Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
judgment debt
U
محکوم به مالی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
fiscal drag
U
اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement
U
صورت مالی گزارش مالی
quando acciderint
U
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
cere
U
موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
condemned
U
محکوم
object of judgment
U
محکوم به
convicts
U
محکوم
guilty
U
محکوم
winning party
U
محکوم له
convicting
U
محکوم
liable
U
محکوم
convicted
U
محکوم
convict
U
محکوم
recognizee
U
محکوم له
under sentence of
U
محکوم به
indgement debt
U
محکوم به
doomed
U
محکوم
judgement debt
U
محکوم به
fey
U
محکوم
doom to death
U
محکوم بمرگ
sentenced
U
محکوم شده
attaint
U
محکوم کردن
judgement debtor
U
محکوم علیه
convicting
U
محکوم کردن
convicted to death
U
محکوم به اعدام
condemning
U
محکوم شدن
convictive
U
محکوم کننده
convicted
U
محکوم کردن
condemner
U
محکوم کننده
convict
U
محکوم کردن
convicts
U
محکوم کردن
condemnable
U
محکوم کردنی
losing party
U
محکوم علیه
condemns
U
محکوم شدن
he was sentenced to death
U
محکوم بمرگ
condemning
U
محکوم کردن
condemn
U
محکوم شدن
condemn
U
محکوم کردن
out of court
U
محکوم علیه
recognizor
U
محکوم علیه
belay
U
محکوم کردن
doomed
U
محکوم به فنا
sentence
U
محکوم کردن
Sentenced to death .
U
محکوم به مرگ
sentencing
U
محکوم کردن
under sentence of death
U
محکوم به اعدام
under sentence of death
U
محکوم به مرگ
sentences
U
محکوم کردن
condemns
U
محکوم کردن
adjudge
U
محکوم کردن
convicts
U
شخص مقصر و محکوم
condemn
U
محکوم کردن افراد
to be ill-fated
U
محکوم به فنا بودن
to be doomed
U
محکوم به فنا بودن
sentenced to the lash
U
محکوم به خوردن شلاق
he got three months
U
به سه ماه حبس محکوم شد
condemns
U
محکوم کردن افراد
condemning
U
محکوم کردن افراد
res judicata
U
قضیه محکوم بها
lose the case
U
محکوم شدن در دعوی
convicts
U
محبوس محکوم کردن
convicting
U
شخص مقصر و محکوم
adjudicated case
U
قضیه محکوم بها
convicted
U
شخص مقصر و محکوم
condemnation
U
محکوم کردن اعتراض
convict
U
شخص مقصر و محکوم
guilty of fraud
U
محکوم به علت کلاهبرداری
convicting
U
محبوس محکوم کردن
convicted to life imprisonment
U
محکوم به حبس ابد
convict
U
محبوس محکوم کردن
condemnations
U
محکوم کردن اعتراض
convicted
U
محبوس محکوم کردن
foredoom
U
ازپیش مقدر یا محکوم کردن
sentence
U
رای دادن محکوم کردن
conviction
U
محکوم یا مجرم شناخته شدن
dock
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
docked
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
sentencing
U
رای دادن محکوم کردن
convictions
U
محکوم یا مجرم شناخته شدن
docks
U
جای محکوم یازندانی در محکمه
autre fois acquit
U
قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
sentences
U
رای دادن محکوم کردن
I had no choice ( alternative ) but to marry her .
U
محکوم بودم که با اوازدواج کنم
mugging
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
We lost the case . We were convicted.
U
دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
mug
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
death watch
U
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
debt of record
U
بدهی قانونی record of court محکوم به
self condemnation
U
محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
mugs
U
کتک زدن عکس شخص محکوم
Everybody condemned his foolish behaviour .
U
همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
The court condemned the murderer to life imprisonment .
U
دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
sisyphus
U
سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman
U
ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
self condemned
U
محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
pecuniary
U
مالی
fiscal
U
مالی
financial
U
مالی
accounting classification
U
کد مالی
monetary
U
مالی
finance
U
مالی
financed
U
مالی
finances
U
مالی
financing
U
مالی
bill of attainder
U
لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
financial budget
U
بودجه مالی
financial capital
U
سرمایه مالی
financial ability
U
تمکن مالی
financial centers
U
مراکز مالی
financial circles
U
محافل مالی
financial plan
U
برنامه مالی
financial crisis
U
بحران مالی
finance house
U
موسسه مالی
mart
U
بازار مالی
financial market
U
بازار مالی
finance officer
U
افسر مالی
finance markets
U
بازارهای مالی
felting
U
نمد مالی
financial adviser
U
مشاور مالی
financial affairs
U
امور مالی
financial assets
U
دارائیهای مالی
financial assets
U
موجودی مالی
financial bill
U
لایحه مالی
financial data
U
اطلاعات مالی
financial e.
U
متخصص مالی
subsidization
U
کمک مالی
rough usage
U
دست مالی
pecuniary penalty
U
مجازات مالی
non pecuniary
U
غیر مالی
inunction
U
روغن مالی
in low water
U
در تنگی مالی
illinition
U
روغن مالی
self support
U
استقلال مالی
snow job
U
ماست مالی
subvention
U
کمک مالی
sustentation
U
استعانت مالی
sustention
U
استعانت مالی
taction
U
دست مالی
unction
U
روغن مالی
Mali
U
کشور مالی
spiel
U
شیره مالی
sparge
U
گل مالی کردن
fiscally
U
ازلحاظ مالی
financial policy
U
سیاست مالی
financial period
U
دوره مالی
financial management
U
مدیریت مالی
financial inventory
U
ذخایر مالی
financial intermediary
U
واسطه مالی
financial feasibility
U
امکان مالی
financial position
U
وضعیت مالی
financial relations
U
روابط مالی
fiscal policy
U
سیاست مالی
fiscal control
U
کنترل مالی
fiscal control
U
نظارت مالی
financial status
U
وضع مالی
financial secretary
U
مشاور مالی
financial expenses
U
هزینههای مالی
fund
U
اعتبار مالی
fiscal year
U
سال مالی
fiscal year
U
دوره مالی
fiscal years
U
سال مالی
fiscal years
U
دوره مالی
financial years
U
سال مالی
financial year
U
سال مالی
fiscal
U
سال مالی
roughcast
U
گل مالی شده
funded
U
اعتبار مالی
chamberlains
U
نافر مالی
chamberlain
U
نافر مالی
embrocations
U
روغن مالی
embrocation
U
روغن مالی
slobbery
U
لجن مالی
financially
U
از نظر مالی
financier
U
متخصص مالی
financiers
U
متخصص مالی
committee of ways and means
U
کمیسیون مالی
credit
U
اعتبار مالی
subsidy
U
کمک مالی
capital commitment
U
تعهدات مالی
credits
U
اعتبار مالی
crediting
U
اعتبار مالی
anointment
U
پماد مالی
credited
U
اعتبار مالی
subsidies
U
کمکهای مالی
waxing
U
موم مالی
padding
U
لگد مالی
distresses
U
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
distress
U
توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
receiver
U
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
receivers
U
ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
ticket of leave
U
سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
salvages
U
مالی را از خطرنجات دادن
financing
U
قسمت مالی یا دارایی
functional finance
U
سیاست مالی اصولی
inuct
U
روغن مالی کردن
restrictive fiscal policy
U
سیاست مالی انقباضی
salvage
U
مالی را از خطرنجات دادن
salvaged
U
مالی را از خطرنجات دادن
scrabbles
U
دست مالی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com