English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wage profit ratio U نسبت دستمزد به سود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wage fund theory of wages U نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
leverage U نسبت بدهی به دارائی خالص تغییر نسبت غیر معین
ohm's law U جریان در یک مدار با ولتاژ نسبت مستقیم وبا مقاومت نسبت عکس دارد
lift fan U توربوفنی که با نسبت کنارگذارزیاد تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکاررود
liftjet U توربوفن یا توربوجتی بسیارسبک وزنی با نسبت کنارگذرکم که تنها بمنظور افزایش نسبت برا به تراست بکارمیرود
attributable U قابل نسبت دادن نسبت دادنی
prorata U برحسب نسبت معین بهمان نسبت
nationallism U مکتب ملیت اعتقاد به برتری یک ملت نسبت به ملل دیگر و لزوم وفاداری مطلق هر تابع نسبت به ملیت خود
waged U دستمزد
wage U دستمزد
waging U دستمزد
wages U دستمزد
salary U دستمزد
rapine U دستمزد
stipend U دستمزد
pays U دستمزد
paying U دستمزد
pay U دستمزد
salaries U دستمزد
feoff U دستمزد
factor payments U دستمزد
stipends U دستمزد
rate of wage U نرخ دستمزد
wage agreement U قرارداد دستمزد
wage rate U نرخ دستمزد
wage ceiling U سقف دستمزد
wage ceiling U حداکثر دستمزد
wage compution day U دستمزد ساعتی
minimum wage U حداقل دستمزد
wage constraint U محدودیت دستمزد
wage funds U مایه دستمزد
wage funds U وجوه دستمزد
wage freeze U انجماد دستمزد
wage differentials U اختلاف در دستمزد
wage determination U تعیین دستمزد
wage cuts U کاهش دستمزد
wage costs U مخارج دستمزد
wage control U کنترل دستمزد
payroll U سیاهه دستمزد
wage index U شاخص دستمزد
wage stabilization U ثبات دستمزد
daily pay U دستمزد روزانه
direct labour U دستمزد مستقیم
annual wage U دستمزد سالانه
cash-wage U دستمزد نقدی
base wage rate U حداقل دستمزد
fee U مزد دستمزد
wage standard U دستمزد استانده
wage market U بازار دستمزد
wage policy U سیاست دستمزد
indirect labour U هزینه دستمزد غیرمستقیم
raises U بالا بردن دستمزد
wage agreement U موافقت نامه دستمزد
wage bargain U چانه زنی دستمزد
wage price spiral U دور تسلسل دستمزد
wage system U نظام پرداخت دستمزد
wage income U درامد بشکل دستمزد
wage freeze U ثابت نگهداشتن دستمزد
wage flexibility U انعطاف پذیری دستمزد
The wages wI'll be raised. U دستمزد ها بالاخواهند رفت
rate of wage increase U نرخ افزایش دستمزد
raise U بالا بردن دستمزد
primage U دستمزد بار زدن کشتی
practice fee U دستمزد [مثال ویزیت دکتر]
mandate U قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
double time U پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
truck system U اصول دادن کالا به جای دستمزد به کارگران
minimim wage law U قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
cottage contract U نوعی قرارداد بافت روستایی که کارفرما کاغذ شطرنجی، نخ های رنگ شده و طرح را آماده کرده و دستمزد بافنده پس از فروش به وی پرداخت می شود
kabal U قبال [نوعی واحد اندازه گیری در تبریز معادل هزار و چهارصد گره می باشد و جهت تعیین مقدار دستمزد بافنده بکار می رود.]
Moghat U مقات [نوعی واحد اندازه گیری در مشهد که مبنای آن تعداد هزار و دویست گره در یک ردیف طولی و عرضی بوده و جهت پرداخت دستمزد بافنده بکار می رود.]
