Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
preclude
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precludes
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluding
U
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
prevents
U
مانع شدن ممانعت کردن
prevented
U
مانع شدن ممانعت کردن
preventing
U
مانع شدن ممانعت کردن
prevent
U
مانع شدن ممانعت کردن
mark time
<idiom>
U
منتظر وقوع چیزی بودن
obstruction
U
خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
obstructions
U
خطای قرارگرفتن بین گوی و حریفی که به سمت گوی می دودبقصد ممانعت حریف نه گرفتن گوی هر مانع بزرگ در مسیر قایق
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
get out of the way
<idiom>
U
چیزی به مانع نمانده
to be a bar to something
[somebody]
U
مانع چیزی
[کسی]
شدن
prevention
U
مانع رخ دادن چیزی شدن
preventive
U
آنچه مانع رویدادن چیزی شود
save all
U
چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
to bar somebody from something
[doing something]
U
مانع کردن
[کسی از چیزی]
[اصطلاح رسمی ]
to get in somebody's way
U
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
jams
U
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jammed
U
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
jam
U
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است
hedgehog
U
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
hedgehogs
U
مانع جوجه تیغی شکل نوعی جنگ افزارضد زیردریایی یا مانع ضدزیردریایی
arrested
U
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrests
U
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest
U
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
crest clearing
U
محوطه تامین بالای مانع حاشیه امنیت بالای مانع
dams
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dam
U
سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
ocant altitude
U
ارتفاع خارج از حدود مانع ارتفاع بالای مانع
obstructor
U
وسیله مانع تخریب مین مانع ضد اکتشاف مین
interdiction
U
ممانعت
molestation
U
ممانعت
forbiddance
U
ممانعت
obstructions
U
ممانعت
withholds
U
ممانعت
exclusion
U
ممانعت
prevention
U
ممانعت
debarment
U
ممانعت
withhold
U
ممانعت
withheld
U
ممانعت
block age
U
ممانعت
obstruction
U
ممانعت
interdict
U
ممانعت
withholding
U
ممانعت
restraints
U
ممانعت
restraint
U
ممانعت
outbreak
U
وقوع
outbreaks
U
وقوع
occurence
U
وقوع
far between
U
کم وقوع
occurrence
U
وقوع
incidence
U
وقوع
occurance
U
وقوع
occurrences
U
وقوع
preventer
U
ممانعت کننده
area interdiction
U
ممانعت منطقهای
hanging prevention
U
ممانعت از تعلیق
trade barrier
U
ممانعت تجاری
forfend
U
ممانعت کردن
denial measures
U
اصول ممانعت
area interdiction
U
ممانعت در منطقه
checks
U
ممانعت کردن
impedes
U
ممانعت کردن
impede
U
ممانعت کردن
impeded
U
ممانعت کردن
check
U
ممانعت کردن
checked
U
ممانعت کردن
steric hindrance
U
ممانعت فضایی
interference
U
ممانعت غیرمجاز
turn a deaf ear to
<idiom>
U
ممانعت از شنیدن
annoyance
U
ممانعت ازردگی
prohibition
U
تحریم ممانعت
blockage
U
ممانعت دریایی
blockages
U
ممانعت دریایی
liberalizer
U
رافع ممانعت
contingencies
U
احتمال وقوع
chronological
U
بترتیب وقوع
under way
U
درشرف وقوع
frequency
U
کثرت وقوع
bring to pass
U
به وقوع رساندن
externality
U
وقوع درخارج
localities
U
محل وقوع
frequencies
U
کثرت وقوع
come off
U
وقوع یافتن
come through
U
وقوع یافتن
incidence
U
تصادف وقوع
centricity
U
وقوع درمرکز
contingency
U
احتمال وقوع
scene
U
جای وقوع
scenes
U
جای وقوع
infrequency
U
ندرت وقوع
recurrenge
U
وقوع مکرر
frequentness
U
کثرت وقوع
rede
U
وقوع مصلحت
imminence
U
قرابت وقوع
presence
U
وقوع وتکرار
interjacency
U
وقوع در میان
done
U
وقوع یافته
the scene is laid in paris
U
جای وقوع
locality
U
محل وقوع
hindered rotation
U
چرخش ممانعت شده
liberalised
U
رفع ممانعت کردن
stall
U
ماندن ممانعت کردن
stalling
U
ماندن ممانعت کردن
liberalises
U
رفع ممانعت کردن
liberalize
U
رفع ممانعت کردن
liberalising
U
رفع ممانعت کردن
liberalizing
U
رفع ممانعت کردن
liberalized
U
رفع ممانعت کردن
write inhibit ring
U
حلقه ممانعت از نوشتن
rein
U
ممانعت لجام زدن
liberalizes
U
رفع ممانعت کردن
failure logcing
U
ثبت وقوع خرابی
red handed
U
حین وقوع جنایت
chronological
U
ترتیب زمانی وقوع
alpha radiation
U
وقوع طبیعی پرتو
allopatric
U
بتنهایی وقوع یافته
accident proof
U
علت وقوع حادثه
imminence
U
وقوع خطر نزدیک
carried
U
نشانه وقوع وام
carries
U
نشانه وقوع وام
carry
U
نشانه وقوع وام
carrying
U
نشانه وقوع وام
prejudgment
U
قضاوت قبل از وقوع
