English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
asynchronous computer U نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
submarginal land U زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
advanced level U پایه مهارت عالی در سطح عالی
on an even keel <idiom> U به ترتیب عالی یا محیطی عالی
affording U حاصل کردن
affords U حاصل کردن
afforded U حاصل کردن
get U حاصل کردن
afford U حاصل کردن
getting U حاصل کردن
gets U حاصل کردن
acquire حاصل کردن
sterilize U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes U بی بار یا بی حاصل کردن
come to an agreement U توافق حاصل کردن
acquiring U حاصل کردن اندوختن
sheer U انحراف حاصل کردن
sterilising U بی بار یا بی حاصل کردن
acquires U حاصل کردن اندوختن
sterilised U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized U بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizing U بی بار یا بی حاصل کردن
look in on <idiom> U تماس حاصل کردن
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
elevates U عالی کردن
elevating U عالی کردن
elevate U عالی کردن
harvest U حاصل درو کردن وبرداشتن
harvests U حاصل درو کردن وبرداشتن
osculate U تماس نزدیک حاصل کردن
hold out <idiom> U حاصل شدن ،تقدیر کردن
harvested U حاصل درو کردن وبرداشتن
generates U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicates U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generated U حاصل کردن تولید نیرو کردن
generating U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicate U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
generate U حاصل کردن تولید نیرو کردن
communicated U مخابره کردن ارتباط حاصل کردن
to come to an agreement U یکدل شدن توافق حاصل کردن
brush U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
gets U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
get U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
brushes U تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting U حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
lime light U روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
getting U حاصل کردن تحصیل کردن
gets U حاصل کردن تحصیل کردن
get U حاصل کردن تحصیل کردن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
to be kept at bay U بی نتیجه حمله کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
skims U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skim U سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
follow out U اخذ نتیجه دنبال کردن
gathered U نتیجه گرفتن استباط کردن
to snuff out U در نتیجه گل گیری خاموش کردن
concludes U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
gather U نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
rounding U خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد
break the wind U در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن
baffling U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffle U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffled U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
baffles U دستپاچه کردن بی نتیجه کردن
bituminous paint U رنگی ضخیم و سنگین که جزء اصلی ان قیر بوده و بعنوان رنگ ضد اسید برای کم کردن خوردگی حاصل از بخارات والکترولیت موجود در باطری استفاده میشود
redundancy U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
redundancies U نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است
blasted [uninhabitable] <adj.> U بی حاصل
resulting U حاصل
barren <adj.> U بی حاصل
infertile U بی حاصل
unutilized U بی حاصل
perquisite U حاصل
yielded U حاصل
bleak <adj.> U بی حاصل
deserted <adj.> U بی حاصل
outcome U حاصل
resumed U حاصل
upshot U حاصل
resumes U حاصل
resume U حاصل
resuming U حاصل
yield U حاصل
outgrwth U حاصل
product U حاصل
desolate <adj.> U بی حاصل
resulted U حاصل
outcomes U حاصل
products U حاصل
fruitage U حاصل
nonproductive U بی حاصل
outgrowth U حاصل
adnate U حاصل
unfruitful U بی حاصل
perquisites U حاصل
payoff U حاصل
payoffs U حاصل
yields U حاصل
result U حاصل
productions U حاصل دادن
foodful U حاصل خیز
production U حاصل دادن
product U حاصل حاصلضرب
amount U حاصل جمع
heir U ارث بر حاصل
steam fog U مه حاصل از بخار اب
sums U حاصل جمع
totals U حاصل جمع
products U حاصل حاصلضرب
amount U کل [حاصل جمع]
totalling U حاصل جمع
products U حاصل ضرب
totalled U حاصل جمع
sum U کل [حاصل جمع]
total U کل [حاصل جمع]
totaling U حاصل جمع
nonproductive labor U کار بی حاصل
partial products U حاصل ضربهای جز
paper blockade U محاصره بی حاصل
throughput U حاصل کار
feracity U حاصل خیزی
pinguid U حاصل خیز
feracious U حاصل خیز
proceeds U حاصل فروش
emblements U حاصل زمین
result of the negotiations U حاصل مذاکرات
cabonic U حاصل از کربن
negotiation outcome U حاصل مذاکرات
sum U حاصل جمع
yields U محصول حاصل
fatten U حاصل خیزکردن
yielder U حاصل دهنده
gleby U حاصل خیز
yielded U محصول حاصل
barren U بی ثمر بی حاصل
yield U محصول حاصل
growths U اثر حاصل
productive U مولد پر حاصل
growth U اثر حاصل
fattens U حاصل خیزکردن
earning yield U حاصل عواید
totaled U حاصل جمع
karma U حاصل کردارانسان
fattened U حاصل خیزکردن
to be derived U حاصل شدن
redemption yield U حاصل بازخرید
product U حاصل ضرب
negotiation result U حاصل مذاکرات
total U حاصل جمع
moralizes U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralize U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralises U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralising U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralised U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralized U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
moralizing U نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن
factorize U تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
aftercrop U حاصل دوم باره
earth pressure U فشار حاصل از خاک
mould line U خط حاصل از تلاقی دو سطح
partial sum U حاصل جمع جزئی
interest profit U عایدی حاصل از بهره
sideways sum U حاصل جمع یک وری
capital bonus U سود حاصل از سرمایه
wave pressure U فشار حاصل از موج
eagre U موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap U فاصله حاصل از رکود
phantasm U حاصل خیال ووهم
resultant U حاصل منتج شونده
fogbow U رنگین کمان حاصل از مه
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop U زیاد حاصل برداشتن از
beads U دانههای حاصل ازجوشکاری
hot shorteness U شکنندگی حاصل از گرما
entrance loss U افت حاصل از اصطکاک
lysate U حاصل تجزیه سلولی
bead U دانههای حاصل ازجوشکاری
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade U منافع حاصل از تجارت
beauts U عالی
copacetic U عالی
splendid U عالی
superlative U عالی
knockouts U عالی
knockout U عالی
advances U عالی
whizzbang U عالی
advance U عالی
beaut U عالی
superlatives U عالی
par excellence U عالی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com