retainer U حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
retainers U حق المشاوره ثابت و مقطوع وکیل دائمی قرارداد پرداخت دستمزد وکیل دائمی
in the ratio of U به نسبت
in respect of U نسبت به
in respect of U به نسبت
format U نسبت
formats U نسبت
in relation to U نسبت به
in regard to U نسبت به
as compared to U نسبت به
proportions U نسبت
apropos of U نسبت به
kinship U نسبت
ratio U نسبت
in regard of U نسبت به
cognation U نسبت
proportional U به نسبت
in connexion with U نسبت به
in proprotion to U نسبت به
ratios U نسبت
respect U نسبت
rate U نسبت
proportion U نسبت
towards U نسبت به
to U تا نسبت به
relational U نسبت
rates U نسبت
In what proportion ? U به چه نسبت ؟
In the ration lf one to ten . U به نسبت یک به ده
the rat of to U نسبت دو به سه
rapport U نسبت
relation U نسبت
t ratio U نسبت تی
with respect to U نسبت به
bearing U نسبت
uncross U نسبت
than U نسبت به
quotient U نسبت
quotients U نسبت
respects U نسبت
he is faithful to me U نسبت به من باوفاست
error ratio U نسبت خطا
voltage ratio U نسبت ولتاژ
hit ratio U نسبت اصابت
gyromagnetic ratio U نسبت ژیرومغناطیسی
water cement ratio U نسبت اب و سیمان
glide ratio U نسبت سریدن
there is nothing wanting U چیزی کم نسبت
assion U نسبت دادن
weight ratio U نسبت وزن
factor proportion U نسبت عوامل
feedback ratio U نسبت فیدبک
feedback ratio U نسبت پس خوراند
fineness ratio U نسبت فرافت
distribution ratio U نسبت توزیع
baud rate U نسبت باود
aspect ratio U نسبت دید
aspect ratio U نسبت تصویر
aspect ratio U نسبت صفحه
ascribable U نسبت دادنی
scale down U به نسبت ثابت
affine U نسبت ازدواجی
affine U نسبت سلبی
bear on U نسبت داشتن
activity ratio U نسبت فعالیت
bypass ratio U نسبت کنارگذاری
deposit ratio U نسبت سپرده
current ratio U نسبت جاری
cost benefit ratio U نسبت فایده
correlation ratio U نسبت همبستگی
control ratio U نسبت فرمان
contact ratio U نسبت تماس
concentration ratio U نسبت تمرکز
compression ratio U نسبت تراکم
cash ratio U نسبت نقدینگی
advalorem U به نسبت قیمت
image ratio U نسبت تصویر
mobility ratio U نسبت تحرک
ratio detector U اشکارساز نسبت
progressive ratio U نسبت تصاعدی
prorenata U نسبت موافق
proximity of blood U قرابت نسبت
ratio of transformer U نسبت مبدل
transformer ratio U نسبت مبدل
recycle ratio U نسبت بازگردانی
recycling ratio U نسبت بازگردانی
reduction ratio U نسبت کاهش
relativization U نسبت دادن
roundness U نسبت گردی
progenitorship U نسبت جدی
inverse ratio or proportion U نسبت معکوس
mole ratio U نسبت مولی
magnetogyric ratio U نسبت ژیرومغناطیس
liquidity ratio U نسبت نقدینگی
nines complement U متمم نسبت به 9
one's complement U متمم نسبت به یک
operating ratio U نسبت عملیاتی
porosity U نسبت روزنه ها
lay to U نسبت دادن به
price ratio U نسبت قیمت
ionic ratio U نسبت یونی
inverse ratio U نسبت معکوس
saving ratio U نسبت پس انداز
scalling factor U نسبت اشل
transformation ratio U نسبت تبدیل
transmissivity U نسبت فرافرستی
two's complement U متمم نسبت به دو
velocity ratio U نسبت سرعت
viscosity ratio U نسبت گرانروی
void ratio U نسبت منفذها
impluse ratio U نسبت ایمپولز
impluse ratio U نسبت ضربه
imputation U نسبت دادن
imputable U نسبت دادنی
impedance ratio U نسبت امپدانس
to put down U نسبت دادن
to do by U رفتارکردن نسبت به
selection ratio U نسبت گزینش
self relative U نسبت بخود
sensitivity ratio U نسبت حساسیت
settlement ratio U نسبت نشست
shunt ratio U نسبت شنت
strength ratio U نسبت استحکام
stress ratio U نسبت تنش
ten's complement U متمم نسبت به 01
in d. of U با بی اعتنایی نسبت به
to behave toward U رفتارکردن نسبت به
us U نسبت بما
connexions U بستگی نسبت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com