English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
compass U محدود کردن فهمیدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
getting U تهیه کردن فهمیدن
realised U درک کردن فهمیدن
gets U تهیه کردن فهمیدن
get U تهیه کردن فهمیدن
realizes U درک کردن فهمیدن
follows U تعقیب کردن فهمیدن
followed U تعقیب کردن فهمیدن
realized U درک کردن فهمیدن
realize U درک کردن فهمیدن
follow U تعقیب کردن فهمیدن
realises U درک کردن فهمیدن
realizing U درک کردن فهمیدن
realising U درک کردن فهمیدن
misapprehended U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends U بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misconsture U بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
illmitable U محدود نکردنی محدود نشدنی
read U 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads U 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
weapons tight U جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
curbing U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
delimitate U محدود کردن
restricts U محدود کردن
set out U محدود کردن
peg down U محدود کردن
restrictions U محدود کردن
restrict U محدود کردن
straiten U محدود کردن
restricting U محدود کردن
restriction U محدود کردن
containment U محدود کردن
abounded U محدود کردن
qualifies U محدود کردن
abounds U محدود کردن
qualify U محدود کردن
abound U محدود کردن
stint U محدود کردن
stints U محدود کردن
abounding U محدود کردن
limit U محدود کردن
banding U روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bound U خیز محدود کردن مقید کردن بستن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
narrower U محدود باریک کردن
narrow U محدود باریک کردن
narrowed U محدود باریک کردن
narrowest U محدود باریک کردن
impaled U محدود کردن میله کشیدن
impale U محدود کردن میله کشیدن
limitation clause U شرط محدود کردن مسئوولیت
narrower U محدود کردن کوته فکر
narrowest U محدود کردن کوته فکر
grid current limiting U محدود کردن جریان شبکه
terminate U محدود کردن خاتمه یافتن
terminated U محدود کردن خاتمه یافتن
impaling U محدود کردن میله کشیدن
territorialization U محدود کردن بیک ناحیه
restrictive trade practices U روشهای محدود کردن تجارت
impales U محدود کردن میله کشیدن
narrow U محدود کردن کوته فکر
narrowed U محدود کردن کوته فکر
terminates U محدود کردن خاتمه یافتن
clip someone's wings <idiom> U محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
gagged U پوزه بند بستن محدود کردن
gagging U پوزه بند بستن محدود کردن
gags U پوزه بند بستن محدود کردن
fire restriction U محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
gag U پوزه بند بستن محدود کردن
confine U محدود کردن منحصر کردن
limit U محدود کردن تعیین کردن حد
confining U محدود کردن منحصر کردن
withholds U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
exchange control U جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
elastic banding U روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
damming U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
fan U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanned U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
terrtorialize U محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
make out <idiom> U فهمیدن
to have a gust of U فهمیدن
understands U فهمیدن
understand U فهمیدن
comprehends U فهمیدن
comprehending U فهمیدن
to catch on U فهمیدن
tell U فهمیدن
telling-off U فهمیدن
twing U فهمیدن
comprehend U فهمیدن
tells U فهمیدن
comprehended U فهمیدن
twigs U : فهمیدن
inducts U فهمیدن
misconceive U بد فهمیدن
to make out U فهمیدن
sees U فهمیدن
twig U : فهمیدن
catch on <idiom> U فهمیدن
see U فهمیدن
gripe U فهمیدن
catch U فهمیدن
grasps U فهمیدن
inducting U فهمیدن
grasped U فهمیدن
to get on to U فهمیدن
grasp U فهمیدن
have in mind <idiom> U فهمیدن
induct U فهمیدن
inducted U فهمیدن
skill U فهمیدن
savvey U فهم فهمیدن
malentendu U اشتباه فهمیدن
put across <idiom> کاملا فهمیدن
get it through one's head <idiom> U فهمیدن ،باورداشتن
misconstrue U در فهمیدن مقصود
misconstrued U در فهمیدن مقصود
misconstrues U در فهمیدن مقصود
misconstruing U در فهمیدن مقصود
find out <idiom> U فهمیدن ،یادگرفتن
savviest U فهم فهمیدن
savvy U فهم فهمیدن
savvier U فهم فهمیدن
horizons U افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizon U افق فکری بوسیله افق محدود کردن
intends U خیال داشتن فهمیدن
comprehends U فهمیدن فرا گرفتن
to find out U ملتفت شدن فهمیدن
wise up to <idiom> U بالاخره فهمیدن واقعیت
savoured U فهمیدن دوست داشتن
to fish out U بیرون اوردن فهمیدن
get the message <idiom> U به واضحی فهمیدن مفهوم
learns U خبر گرفتن فهمیدن
comprehend U فهمیدن فرا گرفتن
comprehending U فهمیدن فرا گرفتن
savor U فهمیدن دوست داشتن
get to the bottom of <idiom> U دلیل اصلی را فهمیدن
learn U خبر گرفتن فهمیدن
intending U خیال داشتن فهمیدن
comprehended U فهمیدن فرا گرفتن
intend U خیال داشتن فهمیدن
savours U فهمیدن دوست داشتن
savouring U فهمیدن دوست داشتن
savour U فهمیدن دوست داشتن
clamper U مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
mastered U آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
masters U آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
to be on the same page <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
to talk the same language <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
lip-read U کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
(can't) make head nor tail of something <idiom> U فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
lip-reads U کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
literacy U فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
lip read U کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
get the goods on someone <idiom> U فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
to get the run of a metre U وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
get through to <idiom> U باعث فهمیدن کسی شود
get wise to something/somebody <idiom> U درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
master U آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
To sound someone out . To feel someones pulse . U مزه دهان کسی را فهمیدن
complex U بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something U فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
complicated U با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
complexes U بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
take a stand on something <idiom> U فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
limited access U محدود
indefinite U نا محدود
limit U محدود
moderating U محدود
indeterminable U نا محدود
incomprehensible U نا محدود
incomprehensive U محدود
lock step U محدود
ambient U محدود
terminates U محدود
limitary U محدود
terminated U محدود
limiting U محدود
moderate U محدود
terminate U محدود
finite U محدود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com