Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
psychoneurotic
U
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
neuritis
U
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
anorexic
U
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
psychoneurosis
U
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
rotundily
U
اب وتاب وروانی
cataleptic
U
مبتلا به بیماری جمود عضلات مبتلا به جمود فکری
psychopathy
U
اختلالات فکری وروانی
cold war
U
جنگ تبلیغاتی وروانی
He has a ready pen.
U
قلم شیوا وروانی دارد
neuralgia
U
درد عصبی مرض عصبی
nervation
U
ساختمان عصبی شبکه عصبی
psychokinesis
U
عملیات جنون امیز در اثراختلالات فکری وروانی
ills
U
مریض
ill-
U
مریض
ill
U
مریض
patient
U
مریض
patients
U
مریض
sick
U
مریض
sickest
U
مریض
he fell ill
U
مریض شد
morbid
U
مریض
diseased
U
مریض
sickener
U
مریض کن
he was taken ill
U
مریض شد
valetudinary
U
مریض علیل
pay patient
U
مریض پولی
patients
U
بیمار مریض
sick
U
مریض شدن
shut in
U
مریض بستری
inpatient
U
مریض بستری
indispose
U
مریض کردن
walking patient
U
مریض سرپایی
valetudinarian
U
مریض علیل
patient
U
بیمار مریض
take ill/sick
<idiom>
U
مریض شدن
sickest
U
مریض شدن
come down with
<idiom>
U
مریض شدن
outpatient
U
مریض سرپایی
outpatient
U
مریض غیربستری
he is a man he is sick
U
وی مریض میباشد
sickbeds
U
تخت مریض یا بیمارستان
sicken
U
مریض کردن یا شدن
sickens
U
مریض کردن یا شدن
sickbed
U
تخت مریض یا بیمارستان
sickened
U
مریض کردن یا شدن
dejecta
U
کارکردن مزاج مریض
to be down with something
U
از چیزی مریض شدن
to be ill with something
U
از چیزی مریض شدن
to have something
[a disease, an illness]
U
از چیزی مریض شدن
to be laid up with something
U
از چیزی مریض شدن
lazarus
U
ادم مریض وفقیر
pay patient
U
مریض غیر مجانی
discommodity
U
ناراحتی
disquietude
U
ناراحتی
hazards
U
ناراحتی
hazarding
U
ناراحتی
hazard
U
ناراحتی
turmoil
U
ناراحتی
incommodiousness
U
ناراحتی
hazarded
U
ناراحتی
inquietude
U
ناراحتی
queasiness
U
ناراحتی
uneasiness
U
ناراحتی
inconveniencing
U
ناراحتی
unease
U
ناراحتی
inconveniences
U
ناراحتی
inconvenienced
U
ناراحتی
inconvenience
U
ناراحتی
v , series
U
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
kiaugh
U
اضطراب ناراحتی
incommodity
U
زیان ناراحتی
malease
U
ناراحتی بیقراری
heavy heart
<idiom>
U
احساس ناراحتی
disturbance
U
ناراحتی مزاحمت
malaise
U
ناراحتی بیقراری
ailment
U
درد ناراحتی
ailments
U
درد ناراحتی
flea bite
U
اندک ناراحتی
irritation
U
خشم ناراحتی
irritations
U
خشم ناراحتی
dyspnea
U
ناراحتی درتنفس
disturbances
U
ناراحتی مزاحمت
thorn
U
موجب ناراحتی
thorns
U
موجب ناراحتی
worrisome
U
مسبب ناراحتی
discomfiture
U
ناراحتی رنج
discomforts
U
ناراحتی رنج
discomfort
U
ناراحتی رنج
worriment
U
ناراحتی غم زدگی
stricken
U
مبتلا
given
U
مبتلا
cots
U
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
cot
U
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
squirmed
U
ناراحتی نشان دادن
squirming
U
ناراحتی نشان دادن
get (someone) down
<idiom>
U
باعث ناراحتی شدن
stomach upset
U
ناراحتی معده
[پزشکی]
squirms
U
ناراحتی نشان دادن
tummy upset
[coll.]
