Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
I was devastated.
<idiom>
U
من را واقعا پریشان کرد.
[اصطلاح روزمره]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
veritably
U
واقعا
of a verity
U
واقعا
really
U
واقعا
realy
U
واقعا
simply
U
واقعا
I Really need for u
U
من واقعا
essentially
U
واقعا"
actually
U
واقعا
virtually
U
واقعا"
in point of fact
<idiom>
U
براستی ،واقعا
indeed
U
واقعا هر اینه
really wicked
U
واقعا جالب
really sick
U
واقعا جالب
quite
U
سراسر واقعا
verily
U
حقیقتا واقعا
bodily
U
واقعا جسمانی
really sick
U
واقعا عالی
really wicked
U
واقعا عالی
heartsick
U
پریشان
deuced
U
پریشان
hag ridden
U
پریشان
distressful
U
پریشان
at fault
U
پریشان
disconsolate
U
پریشان
depressed
U
پریشان
disheveled
U
پریشان
ramblingly
U
پریشان
dishevelled
U
پریشان
to be dead keen
[on]
U
واقعا مشتاق بودن
[به]
to be hot
[for]
U
واقعا مشتاق بودن
[به]
What impudence!what never !what cheek!
U
واقعا" که خیلی رو می خواهد !
Thank you very much indeed.
U
واقعا خیلی ممنون.
absent
U
پریشان خیال
divagation
U
پریشان گویی
disturbed children
U
کودکان پریشان
afflicting
U
پریشان کردن
far away
U
پریشان خیال
polyphrasia
U
پریشان گویی
god-forsaken
U
پریشان حال
towhead
U
پریشان گیسو
nonplus
U
پریشان کردن
preoccupiedly
U
با حواس پریشان
labyrinthine speech
U
پریشان گویی
put about
U
پریشان شدن
he is out of his senses
U
حواسش پریشان
polylogia
U
پریشان گویی
scatter brained
U
پریشان خیال
to groan inwardly
U
پریشان بودن
tousy
U
پریشان مچاله
elflock
U
زلف پریشان
ails
U
پریشان کردن
ailed
U
پریشان کردن
ail
U
پریشان کردن
faraway
U
پرت پریشان
uneasy
U
پریشان خیال
uneasily
U
پریشان خیال
absent-mindedly
U
پریشان خیال
absent-minded
U
پریشان خیال
absent minded
U
پریشان خیال
abstracted
U
پریشان خیال
oppressing
U
پریشان کردن
oppresses
U
پریشان کردن
oppress
U
پریشان کردن
preoccupied
U
پریشان حواس
unease
U
پریشان حالی
distraught
U
پریشان حواس
disheveled hair
U
زلف پریشان
distractive
U
پریشان سازنده
absentminded
U
پریشان خیال
afflicts
U
پریشان کردن
afflict
U
پریشان کردن
agitates
U
پریشان کردن
agitate
U
پریشان کردن
confounds
U
پریشان کردن
confound
U
پریشان کردن
dishevel
U
پریشان کردن
This is a red rag for me.
U
این من را واقعا عصبانی میکند.
I'm really not responsible for it.
<idiom>
U
واقعا کاری از دست من برنمی آد.
matter of fact
<idiom>
U
چیزی واقعا درست باشه
That's just
[really]
outragous!
U
این که واقعا مضخرف است!
I'm really not responsible for it.
<idiom>
U
من واقعا نمیتونم کمکی بکنم.
You really are cheeky!
U
واقعا" عجب رویی داری !
to space out
U
پریشان خیال شدن
stress
U
سختی پریشان کردن
abstraction
U
پریشان حواسی اختلاس
scatterbrain
U
ادم پریشان فکر
nitwits
U
ادم پریشان حواس
stressing
U
سختی پریشان کردن
stresses
U
سختی پریشان کردن
nitwit
U
ادم پریشان حواس
abstractions
U
پریشان حواسی اختلاس
scatters
U
پریشان کردن افشاندن
scatter
U
پریشان کردن افشاندن
scatterbrains
U
ادم پریشان فکر
buffalo
U
پریشان کردن ترساندن
buffaloes
U
پریشان کردن ترساندن
desolately
U
بطور ویران یا پریشان
featherhead
U
شخص پریشان حواس
That's just ridiculous!
U
این که واقعا مسخره است!
[طنز]
You're driving me mad!
U
تو من را واقعا دیوانه می کنی!
[اصطلاح روزمره]
fazes
U
درهم ریختن پریشان کردن
faze
U
درهم ریختن پریشان کردن
dismal
U
پریشان کننده ملالت انگیز
fazed
U
درهم ریختن پریشان کردن
divagate
U
پرت شدن پریشان گفتن
discompose
U
مضطرب ساختن پریشان کردن
tousle
U
برهم زدن پریشان کردن
fazing
U
درهم ریختن پریشان کردن
to look like a million dollars
[bucks]
[American E]
<idiom>
U
واقعا محشر به نظر آمدن
[اصطلاح روزمره]
That is all we needed!That caps ( beats ) all !
U
واقعا" همین یکی دیگه مانده بود !
You really ought to take better care of yourself.
U
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
You really look like a million bucks in that dress.
U
در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
featherbrain
U
ادم حواس پرت پریشان خیال
Hotel accommodation is rather expensive there.
U
قیمت
[اتاق]
هتل آنجا واقعا گران است.
... however sometimes it just can't be helped.
U
... اما بعضی وقتها واقعا کاریش نمی شه کرد.
I'm still not quite sure how good you are.
U
من هنوز هم نمی دونم که تو واقعا چقدر خوب هستی.
specious
U
بطورسطحی درست فاهرامنطقی ودرست ولی واقعا عکس ان
show one's (true) colors
<idiom>
U
نشان دادن چیزی که شخص واقعا دوست دارد
They were devastated by the news.
U
این خبر آنها را بسیار پریشان کرد.
ancillary equipment
U
وسیلهای که کاری را ساده تر میکند ولی واقعا نیاز نیست
quantum meruit
U
هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives.
U
تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند.
A friend in need is a friend indeed..
<proverb>
U
دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
reputed owner
U
در CL تاجرورشکسته مالک اعتباری کلیه اموالی که در تصرف داردتلقی میشود ولو اینکه واقعا" مالک انها نباشد و این از نظر حفظ حقوق غرماء است
distract
U
پریشان کردن دیوانه کردن
distracts
U
پریشان کردن دیوانه کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com