Perdic | محاصره بی حاصل | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	paper blockade U	محاصره بی حاصل

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	beleaguered U	در محاصره یکان محاصره شده
	submarginal land U	زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
	blockages U	محاصره محاصره کردن
	blockage U	محاصره محاصره کردن
	besiegement U	محاصره
	blockade U	محاصره
	sieges U	محاصره
	blockades U	محاصره
	blockaded U	محاصره
	blockading U	محاصره
	block age U	محاصره
	siege U	محاصره
	encompassment U	محاصره
	Naval blockade . U	محاصره دریایی
	blockades U	محاصره کردن
	sieges U	محاصره حصار
	sieges U	محاصره کردن
	enclave U	تحت محاصره
	enclaves U	تحت محاصره
	blockages U	محاصره دریایی
	0To break thru a blockade ( siege ) . U	محاصره را شکستن
	blockage U	محاصره دریایی
	pocket U	محاصره شدن
	pockets U	محاصره شدن
	Economic enciclement ( blockade , embargo ) . U	محاصره اقتصادی
	battering train U	توپخانه محاصره
	state of siege U	حالت محاصره
	encompassing U	محاصره کردن
	besieging U	محاصره کردن
	leaguer U	محاصره کردن
	besiege U	محاصره کردن
	besieged U	محاصره کردن
	besieges U	محاصره کردن
	beseige U	محاصره کردن
	encompasses U	محاصره کردن
	paper blockade U	محاصره کاغذی
	encircle U	محاصره کردن
	encircled U	محاصره کردن
	encircles U	محاصره کردن
	encircling U	محاصره کردن
	encompass U	محاصره کردن
	encompassed U	محاصره کردن
	beleaguer U	محاصره کردن
	girt U	محاصره کردن
	siege U	محاصره کردن
	blockaded U	محاصره کردن
	blockaded U	محاصره اقتصادی
	blockaded U	محاصره دریائیsortie
	blockades U	محاصره اقتصادی
	blockades U	محاصره دریائیsortie
	blockading U	محاصره کردن
	blockading U	محاصره دریائیsortie
	envelops U	محاصره کردن
	enveloping U	محاصره کردن
	envelop U	محاصره کردن
	blockade U	محاصره دریائیsortie
	beleaguered U	محاصره شده
	ambient U	محاصره شده
	siege U	محاصره حصار
	blockading U	محاصره اقتصادی
	to lay siege to U	محاصره کردن
	blockade U	محاصره کردن
	blockade U	محاصره اقتصادی
	enveloped U	محاصره کردن
	leaguer U	محاصره عضو اتحادیه
	belts U	بستن محاصره ردن
	belt U	بستن محاصره ردن
	To rais ( lift, remove ) an embargo. U	رفع محاصره کردن
	To lay siege to a city . U	شهری را محاصره کردن
	belted U	بستن محاصره ردن
	lift a blockade U	محاصره را پایان دادن
	surrounds U	محاصره کردن احاطه شدن
	surrounded U	محاصره کردن احاطه شدن
	surround U	محاصره کردن احاطه شدن
	gird U	احاطه کرده محاصره کردن نیرومندکردن
	sortie U	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
	sorties U	حمله پادگان محاصره شده بمحاصره کنندگان
	environ U	دورزدن دورکسی یا چیزی را گرفتن محاصره کردن
	We cloced in on the enemy . U	حلقه محاصره خودمان را روی دشمن تنگ تر کردیم
	leg theory U	روش تهاجمی محاصره کردن توپزن در سمت محدوده او
	contravallation U	استحکامات وسنگرخارجی که محاصره کنندگان میان اردوی خودوشهرمیس
	resumes U	حاصل
	product U	حاصل
	products U	حاصل
	resuming U	حاصل
	resulting U	حاصل
	outcome U	حاصل
	outcomes U	حاصل
	adnate U	حاصل
	result U	حاصل
	resulted U	حاصل
	resumed U	حاصل
	deserted <adj.> U	بی حاصل
