English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 117 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
infrequency U ندرت وقوع
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
once in a blue moon <idiom> U به ندرت
rareness U ندرت
few and far between <idiom> U به ندرت
paucity U ندرت
hardly ever U به ندرت
hardly any U به ندرت هیچ [هر]
incidence U وقوع
occurrence U وقوع
outbreak U وقوع
occurrences U وقوع
far between U کم وقوع
occurance U وقوع
occurence U وقوع
outbreaks U وقوع
the scene is laid in paris U جای وقوع
scene U جای وقوع
scenes U جای وقوع
contingencies U احتمال وقوع
contingency U احتمال وقوع
imminence U قرابت وقوع
bring to pass U به وقوع رساندن
centricity U وقوع درمرکز
interjacency U وقوع در میان
come through U وقوع یافتن
externality U وقوع درخارج
recurrenge U وقوع مکرر
frequentness U کثرت وقوع
rede U وقوع مصلحت
come off U وقوع یافتن
done U وقوع یافته
locality U محل وقوع
presence U وقوع وتکرار
under way U درشرف وقوع
localities U محل وقوع
incidence U تصادف وقوع
frequency U کثرت وقوع
frequencies U کثرت وقوع
chronological U بترتیب وقوع
trichromatism U وقوع درسه حالت
carry U نشانه وقوع وام
accident proof U علت وقوع حادثه
allopatric U بتنهایی وقوع یافته
alpha radiation U وقوع طبیعی پرتو
imminency U وقوع خطر نزدیک
red handed U حین وقوع جنایت
carried U نشانه وقوع وام
failure logcing U ثبت وقوع خرابی
prejudgment U قضاوت قبل از وقوع
imminence U وقوع خطر نزدیک
carries U نشانه وقوع وام
chronological U ترتیب زمانی وقوع
carrying U نشانه وقوع وام
hunched U فن احساس وقوع امری در اینده
rhyme scheme U ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
venue U محل وقوع جرم یا دعوی
early event time U زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest event time U دیرترین زمان وقوع یک واقعه
bring about U سبب وقوع امری شدن
mark time <idiom> U منتظر وقوع چیزی بودن
hunch U فن احساس وقوع امری در اینده
hunches U فن احساس وقوع امری در اینده
hunching U فن احساس وقوع امری در اینده
venues U محل وقوع جرم یا دعوی
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
pigs might fly U وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
straw in the wind <idiom> U نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
preclude U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
preordain U قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
precluded U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
impend U اویزان کردن در شرف وقوع بودن
precludes U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding U مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
loop U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
conditional U مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibis U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
anticipation U سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
looped U ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
alibi U غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
flag U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
flags U نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
flag U بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
error handling U به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
special vertict U رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to prove an a U اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition U 1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
fallout U خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
counter revolution U عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
unconditional U دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
metal deactivator U مادهای که برای کاهش امکان وقوع واکنشهاالکتروشیمیایی در تانک سیستم به سوختهای هیدروکربنی افزوده میشود
this day six months U شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
flow diagram U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
flowchart U دیاگرامی که محل وقوع تصمیمات منط ق در یک ساختار را نشان میدهد و تاثیر آنها روی اجرای برنامه
voters U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
voter U عنصر منطقی باینری که شرایط سیگنال را در دو یاچند کانال مقایسه کرده و درصورت وقوع ناسازگاری حالت انرا عوض میکند
fault U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faulted U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
faults U برنامهای که وقوع خطا در سیستم را بررسی میکند و ذخیره میکند
presentiment U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments U عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warn U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns U بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
presentment U اطلاع هیات منصفه دادگاه جنایی از وقوع جرم درصورتی که مبنی بر مشاهده یا اگاهی خود ایشان بوده بر مبنای کیفرخواست تنظیمی نباشد
probability factor U ضریب احتمال وقوع ضریب احتمالات
quasi contract U عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
run duration U خطایی که هنگام اجرای برنامه یا وقوع خطا در حین اجرای برنامه تشخیص داده شود
crash position indicator U برج اعلام محل وقوع سوانح دریایی برج مراقبت سوانح دریایی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com