English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (614 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
intermeddle U مداخله کردن فضولی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
kibitz U درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
Other Matches
presumes U فضولی کردن
blabbing U فضولی کردن
presume U فضولی کردن
blabbed U فضولی کردن
meddled U فضولی کردن
blab U فضولی کردن
meddle U فضولی کردن
meddles U فضولی کردن
presumed U فضولی کردن
blabs U فضولی کردن
mell U فضولی کردن
interlope U فضولی کردن
(have one's) nose in something <idiom> U فضولی کردن
rubberneck U فضولی کردن سیاحت کردن
to pry into a person affairs U در کارهای کسی فضولی کردن
To put ones nose into other peoples affairs . U درکار دیگران فضولی کردن
intervened U مداخله کردن
meddles U مداخله کردن
intervention U مداخله کردن
intervene U مداخله کردن
interposed U مداخله کردن
interposes U مداخله کردن
interposing U مداخله کردن
interlope U مداخله کردن
interpose U مداخله کردن
intervenes U مداخله کردن
meddle U مداخله کردن
meddled U مداخله کردن
interventions U مداخله کردن
stickle U مداخله کردن
take part U مداخله کردن شرکت کردن
to i. with qnother's affairs U درکاردیگری مداخله کردن
to intervene in an affair U در کاری مداخله کردن
tamper U مداخله وفضولی کردن
put in U مداخله کردن رساندن
to put in one's oar U بعنوان کمک فضولی کردن کمک ناخواسته کردن
interferes U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interjects U در میان امدن مداخله کردن
interjecting U در میان امدن مداخله کردن
step in U مداخله بیجا در کاری کردن
intervened U مداخله کردن پا میان گذاردن
interfered U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervene U مداخله کردن پا میان گذاردن
poke nose into something [one's life] <idiom> U در کار کسی مداخله کردن
interfere U پا بمیان گذاردن مداخله کردن
intervenes U مداخله کردن پا میان گذاردن
interjected U در میان امدن مداخله کردن
interject U در میان امدن مداخله کردن
to thrust oneself U کردن فضولی کردن
laisser faire U عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire U عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
impertinence or nency U فضولی
unauthorized U فضولی
inquisitiveness U فضولی
officiousness U فضولی
gallimaufry U فضولی
meddlesomeness U فضولی
meddling U فضولی
naughtiness U فضولی
interference U فضولی
intrusiveness U فضولی
obtrusiveness U مزاحمت فضولی
pries U کنجکاوی فضولی
Shut up ! dont inter fere . U فضولی موقوف !
unauthorized transaction U معاملات فضولی
impertinence U جسارت فضولی
pry U کنجکاوی فضولی
unauthorized contract U عقد فضولی
unauthorized transaction U معامله فضولی
impertinency U جسارت فضولی
pried U کنجکاوی فضولی
Dont meddle in my affairs . U درکارهای من فضولی نکن
curiosity killed the cat <idiom> U فضولی هم موجب دردسرمی شود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
pokes U سکه زدن فضولی در کار دیگران
poked U سکه زدن فضولی در کار دیگران
poke U سکه زدن فضولی در کار دیگران
poking U سکه زدن فضولی در کار دیگران
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
What have you been up to this time? U حالا دیگر چه کار کردی ؟ [کاری خطا یا فضولی]
interposal U مداخله
interventions U مداخله
officious U مداخله کن
to thrust oneself U مداخله
interference U مداخله
interfered U مداخله
intermediation U مداخله
participation U مداخله
interferes U مداخله
interposition U مداخله
right to intervene U حق مداخله
pryer U مداخله گر
interfere U مداخله
meddlesome U مداخله گر
intervention U مداخله
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
intevener U مداخله کننده
military intervention U مداخله نظامی
undue U بدون مداخله
interventionist U طرفدار مداخله
intermediary U وساطت مداخله
intermediaries U وساطت مداخله
tamperer U مداخله کننده
intervener U مداخله کننده
intervenient U مداخله کننده
nonintervention U عدم مداخله
interposingly U ازراه مداخله
non intervention U عدم مداخله
intermediacy U میانجی گری مداخله
nonintervention U سیاست عدم مداخله
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
Pry not into the affair of others. <proverb> U در کار دیگران مداخله مکن .
interposingly U مداخله کنان بطور معترضه
electromagnetic interference U مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intermediate U درمیان اینده مداخله کننده
marplot U ادم فضول مداخله کننده
nosy parker U پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
kibitzer U پشت دست نشین [و پند ناخواسته می دهد یا فضولی می کند] [مثال در ورق بازی]
isolationist U طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
Community architecture U [جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent U مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
let point U امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
intercurreace U مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
interventionism U سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers U کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interloper U کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
holding company U شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correcting U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploit U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
support U حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out U پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
corrects U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood U مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploits U استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
check U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilised U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preached U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checks U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches U وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilizing U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
correct U تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilize U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort U کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringing U تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises U گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked U بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com