	yield U	حاصل
	yielded U	حاصل
	yields U	حاصل
	infertile U	بی حاصل
	payoff U	حاصل
	bleak <adj.> U	بی حاصل
	blasted [uninhabitable] <adj.> U	بی حاصل
	barren <adj.> U	بی حاصل
	desolate <adj.> U	بی حاصل
	perquisite U	حاصل
	perquisites U	حاصل
	payoffs U	حاصل
	unfruitful U	بی حاصل
	upshot U	حاصل
	resume U	حاصل
	fruitage U	حاصل
	nonproductive U	بی حاصل
	outgrowth U	حاصل
	outgrwth U	حاصل
	unutilized U	بی حاصل
	negotiation result U	حاصل مذاکرات
	cabonic U	حاصل از کربن
	redemption yield U	حاصل بازخرید
	amount U	کل [حاصل جمع]
	sum U	کل [حاصل جمع]
	total U	کل [حاصل جمع]
	amount U	حاصل جمع
	feracity U	حاصل خیزی
	earning yield U	حاصل عواید
	feracious U	حاصل خیز
	emblements U	حاصل زمین
	products U	حاصل ضرب
	to be derived U	حاصل شدن
	steam fog U	مه حاصل از بخار اب
	pinguid U	حاصل خیز
	partial products U	حاصل ضربهای جز
	negotiation outcome U	حاصل مذاکرات
	nonproductive labor U	کار بی حاصل
	result of the negotiations U	حاصل مذاکرات
	gleby U	حاصل خیز
	yielder U	حاصل دهنده
	foodful U	حاصل خیز
	fatten U	حاصل خیزکردن
	productions U	حاصل دادن
	production U	حاصل دادن
	productive U	مولد پر حاصل
	proceeds U	حاصل فروش
	throughput U	حاصل کار
	growths U	اثر حاصل
	growth U	اثر حاصل
	yields U	محصول حاصل
	yielded U	محصول حاصل
	sum U	حاصل جمع
	sums U	حاصل جمع
	fattened U	حاصل خیزکردن
	fattens U	حاصل خیزکردن
	afford U	حاصل کردن
	afforded U	حاصل کردن
	affording U	حاصل کردن
	affords U	حاصل کردن
	barren U	بی ثمر بی حاصل
	acquire	حاصل کردن
	karma U	حاصل کردارانسان
	yield U	محصول حاصل
	totals U	حاصل جمع
	totalling U	حاصل جمع
	get U	حاصل کردن
	heir U	ارث بر حاصل
	product U	حاصل حاصلضرب
	gets U	حاصل کردن
	getting U	حاصل کردن
	product U	حاصل ضرب
	totalled U	حاصل جمع
	totaling U	حاصل جمع
	totaled U	حاصل جمع
	total U	حاصل جمع
	products U	حاصل حاصلضرب
	resultant U	حاصل منتج شونده
	sterilising U	بی بار یا بی حاصل کردن
	sterilize U	بی بار یا بی حاصل کردن
	sterilises U	بی بار یا بی حاصل کردن
	lysate U	حاصل تجزیه سلولی
	sterilized U	بی بار یا بی حاصل کردن
	overcrop U	زیاد حاصل برداشتن از
	mould line U	خط حاصل از تلاقی دو سطح
	sterilizes U	بی بار یا بی حاصل کردن
	sterilizing U	بی بار یا بی حاصل کردن
	partial sum U	حاصل جمع جزئی
	phantasm U	حاصل خیال ووهم
	entrance loss U	افت حاصل از اصطکاک
	beach foam U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	look in on <idiom> U	تماس حاصل کردن
	go to rack and ruin <idiom> U	نتیجه بد حاصل کردن
	sea foam U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	sheer U	انحراف حاصل کردن
	wave pressure U	فشار حاصل از موج
	acquires U	حاصل کردن اندوختن
	acquiring U	حاصل کردن اندوختن
	spume U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	sideways sum U	حاصل جمع یک وری
	sterilised U	بی بار یا بی حاصل کردن
	ocean foam U	کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
	capital bonus U	سود حاصل از سرمایه
	beads U	دانههای حاصل ازجوشکاری
	gains from trade U	منافع حاصل از تجارت
	earth pressure U	فشار حاصل از خاک
	fogbow U	رنگین کمان حاصل از مه