English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (5073 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
quote U نقل بیان کردن نشان نقل قول
quoted U نقل بیان کردن نشان نقل قول
quotes U نقل بیان کردن نشان نقل قول
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
represent U بیان کردن نشان دادن
represented U بیان کردن نشان دادن
represents U بیان کردن نشان دادن
Other Matches
to speak [things indicating something] U بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
bracket U چاپ کروشه اطراف یک موضوع برای بیان اینکه نشان دهند همان کار را انجام میدهد و از بقیه متن جدا شود
char U نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
charring U نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
chars U نوع دادهای که دادهای راکه محتوی متغیری است که بیان کننده یک حرف به کد ASC II است نشان میدهد
warns U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
marks U نشان کردن نشان
mark U نشان کردن نشان
statement U بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
statements U بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
set forth U بیان کردن
tell U بیان کردن
frame U بیان کردن
say U بیان کردن
impart U بیان کردن
imparted U بیان کردن
says U بیان کردن
utter U بیان کردن
voice U بیان کردن
to set forth U بیان کردن
imparting U بیان کردن
set out U بیان کردن
tells U بیان کردن
telling-off U بیان کردن
imparts U بیان کردن
restated U مجددا بیان کردن
restates U مجددا بیان کردن
quantifying U چندی بیان کردن
word U بالغات بیان کردن
quantified U چندی بیان کردن
run on U بتفصیل بیان کردن
come out with <idiom> U بیان کردن ،گفتن
restating U مجددا بیان کردن
restate U مجددا بیان کردن
detail U یات را بیان کردن
bubbles U بیان کردن حباب
expresses U بیان کردن اداکردن
quantify U چندی بیان کردن
expressed U بیان کردن اداکردن
express U بیان کردن اداکردن
riddles U تفسیریا بیان کردن
bubbling U بیان کردن حباب
bubbled U بیان کردن حباب
bubble U بیان کردن حباب
quantifies U چندی بیان کردن
detailing U یات را بیان کردن
sound off U ازادانه بیان کردن
riddle U تفسیریا بیان کردن
sound off <idiom> U عقاید را بیان کردن
worded U بالغات بیان کردن
expressing U بیان کردن اداکردن
pronounce U رسما بیان کردن ادا کردن
pronounces U رسما بیان کردن ادا کردن
gives U نسبت دادن به بیان کردن
verbalising U بصورت شفاهی بیان کردن
giving U نسبت دادن به بیان کردن
verbalizing U بصورت شفاهی بیان کردن
rephrase U به طرز دیگری بیان کردن
verbalised U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalises U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalize U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalized U بصورت شفاهی بیان کردن
verbalizes U بصورت شفاهی بیان کردن
enouce U بیان کردن بصراحت گفتن
rephrasing U به طرز دیگری بیان کردن
language U بصورت لسانی بیان کردن
rephrases U به طرز دیگری بیان کردن
languages U بصورت لسانی بیان کردن
rephrased U به طرز دیگری بیان کردن
give U نسبت دادن به بیان کردن
to set out U بیان کردن شرح دادن
reword U باواژههای دیگری بیان کردن
synopsize U بصورت مجمل بیان کردن
paraphrasing U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrases U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrased U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
paraphrase U نقل بیان ترجمه و تفسیر کردن
sneer U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneered U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneering U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
sneers U پوزخند زدن باتمسخر بیان کردن
To speake in great detail. U مطلبی رابا طول وتفصیل بیان کردن
to speak volumes [for] U کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
puncuation U نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter U عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters U عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary U خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star U نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry U دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
caveatemptor U اصطلاحی است که متضمن بیان حق مشتری درامتحان کردن و بررسی مبیع میباشد
ear mark U نشان کردن
to draw a beads on U نشان کردن
to take a U نشان کردن
sights U نشان کردن
sight U نشان کردن
symbolised U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolises U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
macro U کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود
negative true logic U سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
to sight gun U نشان کردن اسلحه
inlay U گوهر نشان کردن
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
inlaying U گوهر نشان کردن
daggers U خنجر نشان کردن
dagger U خنجر نشان کردن
point U خاطر نشان کردن
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
to have a shy at U باسنگ نشان کردن
traced U رد یابی کردن نشان
traces U رد یابی کردن نشان
trace U رد یابی کردن نشان
inlays U گوهر نشان کردن
to aim ones gun at U باتفنگ نشان کردن
asterisk U با ستاره نشان کردن
asterisks U با ستاره نشان کردن
to set out U نشان دادن تعیین کردن
suspension ribbon U لنت اویزان کردن نشان
sights U دید زدن نشان کردن
projects U فاهر کردن نشان دادن
projected U فاهر کردن نشان دادن
sight U دید زدن نشان کردن
display U نشان دادن ابراز کردن
project U فاهر کردن نشان دادن
displayed U نشان دادن ابراز کردن
displaying U نشان دادن ابراز کردن
displays U نشان دادن ابراز کردن
earmark U نشان کردن اختصاص دادن
earmarks U نشان کردن اختصاص دادن
poniter U نشان دهنده نشان گیرنده
markings U نشان دار سازی نشان
marking U نشان دار سازی نشان
flags U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
features U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
brazenly U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
simulate U تقلید نشان دادن وانمود کردن
feature U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrating U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
to give publicity to U بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
punctuated U نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuates U نشان گذاری کردن نقطه دار
simulates U تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulating U تقلید نشان دادن وانمود کردن
stamp U نشان دار کردن کلیشه زدن
punctuating U نشان گذاری کردن نقطه دار
belied U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
stamps U نشان دار کردن کلیشه زدن
demonstrate U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belying U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrated U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
damaskeen U ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
brazen U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
belie U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
punctuate U نشان گذاری کردن نقطه دار
refers U اشاره کردن نشان کردن
referred U اشاره کردن نشان کردن
refer U اشاره کردن نشان کردن
highlighting U نشان کردن پررنگ کردن
cerebrate U فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
milestones U بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestone U بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gem U سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gems U سنگ گران بها جواهر نشان کردن
SGML U استاندارد مستقل از سخت افزار که نحوه علامتگذاری متن ها برای مشخص کردن bold,italic وحاشیه ها و غیره را بیان میکند
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
to check off U رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
conceal U پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceals U پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
alphabetize U به ترتیب الفبا نوشتن باحروف الفبا بیان کردن
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize U دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
rhetoric U علم معانی بیان معانی بیان
authentication U استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
supervisory U 1-سیگنالی که نشان میدهد آیا مدار مشغول است یا خیر. 2-سیگنالی که وضعیت وسیله را نشان میدهد
to impress a mark on something U نشان روی چیزی گذاردن چیزیرا نشان گذاردن
auto U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
images U نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
target materials U مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
scans U شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scanned U شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
scan U شماره ارسالی از صفحه کلید به کامپیوتر سازگاز IBM PC برای بیان اینکه کلید انتخاب شده است و مشخص کردن کلید
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
2مهرآسا
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1اصلاح ترجمه
1The outright abolition of the death penalty.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com