English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (675 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
date U مدت معین کردن
dates U مدت معین کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
specifies U معین کردن معلوم کردن
specifies U معین کردن تصریح کردن
specifies U معین کردن
specify U معین کردن معلوم کردن
specify U معین کردن تصریح کردن
specify U معین کردن
specifying U معین کردن معلوم کردن
specifying U معین کردن تصریح کردن
specifying U معین کردن
delimit U معین کردن مرزیابی کردن
delimited U معین کردن مرزیابی کردن
delimiting U معین کردن مرزیابی کردن
delimits U معین کردن مرزیابی کردن
time U وقت معین کردن
timed U وقت معین کردن
times U وقت معین کردن
so U علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
set U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up U 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
reversion U هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
locate U جای چیزی را معین کردن
located U جای چیزی را معین کردن
locates U جای چیزی را معین کردن
locating U جای چیزی را معین کردن
limit U معین کردن
settle U معین کردن
settles U معین کردن
delineate U ترسیم نمودن معین کردن
delineated U ترسیم نمودن معین کردن
delineates U ترسیم نمودن معین کردن
delineating U ترسیم نمودن معین کردن
ascertain U ثابت کردن معین کردن
ascertained U ثابت کردن معین کردن
ascertaining U ثابت کردن معین کردن
ascertains U ثابت کردن معین کردن
parse U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parses U اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
define U معین کردن
define U معین کردن معنی کردن
defined U معین کردن
defined U معین کردن معنی کردن
defines U معین کردن
defines U معین کردن معنی کردن
defining U معین کردن
defining U معین کردن معنی کردن
allocate U معین کردن
allocates U معین کردن
allocating U معین کردن
designate U معین کردن
designates U معین کردن
designating U معین کردن
allot U معین کردن سهم دادن
allots U معین کردن سهم دادن
allotted U معین کردن سهم دادن
allotting U معین کردن سهم دادن
overstay U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays U بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cage U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages U قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
officer U افسر معین کردن فرماندهی کردن
officers U افسر معین کردن فرماندهی کردن
sanction U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning U ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions U ضمانت اجرایی معین کردن
inset U : معین کردن
insets U : معین کردن
hobble U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
area blocking U سد راه کردن رقیب در منطقه معین
authorization to copy U اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
denominate U معین کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
figure out U معین کردن
hopple U وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
periphrastic conjugation U صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
pre appoint U از پیش معین کردن
pre appoint U قبلا معین کردن
ratioing U کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
set up U اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
tabulation U 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
tick mark U علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
time charter U اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
titrate U عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
to keep regular hours U هر کاری را درساعت معین کردن
to locate the enemy U جای دشمنی را معین کردن
to map out U جز بجز معین کردن
to set measures to anything U برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
To lay down certain conditions . U شرایطی معین کردن
draw the line <idiom> U معین کردن
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
to impose a curfew U خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
Other Matches
false attack U حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
time charter U اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
allying U معین
definite U معین
given U معین
settled U معین
regular U معین
subsidiaries U معین
regulars U معین
specifics U معین
specific U معین
ledgers U معین
ancillary U معین
accessorial U معین
punctual U معین
adjutant U معین
rubicon U حد معین
specified U معین
auxiliaries U معین
certain U معین
accessory U معین
indeterminate U نا معین
precise U معین
ally U معین
fixed U معین
auxiliary U معین
determinate U معین
adjutants U معین
limiting U معین
adjutor U معین
subsidiary U معین
ledger U معین
destined U مقصد معین
aoristic U غیر معین
anyone U هرشخص معین
at a stated time U در وقت معین
definitive U معین کننده
regular U معین مقرر
systematically U با روش معین
do U فعل معین
linking verb U فعل معین
periodically U در فواصل معین
spanned U مدت معین
spanned U فاصله معین
spanning U مدت معین
spanning U فاصله معین
span U مدت معین
spans U مدت معین
on a given day U در روزی معین
rose bay U گل معین التجاری
spans U فاصله معین
regulars U معین مقرر
positive U یقین معین
span U فاصله معین
shall U فعل معین
auxiliaries U امدادی معین
dosed U اندازه معین
part performance U عقد معین
doses U اندازه معین
adverb modifying a verb U معین فعل
dosing U اندازه معین
specifics U مخصوص معین
assignable U معین مشخص
specific U مخصوص معین
determinate error U خطای معین
general ledger U معین عام
determinately U بطور معین
statically determined U از نظراستاتیکی معین
ledger card U کارت معین
spaces U مدت معین
dose U اندازه معین
adverb U معین فعل
rhomboidal U شبه معین
specified time U وقت معین
thetical U مقرر معین
allotted time U وقت معین
thetic U مقرر معین
auxiliary U امدادی معین
space U مدت معین
the fullness of time U وقت معین
adverbs U معین فعل
aorist U ماضی غیر معین
magnetic ledger card U کارت معین مغناطیسی
speciosity U کیفیت معین ومشخص
semidefinite matrix U ماتریس نیمه معین
