English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
falloff U متوجه بودن منحرف شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
perversity U منحرف بودن
wanders U اواره بودن منحرف شدن
wander U اواره بودن منحرف شدن
wandered U اواره بودن منحرف شدن
deviate U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviating U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
attentive U متوجه
heedful U متوجه
regardful U متوجه
advertent U متوجه
tenty U متوجه
on ones guard U متوجه
overhanging U متوجه
direct U متوجه ساختن
directs U متوجه ساختن
wistful U متوجه ارزومند
see-through U متوجه شدن
to waken U متوجه کردن
heliotropic U متوجه پرتوافتاب
directed U متوجه ساختن
lends U متوجه کردن
lends U متوجه شدن
particular redemption U متوجه فقره
tendentious U متمایل متوجه
lend U متوجه کردن
see through U متوجه شدن
lend U متوجه شدن
Be carful . U متوجه باش
finical U متوجه جزئیات
theocentric U متوجه بخدا
point U متوجه ساختن
presentient U قبلا متوجه
I am sorry, I don't understand. متاسفم، من متوجه نمیشوم.
earthbound U متوجه بسوی زمین
Now I understand! U حالا متوجه شدم!
see the light <idiom> U متوجه اشتباه شدن
point U به سمت متوجه کردن
Oh, I see! U آه، الان متوجه شدم!
It dawned on me. U بعدش من متوجه شدم.
I am beginning to realize ( understand ) . U کم کم دارم متوجه می شوم
self centered U متوجه نفس خود
to point to something U به چیزی متوجه کردن
He is attentive to his work . U متوجه کارش است
It has come to my notice that… U اخیرا"متوجه شده ام که ...
otherworldly U متوجه دنیای دیگر
to not be [any] the wiser <idiom> U باز هم متوجه نشدن
reentrant U متوجه بسمت داخل
acroscopic U متوجه به بالا صعودی
I see now . I got it now . I understand now. U حالافهمیدم ( متوجه شدم )
he aimed it at me U سخنش متوجه من بود
animadvert U اعتراض کردن متوجه شدن
diverts U متوجه کردن معطوف داشتن
I am concentrating on my studies . U افکارم متوجه مطالعاتم است
She is not mindful of her social position ( status ) . U متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
divert U متوجه کردن معطوف داشتن
great dangers impend over us U خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
great dangers overhang us U خطرهای بزرگی متوجه ما است
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice . U کسی را متوجه چیزی کردن
Be carful of your health . U متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
diverted U متوجه کردن معطوف داشتن
to pull any one by the sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
to strike at any one U ضربت خود را متوجه کسی ساختن
to set one's affection فکر یا میل خود را متوجه ساختن
It was only when she rang up [called] that I realized it. U تازه وقتی که او [زن] زنگ زد من متوجه شدم.
to pull any one's sleeve U کسیرا متوجه سخن خود کردن
It finally sunk in ! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
Upon reflection , I realized that … U دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
At last the penny dropped! <idiom> U آخرش متوجه شد که موضوع چه است! [اصطلاح]
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
boomerangs U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang U عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
intensive bombardment U بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
introverts U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert U شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
digressional U منحرف
deviant U منحرف
awry U منحرف
perverted U منحرف
deviating U منحرف
perverse U منحرف
deviated U منحرف
amiss U منحرف
deviates U منحرف
hell bent U منحرف
perverts U منحرف
astray U منحرف
hell-bent U منحرف
perverting U منحرف
deviants U منحرف
pervert U منحرف
deviate U منحرف
deviator U منحرف
lost U منحرف
aberrant U منحرف
feel out <idiom> U صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
extroverts U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
How do I notice when the meat is off? U چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
blind side U سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
extrovert U شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
microwave hop U یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
draw off U منحرف کردن
diverted U منحرف کردن
perverting U منحرف کردن
hell bent U منحرف شده
hell-bent U منحرف شده
deviate U منحرف شدن
deviator U منحرف شونده
astray U منحرف بیراه
divert U منحرف شدن
deviating U منحرف شدن
digressing U منحرف شدن
digresses U منحرف شدن
digressed U منحرف شدن
curves U کم کم منحرف شدن
curving U کم کم منحرف شدن
excurse U منحرف شدن
divertive U منحرف کننده
bend U منحرف کردن
wring U منحرف کردن
deviated U منحرف شدن
perverts U منحرف کردن
deviates U منحرف شدن
divert U منحرف کردن
pervert U منحرف کردن
digressively U بطور منحرف
fall off U منحرف شدن
swerved U منحرف کردن
deflects U منحرف شدن
deflects U منحرف کردن
swerved U منحرف شدن
swerving U منحرف کردن
intervert U منحرف کردن
swerve U منحرف کردن
swerve U منحرف شدن
deflecting U منحرف کردن
deflecting U منحرف شدن
swerves U منحرف کردن
wrings U منحرف کردن
swerves U منحرف شدن
swerving U منحرف شدن
to step aside U منحرف شدن
deflect U منحرف شدن
deflect U منحرف کردن
deflected U منحرف شدن
deflected U منحرف کردن
wringing U منحرف کردن
diverted U منحرف شدن
diverts U منحرف کردن
averting U منحرف کردن
pay off U منحرف شدن
errant U منحرف بدنام
digress U منحرف شدن
step aside U منحرف شدن
averts U منحرف کردن
averted U منحرف کردن
avert U منحرف کردن
diverts U منحرف شدن
curve U کم کم منحرف شدن
call off U منحرف کردن
diversionary U منحرف کننده
sailed U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail U سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
deflecting voltage U ولتاژ منحرف کننده
deflector plates U صفحههای منحرف کننده
devious U غیر مستقیم منحرف
skew U منحرف کج نگاه کردن
skewing U منحرف کج نگاه کردن
to call off U منحرف یامنصرف کردن
divertor switch U کلید منحرف کننده
skews U منحرف کج نگاه کردن
detours U خط سیر را منحرف کردن
detour U خط سیر را منحرف کردن
deflecting electrode U صفحه منحرف کننده
distracts U منحرف کردن توجه
deflecting electrode U الکترد منحرف کننده
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic U منحرف کردن ترافیک
twisty U پیچ دار منحرف
distract U منحرف کردن توجه
to put off the scent U ازجاده منحرف کردن
back slide U منحرف شدن از مسیر
antevert U به جلو منحرف کردن
oblique U غیر مستقیم منحرف
baffles U منحرف کننده جریان سیال
magnetic deflection field U میدان منحرف کننده مغناطیسی
baffled U منحرف کننده جریان سیال
baffle U منحرف کننده جریان سیال
slips U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slipped U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slip U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
sidetrack U از امر اصلی منحرف شدن
warps U منحرف کردن تاب برداشتن
perversive U گمراه کننده منحرف سازنده
sidetracked U از امر اصلی منحرف شدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com