English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (618 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
terminate U محدود کردن خاتمه یافتن
terminated U محدود کردن خاتمه یافتن
terminates U محدود کردن خاتمه یافتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
adjourned U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourns U بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
end U خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends U خاتمه دادن خاتمه یافتن
ended U خاتمه دادن خاتمه یافتن
ends U خاتمه یافتن
rise U خاتمه یافتن
rises U خاتمه یافتن
terminate U خاتمه یافتن
end U خاتمه یافتن
terminates U خاتمه یافتن
terminated U خاتمه یافتن
ended U خاتمه یافتن
wrap up U خاتمه یافتن
to come to an end U خاتمه یافتن تمام شدن
burn out U تمام شدن سوخت به طور غیرمنتظره خاتمه سوزش زمان خاتمه سوزش سوختن
illmitable U محدود نکردنی محدود نشدنی
end U تمام کردن خاتمه دادن
ends U تمام کردن خاتمه دادن
to get done with U خاتمه دادن تمام کردن
ended U تمام کردن خاتمه دادن
ends U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
ended U خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
weapons tight U جنگ افزار اتش محدود فرمان اتش محدود در پدافندهوایی
curbing U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curb U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbed U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
curbs U محدود کردن دارای دیواره یا حایل کردن تحت کنترل دراوردن فرونشاندن
abounded U محدود کردن
restricting U محدود کردن
abounding U محدود کردن
restricts U محدود کردن
qualify U محدود کردن
containment U محدود کردن
restriction U محدود کردن
limit U محدود کردن
restrictions U محدود کردن
set out U محدود کردن
abounds U محدود کردن
abound U محدود کردن
stints U محدود کردن
straiten U محدود کردن
qualifies U محدود کردن
stint U محدود کردن
delimitate U محدود کردن
peg down U محدود کردن
restrict U محدود کردن
banding U روش مشخص کردن حدود یک تصویر روی صفحه نمایش کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن
quantify U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bound U خیز محدود کردن مقید کردن بستن
quantifies U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified U محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
narrow U محدود باریک کردن
narrowest U محدود باریک کردن
narrowed U محدود باریک کردن
compass U محدود کردن فهمیدن
narrower U محدود باریک کردن
impaling U محدود کردن میله کشیدن
restrictive trade practices U روشهای محدود کردن تجارت
impales U محدود کردن میله کشیدن
impaled U محدود کردن میله کشیدن
impale U محدود کردن میله کشیدن
grid current limiting U محدود کردن جریان شبکه
territorialization U محدود کردن بیک ناحیه
narrow U محدود کردن کوته فکر
narrowest U محدود کردن کوته فکر
limitation clause U شرط محدود کردن مسئوولیت
narrowed U محدود کردن کوته فکر
narrower U محدود کردن کوته فکر
groups U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group U کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
gagging U پوزه بند بستن محدود کردن
gagged U پوزه بند بستن محدود کردن
gag U پوزه بند بستن محدود کردن
gags U پوزه بند بستن محدود کردن
clip someone's wings <idiom> U محدود کردن فعالیت یاامکانات شخصی
fire restriction U محدود کردن اتش یا تیراندازی یکانها
confine U محدود کردن منحصر کردن
limit U محدود کردن تعیین کردن حد
confining U محدود کردن منحصر کردن
withholds U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withhold U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withheld U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
withholding U محدود کردن استفاده از جنگ افزار اتمی محدودیت اجرای اتش
propagates U گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagating U گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagated U گشترش یافتن یا نشر یافتن
propagate U گشترش یافتن یا نشر یافتن
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
restricting U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restrict U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
restricts U محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده
elastic banding U روش تعریف حدود تصویر روی صفحه کامپیوتر با محدود کردن اطراف آن با یک مرز
exchange control U جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
meets U : برخورد کردن یافتن
meet U : برخورد کردن یافتن
damming U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams U سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
fanned U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans U بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
mend U رفو کردن بهبودی یافتن
amending U بهتر کردن بهبودی یافتن
mended U رفو کردن بهبودی یافتن
exchanged U عوض کردن تسعیر یافتن
exchanging U عوض کردن تسعیر یافتن
improving U بهبودی یافتن پیشرفت کردن
improved U بهبودی یافتن پیشرفت کردن
exchanges U عوض کردن تسعیر یافتن
amend U بهتر کردن بهبودی یافتن
exchange U عوض کردن تسعیر یافتن
strengthen U تقویت یافتن تحکیم کردن
strengthened U تقویت یافتن تحکیم کردن
amended U بهتر کردن بهبودی یافتن
strengthens U تقویت یافتن تحکیم کردن
mends U رفو کردن بهبودی یافتن
gain U کسب کردن باز یافتن
migrating U سیر کردن انتقال یافتن
migrates U سیر کردن انتقال یافتن
gained U کسب کردن باز یافتن
migrated U سیر کردن انتقال یافتن
migrate U سیر کردن انتقال یافتن
improves U بهبودی یافتن پیشرفت کردن
transfuse U رسوخ یافتن در تزریق کردن در
improve U بهبودی یافتن پیشرفت کردن
gains U کسب کردن باز یافتن
trial and error <idiom> U یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
terrtorialize U محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
center U کانونی کردن تمرکز یافتن مرکز
locating U 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
located U 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locate U 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
locates U 1-قرار دادن یا تنظیم کردن . 2-یافتن
henpeck U سعی کردن برای تفوق یافتن
extends U توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extending U توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
extend U توسعه یافتن تمدید دادن یا کردن
head-hunting <idiom> U جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
flowed U لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flows U لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flow U لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
paragon U رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons U رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
horizons U افق فکری بوسیله افق محدود کردن
horizon U افق فکری بوسیله افق محدود کردن
clamper U مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
nympholept U کسیکه جنوی یافتن کمال مطلوب یا پی کردن چیز غیرقابل دسترسی را دارد
malfunction U تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunctions U تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
malfunctioned U تابع نرم افزاری برای یافتن کمک کردن به تشخیص دلایل خطا یا اشتباه
withdrawal U خاتمه
endings U خاتمه
end U خاتمه
termination U خاتمه
ends U خاتمه
prorogation U خاتمه
ending U خاتمه
ended U خاتمه
quitting U خاتمه
letter of dismissal U خاتمه
lay-off U خاتمه
dismissal U خاتمه
last a U خاتمه
closures U خاتمه
closure U خاتمه
notice of cancellation U خاتمه
notice of determination U خاتمه
notice of termination U خاتمه
notice to quit U خاتمه
end all U خاتمه
sequels U خاتمه
abrogation U خاتمه
quit U خاتمه
expiry U خاتمه
sequel U خاتمه
closing U خاتمه عملیات
cessation U خاتمه دادن
general discharge U خاتمه خدمت
to break off U خاتمه دادن
endings U خاتمه پیام
call off U خاتمه دادن
to knit up U خاتمه دادن
to put an end to U خاتمه دادن
ending U خاتمه پیام
terminative U خاتمه دهنده
ends U خاتمه فرجام
aborted U خاتمه غیرعادی
expiration U خاتمه بازدم
aborting U خاتمه غیرعادی
aborts U خاتمه غیرعادی
expirations U خاتمه بازدم
to bring to an end U خاتمه دادن
end U خاتمه فرجام
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com