U
ناراحتی معده
[پزشکی]
squirm
U
ناراحتی نشان دادن
upset stomach
U
ناراحتی معده
[پزشکی]
discomfort relief ratio
U
بهر راحتی- ناراحتی
indigestion
U
ناراحتی معده
[پزشکی]
dyspepsy
U
ناراحتی معده
[پزشکی]
bronchitic
U
مبتلا به برنشیت
varicose
U
مبتلا به واریس
meningitic
U
مبتلا به مننژیت
unhinged
U
مبتلا بهبیماریذهنیوروحی
hemophilic
U
مبتلا به هموفیلی
amnesic
U
مبتلا به فراموشی
rheumaticky
U
مبتلا بهرماتیسم
constipated
U
مبتلا بهیبوست
tuberculate
U
مبتلا بمرض سل
colicky
U
مبتلا بهقولنج
glandered
U
مبتلا به مشمشه
allergic
U
مبتلا به آلرژی
amnesiac
U
مبتلا به فراموشی
afflicts
U
مبتلا کردن
mangy
U
مبتلا به جرب
mangy
U
مبتلا به گری
infect
U
مبتلا و دچارکردن
mangey
U
مبتلا به گری
lepers
U
مبتلا به جذام
afflicting
U
مبتلا کردن
infecting
U
مبتلا و دچارکردن
mangey
U
مبتلا به جرب
afflict
U
مبتلا کردن
giddy
U
مبتلا به دوار سر
gangrenous
U
مبتلا به قانقاریا
leper
U
مبتلا به جذام
infects
U
مبتلا و دچارکردن
spastic
U
مبتلا به فلج تشنجی
shell-shocked
U
موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
rheumatic
U
ادم مبتلا بدردمفاصل
greensick
U
مبتلا به یرقان ابیض
greensick
U
مبتلا به یرقان سفید
bleeder
U
مبتلا به خون روش
bleeders
U
مبتلا به خون روش
schizophrenic
U
مبتلا بجنون جوانی
leukotic
U
مبتلا به مرض لوسمی
schizophrenics
U
مبتلا بجنون جوانی
arthritic
U
مبتلا به اماس مفصل
septicaemic
U
مبتلا بگند خونی
stenosed
U
مبتلا به تنگی نفس
gapy
U
مبتلا به دهن دره
spastics
U
مبتلا به فلج تشنجی
pleuritic
U
مبتلا به ذات الجنب
liverish
U
مبتلا به مرض جگر
plaguer
U
مبتلا به طاعون کننده
psychopaths
U
مبتلا بامراض روانی
psychopath
U
مبتلا بامراض روانی
placebos
U
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
To steer a middle course . To act within judicious bounds .
کجدار و مریض عمل کردن
[به نعل و به میخ زدن]
placebo
U
دوای مریض راضی کن داروی دل خوش کنک و بی اثر
What's up with him?
U
این چه ناراحتی دارد؟
[اصطلاح روزمره]
conscience-stricken
U
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
foofaraw
U
ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
poliomyelitic
U
مبتلا به بیماری فلج کودکان
blue baby
U
طفلی مبتلا به یرقان ازرق
cachectic
U
مبتلا بسوء هاضمه وضعف
air one's dirty laundry (linen) in public
<idiom>
U
مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
nuisance tax
U
مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
diabetic
U
مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
greensick
U
مبتلا به بیماری کم خونی زنان جوان
carsick
U
مبتلا به بهم خوردگی حال دراتومبیل
schizo
U
شخص مبتلا به بیماری جنون جوانی
diabetics
U
مبتلا یا وابسته بمرض قند دولابی
hyperope
U
مبتلا به مرض دوربینی شخص دوربین
acidosis
U
فساد خون در اشخاص مبتلا به بیماری قند
seasick
U
مبتلا به استفراغ وبهم خوردگی حال در سفردریا
schizoid
U
مبتلا به اختلال روانی وجنون گوشه گیری
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
U
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
airsick
U
مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
agoraphobic
U
شخصی که مبتلا به بیماری ترس از جاهای شلوغ است
nervous
U
عصبی
neurogram
U
رد عصبی
nervelessness
U
بی عصبی
neurotic
U
عصبی
on pins and needles
<idiom>
U
عصبی
keyed up
<idiom>
U
عصبی
neural
U
عصبی
engram
U
رد عصبی
uptight
U
عصبی
overwrought
U
عصبی
abnerval
U
عصبی
twitchy
U
عصبی
interneuron
U
داخل عصبی
Relax!
U
عصبی نشو!
sweat bullets/blood
<idiom>
U
عصبی بودن
neuron
U
یاخته عصبی
shocks
U
حمله عصبی
lose temper
<idiom>
U
عصبی شدن
neuralgia
U
درد عصبی
psychochemical agent
U
عامل عصبی
psychochemical agent
U
گاز عصبی
shock
U
حمله عصبی
shocked
U
حمله عصبی
plexus
U
شبکه عصبی
neurons
U
یاخته عصبی
nerve fibre
U
تار عصبی
neurofibril
U
تار عصبی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com