Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
intricate design
U
نقش پیچیده، درهم و مشکل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
can of worms
<idiom>
U
مشکل پیچیده وسردرگم
writhen
U
درهم پیچیده
simple
U
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simpler
U
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
simplest
U
آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
complex
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complexes
U
بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
advanced
U
بسیار پیچیده و مشکل برای یادگیری
hassock
U
کلاله علف درهم پیچیده
hassocks
U
کلاله علف درهم پیچیده
plexiform
U
شبیه خزههای درهم پیچیده
plexus
U
چیزهای درهم پیچیده پیچیدگی
ScanDisk
U
که دیسک سخت را برای وجود مشکل بررسی میکند وسعی در رفع مشکل ای دارد که یافته است
straw that breaks the camel's back
<idiom>
U
مشکل پشت مشکل کمر انسان را خم میکند
mashes
U
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing
U
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash
U
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed
U
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwining
U
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines
U
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwined
U
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine
U
درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach
U
درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
cisc
U
مجموعه دستورات پیچیده کامپیوتری طرحی از CPU که مجموعه دستورات آن شامل تعدادی دستورات طولانی و پیچیده است که نوشتن برنامه را ساده تر ولی سرعت اجرا را کندتر میکند
clutter
U
درهم ریختگی درهم وبرهمی
cluttered
U
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters
U
درهم ریختگی درهم وبرهمی
The real problem is not whether machines think but whether men do.
U
مشکل واقعی این نیست که آیا ماشین ها فکر می کنند یا خیر مشکل واقعی این است که آیا انسان فکر می کند یا خیر.
abstruse
U
پیچیده
intorted
U
در هم پیچیده
metaphsical
U
پیچیده
implex
U
پیچیده
muffled
U
پیچیده
wrapped
U
پیچیده
restiform
U
پیچیده
obscurant
U
پیچیده
sigmoid
U
پیچیده
wreathy
U
پیچیده
sophisticate
U
پیچیده
involved
U
پیچیده
in a tangle
U
پیچیده
crackly
U
پیچیده
crimpy
U
پیچیده
gordian
U
پیچیده
verticillate
U
پیچیده
tortile
U
پیچیده
complexes
U
پیچیده
jigsaw
U
پیچیده
complex
U
:پیچیده
complex
U
پیچیده
deep
<adj.>
U
پیچیده
complexes
U
:پیچیده
revolute
U
پیچیده
complicated
U
پیچیده
crabby
U
پیچیده
indirect
U
پیچیده
jigsaws
U
پیچیده
tangled
U
پیچیده
intricate
U
پیچیده
perplexing
U
پیچیده
complicates
U
پیچیده کردن
rolled
U
چیز پیچیده
rolls
U
چیز پیچیده
involute
U
پیچیده شدن
interlaced
U
بهم پیچیده
reeled
U
نخ پیچیده بدورقرقره
complicating
U
پیچیده کردن
reel
U
نخ پیچیده بدورقرقره
complexities
U
پیچیده شدن
perplexingly
U
بطور پیچیده
reeling
U
نخ پیچیده بدورقرقره
complexity
U
پیچیده شدن
complicate
U
پیچیده کردن
reels
U
نخ پیچیده بدورقرقره
ravel
U
چیز در هم پیچیده
recondite
U
عمیق پیچیده
convolute
U
بهم پیچیده
complicacy
U
کار پیچیده
roll
U
چیز پیچیده
curly chip
U
براده پیچیده
twisted strata
U
لایههای پیچیده
complex system
U
سازگان پیچیده
complex system
U
سیستم پیچیده
intricately
U
بطور پیچیده
complex multiplet
U
چندتایی پیچیده
perplexed
U
مبهوت پیچیده
convoluted
U
بهم پیچیده
wound
U
پیچیده شدن
wounding
U
پیچیده شدن
ballast
U
فرمولهای پیچیده
wounds
U
پیچیده شدن
entangle
U
گیرانداختن پیچیده کردن
complexly
U
بطور پیچیده یا مخلوط
microcircuit
U
مدار مجتمع پیچیده
twisted pair
U
جفت پیچیده شده
the matter is perplexed
U
مطلب پیچیده است
volute
U
طومار پیچیده طوماری
sinistrorse
U
چپ پیچ پیچیده از چپ براست
sinistrorsal
U
چپ پیچ پیچیده از چپ براست
crump
U
پیچیده چین دار
unintelligible
U
پیچیده غیر صریح
convolve
U
بهم پیچیده شدن
daedal
U
دارای هوش اختراع پیچیده
complex instruction set computer
U
کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
cisc
U
کامپیوتر مجموعه دستورالعملهای پیچیده
It is an extremely complicated problem.
