English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
ordain U مقدر کردن
ordained U مقدر کردن
ordaining U مقدر کردن
ordains U مقدر کردن
predestinate U مقدر کردن
predetermine U قبلا مقدر کردن
predestine U مقدر شدن یا کردن
foredoom U ازپیش مقدر یا محکوم کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
embroiled U دچار کردن
embroils U دچار کردن
embroiling U دچار کردن
embroil U دچار کردن
lay up U دچار تاخیر کردن یا شدن انبار یاجمع کردن
convulsing U دچار تشنج کردن
to let in for U گرفتار یا دچار کردن
convulse U دچار تشنج کردن
convulsed U دچار تشنج کردن
plague U دچار طاعون کردن
plagued U دچار طاعون کردن
plagues U دچار طاعون کردن
plaguing U دچار طاعون کردن
troubling U دچار کردن اشفتن
troubles U دچار کردن اشفتن
trouble U دچار کردن اشفتن
convulses U دچار تشنج کردن
swamped U دچار کردن مستغرق شدن
swamps U دچار کردن مستغرق شدن
traumatises U دچار روان زخم کردن
traumatized U دچار روان زخم کردن
swamp U دچار کردن مستغرق شدن
traumatize U دچار روان زخم کردن
traumatised U دچار روان زخم کردن
swamping U دچار کردن مستغرق شدن
traumatizing U دچار روان زخم کردن
traumatising U دچار روان زخم کردن
traumatizes U دچار روان زخم کردن
discomfited U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restricts U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
restricting U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
discomfit U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting U دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits U دچار مانع کردن ناراحت کردن
restrict U منحصر کردن دچار تضییقات کردن
fey U مقدر
fated U مقدر
predetermined U مقدر
implied U مقدر
elliptical U مقدر
predeterminate U مقدر
predetermination U مقدر سای
the fullness of time U وقت مقدر
tacit U مقدر خاموش
predestinate U مقدر شده
heir presumptive U وارث مقدر
i was reserved for it U تنها برای من مقدر شده بود
collapses U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsing U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapse U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
collapsed U متلاشی شدن دچار سقوط واضمحلال شدن غش کردن
lines U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
afoul U دچار
stricken with fever U دچار تب
stricken U دچار
wind broken U دچار پربادی
dysenteric U دچار زحیر
measled U دچار سرخجه
hysterically U دچار تپاکی
hysterically U دچار هیستری
hysterical U دچار تپاکی
hysterical U دچار هیستری
seizes U دچار حمله
catch U دچار شدن به
vertiginous U دچار سرگیجه
neuralgic U دچار درداعصاب
seized U دچار حمله
strangurious U دچار چکمیزک
snow bound U دچار برف
in queer street U دچار رسوایی
seize U دچار حمله
insomnious U دچار بیخوابی
agonist U دچار کشمکش
agonist U دچار اضطراب
perverted U دچار ضلالت
hungry U دچار گرسنگی
hungriest U دچار گرسنگی
hungrier U دچار گرسنگی
strikebound U دچار اعتصاب
dizzy U دچار دوران سر
bitten with U الوده دچار
consumptives U دچار مرض سل
consumptive U دچار مرض سل
cropsick U دچار رودل
hydrocephalic U دچار استسقای سر
hydrocephalous U دچار استسقای سر
mycotic U دچار ناخوشی قارچی
neurotic U دچار اختلال عصبی
serpiginous U دچار زرد زخم
feel the pinch <idiom> U دچار بی پولی شدن
understaffed U دچار کمبود کارمند
moon blind U دچار اماس نوبتی
necrotic U دچار غانقرایایا فساداستخوان
neuropath U دچار اختلالات عصبی
embroiled in war U دچار یا گرفتار جنگ
To have an accident. دچار تصادف شدن
To get into difficulties. U دچار اشکال شدن
lumbaginous U دچار کمر درد
wind bound U دچار باد مخالف
thunderstrike U دچار رعدوبرق شدن
to fall into U دچار [حالتی] شدن
to get into U دچار [حالتی] شدن
rhematicky U دچار باد مفاصل
pellagrous U دچار ناخوشی که در بالااشاره شد
iritic U دچار اماس عنبیه
porriginous U دچار سعفی یا کچلی
bulimious U دچار جوع گاوی
thunderstrike U دچار صاعقه شدن
heir presumptive U وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
wronged U دچار خطا و انحطاط مظلوم
astigmatic U دچار بی نظمی درجلیدیهء چشم
asthmatic U دچار تنگی نفس اسمی
asthmatics U دچار تنگی نفس اسمی
i am in a sorry hopeless etc U دچار وضع بدی شده ام
hypochondriacal U دچار جنون افسردگی- تهیگاهی
stenosed U دچار هرگونه تنگی مجرا
neurasthenic U دچار خستگی یاضعف اعصاب
hangry <adj.> U گشنگی که دچار عصبانیت میشود
paretic U دچار فلج ناقص یا عضلانی
to cach one's death U دچار سرماخوردگی کشنده شدن
plunged in war U سخت گرفتاریا دچار جنگ
phlebitic U دچار اماس جدار ورید
parotitic U دچار اماس در غده بنا گوشی
melanotic U دچار سیاهی غیر طبیعی درپوست
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
chain react U دچار واکنشهای مسلسل وزنجیری شدن
hydrocele U دچار ازدیاد فشارمایع در داخل بطنهای مغز
he was otherwise ordered U جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
person running amok U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
euthanasia U مرگ یا قتل کسانی که دچار مرض سخت و لاعلاجند
frenzied attacker U فرد دچار جنون آدم کشی [روان شناسی]
nymphomanic U دچار جنون خوابیدن با مرد دیوانه برای بغل خوابی بامرد
The warning light seems to have malfunctioned. U چراغ خطر به نظر می رسد دچار نقص فنی شده است.
muddy weather U هوایی که دچار پوشیده شدن زمین ازبرف آب دار با گل شود [هوا و فضا]
vives U یکجور ناخوشی گوش که کره اسبهای تازه بعلف بسته بدان دچار می شوند
to run into a bad practice U گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
bombed U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bomb U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombed out U یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
i suffer from headache U سردرد دارم دچار سردرد هستم
apoplectic U دچار سکته سکته اور
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com