را اگاه و هدایت کردن
canalize
U
هدایت اجباری منشعب کردن
debunks
U
کسی را اگاه و هدایت کردن
turn off guidance
U
هدایت هواپیماروی باند تاکسی کردن
trims
U
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trim
U
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
trimmest
U
هدایت کردن تخته موج به قسمت هموار
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
direct fire
U
هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
programs
U
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
program
U
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
mace
U
نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
beamrider
U
موشک هدایت شوندهای که به وسیله اشعه رادار هدایت میشود
terminal guidance
U
هدایت موشک در مراحل اخرمسیر هدایت هواپیما ازفرودگاه یا به فرودگاه
maces
U
نوعی موشک هدایت شونده که با انرژی جنبشی هدایت میشود
homing guidance
U
هدایت هواپیما یا موشک بااستفاده از امواج رادار هدایت الکترونیکی
stellar guidance
U
سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
inertial guidance
U
سیستم هدایت داخلی موشک هدایت خودکار
insulating
U
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulate
U
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
insulates
U
مانع هدایت انرژی از یک هادی به دیگری شدن با جدا کردن دو نقط ه با مواد هادی
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
reeducate
U
دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
conductance
U
ضریب هدایت قدرت هدایت
gyro pilot
U
سیستم هدایت خودکار ناو هدایت ژیروسکوپی ناو هدایت نجومی خودکار ناو
celestial guidance
U
سیستم هدایت نجومی موشک هدایت موشک یا قمرمصنوعی با استفاده از صورفلکی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
admonition
U
راهنمایی
steerage
U
راهنمایی
orientation
U
راهنمایی
instructions
U
راهنمایی
a piece of advice
U
یک راهنمایی
guidance
U
راهنمایی
leading
U
راهنمایی
orientate
U
راهنمایی
orientates
U
راهنمایی
orientating
U
راهنمایی
instruction
U
راهنمایی
misdirection
U
راهنمایی غلط
lead
U
: راهنمایی رهبری
main
U
ی تر راهنمایی میکند
educational guidance
U
راهنمایی اموزشی
pilotage
U
راهنمایی کشتی
leads
U
: راهنمایی رهبری
admonitions
U
تذکر راهنمایی
traffic lights
U
چراغ راهنمایی
traffic light
U
چراغ راهنمایی
light
U
چراغ راهنمایی
lighted
U
چراغ راهنمایی
vocational guidance
U
راهنمایی شغلی
lightest
U
چراغ راهنمایی
intelligence office
U
دفتر راهنمایی
indication signs
U
علایم راهنمایی
aimed
U
مراد راهنمایی
aim
U
مراد راهنمایی
guidable
U
قابل راهنمایی
traffic signal
U
چراغ راهنمایی
aims
U
مراد راهنمایی
redirection
U
راهنمایی مجدد
a quick word of advice
U
یک راهنمایی کوچک
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
road traffic offences
U
جرائم راهنمایی و رانندگی
lead out of danger
U
با راهنمایی از خطر رهانیدن
leading questions
U
پرسش راهنمایی کننده
child guidance clinic
U
درمانگاه راهنمایی کودک
vehicle registration office
U
اداره راهنمایی و رانندگی
department of motor vehicles
[DMV]
[American E]
U
اداره راهنمایی و رانندگی
leading question
U
پرسش راهنمایی کننده
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com