trichromatism
U
وقوع درسه حالت
imminency
U
وقوع خطر نزدیک
blocking and chocking
U
ممانعت و راه بندی کردن
competition clause
U
شرط ممانعت از دخول دیگران
denials
U
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
denial
U
ممانعت ازدشمن عملیات ممانعتی
forestalled
U
پیش افتادن ممانعت کردن
blank
U
ممانعت از امتیاز گیری حریف
forestalls
U
پیش افتادن ممانعت کردن
denial measures
U
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
forestall
U
پیش افتادن ممانعت کردن
blankest
U
ممانعت از امتیاز گیری حریف
preventive
U
عامل ممانعت جلوگیری کننده
stramline flow
U
جریان موازی یابی ممانعت
forclosure
U
سلب حق اقامه دعوی ممانعت
mutual exclusion
U
ناسازگاری دو جانبه ممانعت متقابل
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
rhyme scheme
U
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
latest event time
U
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
venues
U
محل وقوع جرم یا دعوی
venue
U
محل وقوع جرم یا دعوی
bring about
U
سبب وقوع امری شدن
early event time
U
زودترین زمان وقوع یک واقعه
obstructions
U
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
survives
U
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
surviving
U
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdiction
U
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
survived
U
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
interdict
U
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
clearing block
U
قطعه ممانعت از بسته شدن کولاس
obstruction
U
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
survive
U
ممانعت از تلف شدن نجات از مرگ
straw in the wind
<idiom>
U
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
pigs might fly
U
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
preordain
U
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
word order
U
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
impend
U
اویزان کردن در شرف وقوع بودن
terrain avoidance
U
ممانعت خودکار هواپیما ازنزدیک شدن به زمین
sticker
U
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
stickers
U
اهن اضافی نعل برای ممانعت از لغزیدن
the bird is p of that event
U
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
loop
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
loops
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
anticipation
U
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
conditional
U
مین کننده وقوع چندین کار مشخص
alibi
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
alibis
U
غیبت هنگام وقوع جرم جای دیگر
looped
U
ترتیب دستورات که تا وقوع یک شرط تکرار می شوند
a stitch in time saves nine
<proverb>
U
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
back pressure valve
U
سوپاپ مخصوص ممانعت ازپس زنش مایعات در داخل لوله
flags
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flags
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
intercurreace
U
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
flag
U
نشانه وقوع عدد نقلی ناشی از تفریق یا جمع
flag
U
بیت ای در کلمه که در صورت وقوع سر زیر ریاضی یک میشود
attended operation
U
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
censeur
U
ممانعت قدرت حاکمه یک کشور ازنشر عقاید مخالفین به هرشکلی که باشد
special vertict
U
رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
error handling
U
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
interlocking
U
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocked
U
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlocks
U
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
interlock
U
وسیله حفافتی که از تداخل دستگاه یا عملیات با دیگری ممانعت به عمل می اوردهمبند شدن
to prove an a
U
اثبات اینکه شخص هنگام وقوع جرم دران محل نبوده
fault
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
faults
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
condition
U
1-وضعیت یک مدار یا وسیله یا ثبات 2-وسایل مورد نیاز برای وقوع یک عمل
faulted
U
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
counter revolution
U
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
fallout
U
خرابی مولفههای الکترونیکی که به هنگام کنترل کیفی یک قطعه جدید از تجهیزات به وقوع می پیوندد
unconditional
U
دستوری که کنترل را از یک بخش برنامه به دیگری منتقل میکند , بدون بستگی داشتن به وقوع شرایط ی .
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com