shapeless U فاقد شکل معین
ratio U نسبت معین وثابت
current income U درامدیک دوره معین
at home U پذیرایی در ساعت معین
at a specified time U در وقت معین یا معلوم
statically determined U از نظر ایستایی معین
patches U مدت زمان معین
law of difinte proportions U قانون نسبتهای معین
nonsignificant U غیر معین نامعلوم
to plant out U درفاصلههای معین کاشتن
statically indeterminate U از نظر ایستایی نا معین
overtime U بیش از وقت معین
rhomboid muscle U ماهیچه چهارگوش معین
patch U مدت زمان معین
modal auxiliary U فعل معین شرطی
identifier U معین کننده هویت
plant out U در فواصل معین کاشتن
predeterminate U از پیش معین شده
fixed cost U هزینه ثابت و معین
ratios U نسبت معین وثابت
systematically U ازروی یک اسلوب معین
subsidiarily U بطور معین یا متمم
open contract U قرارداد غیر معین
uncaused U بدون علت معین
circumstanced U دارای یک حالت معین
bullion U شمش فلزات با عیار معین
morphous U دارای شکل معین ومعلوم
sin die U بدون تعیین روز معین
density U تراکم الیاف [در یک مساحت معین]
nominal filter U صافی به اندازه عبور معین
At regular intervals . U درفا صله های معین
to keep an appointment U سروقت معین درجایی حاضرشدن
conation U کوشش بدون هدف معین
come in U پرتاب توپ به طرز معین
decompression diving U غواصی در عمق یا زمان معین
forced distribution rating U درجه بندی با توزیع معین
bias U ولتاژ معین قرار دادن
biases U ولتاژ معین قرار دادن
specific performance U نحوه اجرای معین در قرارداد
valued policy U بیمه نامه با ارزش معین
standards U نمونه قبول شده معین
fixed time call U مکالمه در زمان معین و ثابت
standard U نمونه قبول شده معین
formulation U تحت قواره معین دراوردن
named airport of departure U فرودگاه معین برای حرکت
figurate U دارای شکل معین منقوش
to come up to the stand U بمیزان یا پایه معین رسیدن
propertied U متمکن دارای خواص معین
decay U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
platoon U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
ranged U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
platoons U بازیگرانی را به نوبت در نقطه معین گذاشتن
decayed U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
fixed supply U ذخیره معین کالای فاسد شدنی
ranges U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
decaying U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
decays U کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
gauge pressure U فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
gaited U اسب دارای حرکت پاهای معین
shift U جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
aoristic U وابسته به زمان ماضی غیر معین
shifts U جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
entry U شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
type bar U تمام کاراکترها در یک مجموعه کاراکتر معین
shifted U جابجایی معین بیتهای کلمه به چپ یا راست .
image sharpness U خطوط مورب تحت زاویه معین
height delay U زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
called shot U ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
division U دسته گروه اسبهای مسابقه معین
range U قرار دادن متن در یک ترتیب معین
divisions U دسته گروه اسبهای مسابقه معین
determinate problem U مسئله ایی که یک یا چندراه حل معین دارد
tc U اجاره دربست برای مدت معین
cards U امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
curfews U مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
indeterminate vowel U حرف مصوتی که صدای معین یا اشکاری ندارد
card U امتیاز معین را درهربخش ازبازی بدست اوردن
curfew U مقررات حکومت نظامی وخاموشی در ساعت معین شب
failures U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
spot shot U ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
target archery U مسابقه تیراندازی از فاصله معین با تیر و کمان
should U زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
census of production U امار تخمینی تولیدات در یک کشور در مدت معین
ambient water U ابی که در عمق معین دراطراف غواص است
blind hole U سوراخ چمن که از فاصله معین دیده نمیشود
peg in the ring U بازی فرفره چرخابی در توی دایره معین
occasional licence U پروانه فروش نوشابه درمواقع و جاهای معین
dole U سرنوشت تقسیم پول یا غذا در فواصل معین
failure U تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
applied U برای هدف معین بکار رفته کاربسته
work load U مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
decompression stop U مکث غواص کوتاه در عمقهای معین در صعود
context sensitive help key U کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین
trippet U زبانه یا برجستگی چرخ که درفواصل معین بچرخ دیگرمیخورد
block U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
limiting speed U بیشترین سرعت نسبی فاهری هواپیمایی با شکل معین
balance of trade U تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
blocked U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks U یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
decay curves U منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
convertibles U پولی که با نرخ معین قابل تبدیل به طلا باشد
convertible U پولی که با نرخ معین قابل تبدیل به طلا باشد
durometer U اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
bill time draft U برات و سفته قابل پرداخت درتاریخ معین در اینده
dimension stone U سنگ ساختمانی که به ابعاد معین بریده شده است
deferred dividened U سود اعلام شده و قابل پرداخت در تاریخ معین
blanketed U لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
airspace U حجم اتمسفر محدود بین سطح ارتفاع معین و زمین
survivor curves U منحنی باززیستی اقلام پس ازاتمام عمر قانونی یا مدت معین
limiting velocity U بیشترین سرعت هواپیما تحت زاویه معین نسبت به افق
overhead U مقدار پردازش مورد نیازبرای اتمام یک کار معین بالاسری
blankets U لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
blanket U لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
lyuch law U مجازاتی که مردم بدون دادرسی و پیش خود معین می کنند
individual demand schedule U صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com