Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 80 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
intervention
U
مداخله
interventions
U
مداخله
interference
U
مداخله
participation
U
مداخله
interfere
U
مداخله
interfered
U
مداخله
interferes
U
مداخله
intermediation
U
مداخله
interposal
U
مداخله
interposition
U
مداخله
to thrust oneself
U
مداخله
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
laisser faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
U
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
officious
U
مداخله کن
right to intervene
U
حق مداخله
pryer
U
مداخله گر
meddlesome
U
مداخله گر
intervenient
U
مداخله کننده
intervener
U
مداخله کننده
interposingly
U
ازراه مداخله
interlope
U
مداخله کردن
intermediary
U
وساطت مداخله
intermediaries
U
وساطت مداخله
interventionist
U
طرفدار مداخله
tamperer
U
مداخله کننده
stickle
U
مداخله کردن
military intervention
U
مداخله نظامی
nonintervention
U
عدم مداخله
intervention
U
مداخله کردن
intevener
U
مداخله کننده
non intervention
U
عدم مداخله
undue
U
بدون مداخله
meddled
U
مداخله کردن
meddles
U
مداخله کردن
interpose
U
مداخله کردن
intervenes
U
مداخله کردن
interposed
U
مداخله کردن
interventions
U
مداخله کردن
intervened
U
مداخله کردن
interposes
U
مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن
interposing
U
مداخله کردن
meddle
U
مداخله کردن
to i. with qnother's affairs
U
درکاردیگری مداخله کردن
to intervene in an affair
U
در کاری مداخله کردن
nonintervention
U
سیاست عدم مداخله
tamper
U
مداخله وفضولی کردن
intermediacy
U
میانجی گری مداخله
put in
U
مداخله کردن رساندن
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
U
در کار کسی مداخله کردن
intermediate
U
درمیان اینده مداخله کننده
interfere
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
step in
U
مداخله بیجا در کاری کردن
interjected
U
در میان امدن مداخله کردن
interject
U
در میان امدن مداخله کردن
interfered
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interferes
U
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
Pry not into the affair of others.
<proverb>
U
در کار دیگران مداخله مکن .
interjecting
U
در میان امدن مداخله کردن
interjects
U
در میان امدن مداخله کردن
intervene
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
marplot
U
ادم فضول مداخله کننده
intervened
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
electromagnetic interference
U
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
intervenes
U
مداخله کردن پا میان گذاردن
interposingly
U
مداخله کنان بطور معترضه
isolationist
U
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
Community architecture
U
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
intercurrent
U
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
interloper
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interventionism
U
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interlopers
U
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
holding company
U
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
kibitz
U
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
intermediary
U
وساطت کننده مداخله کننده
take part
U
مداخله کردن شرکت کردن
intermeddle
U
مداخله کردن فضولی کردن
intermediaries
U
وساطت کننده مداخله کننده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com