English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
trump up U نسبت ناروا دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
assigns U نسبت دادن تخصیص دادن
assign U نسبت دادن تخصیص دادن
assigning U نسبت دادن تخصیص دادن
assigned U نسبت دادن تخصیص دادن
credited U نسبت دادن
ascribed U نسبت دادن
credits U نسبت دادن
imputes U نسبت دادن
attribution U نسبت دادن
attribute U نسبت دادن
crediting U نسبت دادن
impute U نسبت دادن
attributing U نسبت دادن
credit U نسبت دادن
relativization U نسبت دادن
imputing U نسبت دادن
to put down U نسبت دادن
attributes U نسبت دادن
ascribing U نسبت دادن
ascribes U نسبت دادن
assion U نسبت دادن
ascribe U نسبت دادن
imputation U نسبت دادن
lay to U نسبت دادن به
imputed U نسبت دادن
to bear witness to U شهادت دادن نسبت به
attaches U نسبت دادن گذاشتن
attaching U نسبت دادن گذاشتن
attach U نسبت دادن گذاشتن
giving U نسبت دادن به بیان کردن
gives U نسبت دادن به بیان کردن
give U نسبت دادن به بیان کردن
attributing U نسبت دادن حمل کردن
attributes U نسبت دادن حمل کردن
attribute U نسبت دادن حمل کردن
To cast a slur on some one . To speak disparagingly of someone . U نسبت زشتی به کسی دادن
inadmissible U ناروا
illegitimate U ناروا
inadvisable U ناروا
unduly U ناروا
impermissible U ناروا
ascription U عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
To pin something on someone . U چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
trumped-up U بیمورد ناروا
trumped up U بیمورد ناروا
inadmissibly U بطور ناروا
undue U ناروا بی مورد
unjust U ناروا ناصحیح
illegutimation U ناروا دانی
handicap U مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicaps U مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
mallet goal U نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
wrongful dismissal U انفصال یا اخراج ناروا
undue influence U اعمال نفوذ ناروا
unjusified U بیمورد ناحق ناروا بی جهت
protection U سد کردن راه حریف نسبت به مهاجمی که در شرف پاس دادن است
preferentialism U اصول دادن امتیازات به برخی کشورها نسبت به حقوق گمرکی کالای انها
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
quotients U نسبت
respects U نسبت
in connexion with U نسبت به
relational U نسبت
proportion U نسبت
proportions U نسبت
t ratio U نسبت تی
in the ratio of U به نسبت
to U تا نسبت به
cognation U نسبت
quotient U نسبت
format U نسبت
rate U نسبت
in relation to U نسبت به
in regard to U نسبت به
rates U نسبت
in regard of U نسبت به
than U نسبت به
in proprotion to U نسبت به
in respect of U به نسبت
rapport U نسبت
as compared to U نسبت به
apropos of U نسبت به
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
kinship U نسبت
towards U نسبت به
proportional U به نسبت
formats U نسبت
in respect of U نسبت به
ratios U نسبت
bearing U نسبت
with respect to U نسبت به
uncross U نسبت
the rat of to U نسبت دو به سه
ratio U نسبت
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
respect U نسبت
relation U نسبت
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
bear on U نسبت داشتن
baud rate U نسبت باود
oxygen ration U نسبت اکسیژن
there is nothing wanting U چیزی کم نسبت
acidity coefficient U نسبت اکسیژن
percentage U نسبت یا درصد
mobility ratio U نسبت تحرک
factor proportion U نسبت عوامل
transmissivity U نسبت فرافرستی
impedance ratio U نسبت امپدانس
activity ratio U نسبت فعالیت
feedback ratio U نسبت فیدبک
feedback ratio U نسبت پس خوراند
image ratio U نسبت تصویر
percentages U نسبت یا درصد
porosity U نسبت روزنه ها
abundance ratio U نسبت فراوانی
mole ratio U نسبت مولی
price ratio U نسبت قیمت
to behave toward U رفتارکردن نسبت به
blood U نسبت خویشاوندی
to do by U رفتارکردن نسبت به
hit ratio U نسبت اصابت
progressive ratio U نسبت تصاعدی
progenitorship U نسبت جدی
affine U نسبت ازدواجی
he is faithful to me U نسبت به من باوفاست
affine U نسبت سلبی
advalorem U به نسبت قیمت
connexions U بستگی نسبت
prorenata U نسبت موافق
proximity of blood U قرابت نسبت
aspect ratio U نسبت دید
aspect ratio U نسبت تصویر
absorption ratio U نسبت جذب
aspect ratio U نسبت صفحه
correspondingly U بهمان نسبت
fineness ratio U نسبت فرافت
glide ratio U نسبت سریدن
ascribable U نسبت دادنی
magnetogyric ratio U نسبت ژیرومغناطیس
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
deposit ratio U نسبت سپرده
ionic ratio U نسبت یونی
toward U بطرف نسبت به
connection U بستگی نسبت
imputable U نسبت دادنی
water cement ratio U نسبت اب و سیمان
concentration ratio U نسبت تمرکز
regard U باره نسبت
relationships U وابستگی نسبت
us U نسبت بما
compression ratio U نسبت تراکم
void ratio U نسبت منفذها
saving ratio U نسبت پس انداز
regarded U باره نسبت
regards U باره نسبت
relationship U وابستگی نسبت
recycle ratio U نسبت بازگردانی
shunt ratio U نسبت شنت
viscosity ratio U نسبت گرانروی
velocity ratio U نسبت سرعت
operating ratio U نسبت عملیاتی
recycling ratio U نسبت بازگردانی
relation U رابطه نسبت
scale down U به نسبت ثابت
weight ratio U نسبت وزن
inverse ratio or proportion U نسبت معکوس
cost benefit ratio U نسبت فایده
inverse ratio U نسبت معکوس
correlation ratio U نسبت همبستگی
favouritism U مساعدت نسبت به
control ratio U نسبت فرمان
scalling factor U نسبت اشل
selection ratio U نسبت گزینش
self relative U نسبت بخود
distribution ratio U نسبت توزیع
sensitivity ratio U نسبت حساسیت
reduction ratio U نسبت کاهش
settlement ratio U نسبت نشست
voltage ratio U نسبت ولتاژ
current ratio U نسبت جاری
transformer ratio U نسبت مبدل
error ratio U نسبت خطا
two's complement U متمم نسبت به دو
in d. of U با بی اعتنایی نسبت به
contact ratio U نسبت تماس
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com