English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (28 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
limit U منحصر کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
confining U محدود کردن منحصر کردن
confine U محدود کردن منحصر کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
embroil U دچار کردن
embroiled U دچار کردن
embroiling U دچار کردن
embroils U دچار کردن
plaguing U دچار طاعون کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
plagued U دچار طاعون کردن
plagues U دچار طاعون کردن
troubling U دچار کردن اشفتن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
plague U دچار طاعون کردن
convulses U دچار تشنج کردن
convulsing U دچار تشنج کردن
convulse U دچار تشنج کردن
troubles U دچار کردن اشفتن
trouble U دچار کردن اشفتن
traumatised U دچار روان زخم کردن
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
traumatising U دچار روان زخم کردن
traumatize U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
traumatises U دچار روان زخم کردن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
trade restrictions U تضییقات تجارتی
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
ones U منحصر
limitary U منحصر
one U منحصر
limited U منحصر
straightlaced U منحصر
straitlaced U منحصر
unique U منحصر بفرد
nonpar <adj.> U منحصر بفردی
uniquely U منحصر بفرد
singularity U منحصر بفردی
sole owner U مالک منحصر
singular U منحصر بفردی
particular U تک منحصر بفرد
exclusive U منحصر به فرد
sole U منحصر بفرد
soles U منحصر بفرد
unique solution U جواب منحصر بفرد
sole agent U نماینده منحصر بفرد
sole offspring U فرزند منحصر بفرد
exclusive U منحصر بفرد گران
sole representative U نماینده منحصر بفرد
suigeneris U اختصاصی منحصر بفرد
unique solution U راه حل منحصر بفرد
single value U ارزش منحصر بفرد
singleton U یک سطرشعر یا بند منحصر بفرد
monotypic U دارای نوع منحصر بفرد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
He's one of a kind. U او [مرد] آدمی منحصر به فرد است.
elements U یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
phoenixes U مرغ افسانهای منحصر بفرد عنقا
phoenix U مرغ افسانهای منحصر بفرد عنقا
element U یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
current expenditure U هزینهای که فایده ان منحصر به یک دوره مالی باشد
handler U برنامهای با یک کار منحصر بفرد که کنترل یک ورودی
handlers U برنامهای با یک کار منحصر بفرد که کنترل یک ورودی
cyclones U منطقهای با فشار بارومتری کم و گردبادهای منحصر به فرد
cyclone U منطقهای با فشار بارومتری کم و گردبادهای منحصر به فرد
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
stricken with fever U دچار تب
stricken U دچار
afoul U دچار
consumptive U دچار مرض سل
vertiginous U دچار سرگیجه
hungrier U دچار گرسنگی
hungry U دچار گرسنگی
hungriest U دچار گرسنگی
consumptives U دچار مرض سل
wind broken U دچار پربادی
strangurious U دچار چکمیزک
seized U دچار حمله
catch U دچار شدن به
perverted U دچار ضلالت
seizes U دچار حمله
bitten with U الوده دچار
strikebound U دچار اعتصاب
dysenteric U دچار زحیر
hydrocephalic U دچار استسقای سر
hydrocephalous U دچار استسقای سر
in queer street U دچار رسوایی
insomnious U دچار بیخوابی
measled U دچار سرخجه
seize U دچار حمله
agonist U دچار اضطراب
cropsick U دچار رودل
agonist U دچار کشمکش
hysterical U دچار تپاکی
hysterically U دچار هیستری
hysterically U دچار تپاکی
dizzy U دچار دوران سر
snow bound U دچار برف
hysterical U دچار هیستری
neuralgic U دچار درداعصاب
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
bulimious U دچار جوع گاوی
wind bound U دچار باد مخالف
To have an accident. دچار تصادف شدن
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
understaffed U دچار کمبود کارمند
iritic U دچار اماس عنبیه
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
lumbaginous U دچار کمر درد
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
to fall into U دچار [حالتی] شدن
serpiginous U دچار زرد زخم
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
neurotic U دچار اختلال عصبی
neuropath U دچار اختلالات عصبی
to get into U دچار [حالتی] شدن
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
moon blind U دچار اماس نوبتی
rhematicky U دچار باد مفاصل
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com