U
مسأله بسیار پیچیده ایست
twisted pair cable
U
کابل زوج بهم پیچیده
jigsaw
U
مشکل
difficult
U
مشکل
jigsaws
U
مشکل
quandary
U
مشکل
quandaries
U
مشکل
uphill
U
مشکل
scarc ely
U
مشکل
problems
U
مشکل
problem
U
مشکل
quad
U
سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
cmos
U
طراحی مدار پیچیده و روشهای ساخت
The human brain is a complex organ .
U
مغز انسان عضو پیچیده یی است
complementary metal oxide semiconductor
U
طرح مدار پیچیده و روش ساخت
diffusion
U
روش انتقال به سط وح زیرین مدار پیچیده
quads
U
سیم چهارلای بهم پیچیده عایق
baluster-side
U
[شکلی شبیه بالشتک پیچیده شده]
fault description
U
توضیح مشکل
head above water
<idiom>
U
آشکاری مشکل
defect description
U
توضیح مشکل
bisexual
U
خنثی مشکل
description of error
U
توضیح مشکل
error description
U
توضیح مشکل
knot
U
مشکل عقده
What's the problem?
U
مشکل کجاست؟
free from error
<adj.>
U
بدون مشکل
immaculate
<adj.>
U
بدون مشکل
flawless
<adj.>
U
بدون مشکل
sound
<adj.>
U
بدون مشکل
impeccable
<adj.>
U
بدون مشکل
faultless
<adj.>
U
بدون مشکل
bisexuals
U
خنثی مشکل
hardly
U
مشکل بزحمت
hardest
U
مشکل شدید
harder
U
مشکل شدید
knots
U
مشکل عقده
kick up a fuss
<idiom>
U
به مشکل بر خوردن
solutions
U
پاسخ یک مشکل
solution
U
پاسخ یک مشکل
have a time
<idiom>
U
به مشکل بر خوردن
fun and games
<idiom>
U
وفیفه مشکل
deep water
<idiom>
U
مشکل سخت
feeding problem
U
مشکل تغذیه
f.in taste
U
مشکل پسند
fastidiousness
U
مشکل پسندی
fastidious
U
مشکل پسند
hard
U
مشکل شدید
ills
U
مشکل سخت
ill-
U
مشکل سخت
finicality
U
مشکل پسندی
off the hook
<idiom>
U
دورشدن از مشکل
in a jam
<idiom>
U
مشکل داشتن
exquisite taste
U
مشکل پسندی
picksome
U
مشکل پسند
floorer
U
سوال مشکل
in a bind
<idiom>
U
به مشکل افتادن
finically
U
مشکل پسندانه
open sesame
U
مشکل گشا
up the creek
<idiom>
U
به مشکل برخودن
problem identification
U
بازشناسی مشکل
hard to please
U
مشکل پسند
miminy piminy
U
مشکل پسند
ill
U
مشکل سخت
quadrangle
U
سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
primitive
U
برای تولید اشکال پیچیده تر در برنامه گرافیکی
quadrangles
U
سیم چهار لای بهم پیچیده عایق
advanced
U
برنامهای با الگوهای پیچیده برای کاربر با تجربه
stop hit
U
ضد حمله شمشیربازضمن حرکات پیچیده حریف مهاجم
resource person
U
فرد مشکل گشا
problem behavior
U
رفتار مشکل افرین
problem child
U
کودک مشکل افرین
mystification
U
مشکل وپیچیده سازی
mooney problem checklist
U
مشکل سنج مونی
to put the a. in the helve
U
مشکل یامعمائی را حل کردن
end
U
در انتها یا پس از چندین مشکل
no picnic
<idiom>
U
ناخوش آیند ،مشکل
catastrophic error
U
خطا یا مشکل در کل سیستم
through the mill
<idiom>
U
تجربه شرایط مشکل
raise eyebrows
<idiom>
U
ایجاد مشکل و زحمت
in a world of one's own
<idiom>
U
مشکل عمیق داشتن
turn tail
<idiom>
U
فرار از خطر یا مشکل
Gordian knot
U
مشکل معما مانند
unhandy
U
مشکل بدست امده
to resolve a doubt
U
حل مشکل یاشبهه کردن
Gordian knots
U
مشکل معما مانند
calculation
U
پاسخ به یک مشکل در ریاضی
ends
U
در انتها یا پس از چندین مشکل
ended
U
در انتها یا پس از چندین مشکل
in the doghouse
<idiom>
U
مشکل پیدا کردن با
solving
U
یافتن پاسخ یک مشکل
solved
U
یافتن پاسخ یک مشکل
solves
U
یافتن پاسخ یک مشکل
solve
U
یافتن پاسخ یک مشکل
coordination
U
سازماندهی کارهای پیچیده همزمان کردن دو یا چند فرآیند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com