Perdic | قانون انتخابات | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	law of election U	قانون انتخابات

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	election U	انتخابات
	elections U	انتخابات
	proportional representation U	انتخابات نسبی
	Rigged elections ? U	انتخابات فرمایشی
	pollster U	نافر انتخابات
	pollsters U	نافر انتخابات
	ballot rigging U	تقلبدر انتخابات
	enfranchize U	حق رای در انتخابات
	Rigged elections . U	انتخابات قلابی
	general election U	انتخابات عمومی
	by election U	انتخابات فرعی
	bye election U	انتخابات فرعی
	general elections U	انتخابات عمومی
	legalism U	رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
	forced sale U	فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
	returning officers U	سرپرست انتخابات برزن
	returning officer U	سرپرست انتخابات برزن
	election supervisor council U	انجمن نظارت بر انتخابات
	by-elections U	انتخابات میان دورهای
	by-election U	انتخابات میان دورهای
	election of the committee U	انتخابات هیات رئیسه
	election supervisory council U	انجمن نظارت بر انتخابات
	the law is not retroactive U	قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
	code U	قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
	genral election U	انتخابات عمومی برای مجلس
	canvasser U	پروپاکاندچی انتخابات و غیره رای جمع کن
	campaigner U	سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
	disfranchisement U	محروم سازی یا محرومیت ازحق انتخابات
	campaigners U	سرباز کهنه کار نامزد انتخابات
	declaratory statute U	قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
	law of procedure U	قانون اصول محاکمات قانون شکلی
	penal statute U	قانون جزایی قانون مجازات
	say's law U	قانون سی . براساس این قانون
	canon U	قانون کلی قانون شرع
	canons U	قانون کلی قانون شرع
	sheriff U	نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
	sheriffs U	نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
	marginal productivity law U	قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
	implied trust U	امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
	It will be interesting to see how the first free elections play themselves out. U	خیلی جالب خواهد بود تا ببینید که نتیجه اولین انتخابات آزاد چه خواهد شد .
	occupation franchise U	حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
	put-up U	برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
	put up U	برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن
	the law does not apply to him U	او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
	suffrage U	حق رای وشرکت در انتخابات رای
	the long arm of the law U	دست قانون [دست قدرتمند قانون]
	act U	قانون
	acted U	قانون
	statute U	قانون
	code U	قانون
	enacment U	قانون
	legislation U	قانون
	legal U	قانون
	law U	قانون
	regardless of the law U	به قانون
	laws U	قانون
	law of constant heat sumation U	قانون هس
	kanoon U	قانون
	statutes U	قانون
	lex U	قانون
	canons U	قانون
	canon U	قانون
	nisi U	قانون
	hess's law U	قانون هس
	edicts U	قانون
	rule U	قانون
	edict U	قانون
	regulation U	قانون
	legist U	قانون دان
	declaratory statute U	قانون اعلامی
	legislatress U	قانون گذار زن
	curie's law U	قانون کوری
	make law U	وضع قانون
	lawbreaker U	قانون شکن
	legiskative U	قانون گذار
	lawmaker U	قانون گزار
	left hand rule U	قانون دست چپ
	crown law U	قانون جزائی
	matrimonially U	به قانون زناشوئی
	law of nations U	قانون ملل
	law of induced current U	قانون لنتس
	law of gravitation U	قانون گرانش
	law of frequency U	قانون بسامد
	law of primacy U	قانون تقدم
	economic law U	قانون اقتصادی
	law of scarcity U	قانون کمیابی
	reflection law U	قانون بازتاب
	distribution law U	قانون توزیع
	law of recency U	قانون تاخر
	lenz' law U	قانون لنز
	lenz's law U	قانون لنتس
	law of readiness U	قانون امادگی
	demorgans law U	قانون دمورگان
	dalton's law U	قانون دالتون
	law of use U	قانون استعمال
	law of progression U	قانون پیشروی
	einstein's law U	قانون اینشتاین
	legislatrix U	قانون گذار زن
	dead letter U	قانون منسوخ
	law of reflection U	قانون بازتاب
	lextalionis U	قانون قصاص
	marioote law U	قانون ماریوت
	graham's law U	قانون گراهام
	fechner's law U	قانون فخنر
	faraday's law U	قانون فاراده
	islamic law U	قانون شرع
	faraday's law U	قانون فارادی
	jachson's law U	قانون جکسون
	extralegal U	ماورای قانون
	joiting law U	قانون ژول
	joule's law U	قانون ژول
	jurisconsult U	قانون دان
	jurisprudent U	قانون دان
	introduce law U	انشاء قانون
	insolvent law U	قانون اعسار
	gresham's law U	قانون گرشام
	greshams law U	قانون گرشام
	hauy law U	قانون هوی
	gay lussac's law U	قانون گیلوساک
	gas laws U	قانون گاز
	hook's law U	قانون هوک
	game law U	قانون شکار
	hubble law U	قانون هابل
	ignorance of law U	جهل به قانون
	five second rule U	قانون 5 ثانیه
	insolvent law U	قانون درماندگی
	engels law U	قانون انگل
	juristic U	قانون دان
	law of analogy U	قانون تمثیل
	law of causation U	قانون علیت
	employment act U	قانون اشتغال
	law of clouser U	قانون بستار
	law of complimentarity U	قانون مکملیت
	okuns law U	قانون اوکان
	governing law U	قانون حاکم
	law of contiguity U	قانون مجاورت
	law of contract U	قانون قرارداد
	law of demand U	قانون تقاضا
	law of effect U	قانون اثر
	law of advantage U	قانون امتیاز
	law merchant U	قانون تجارت
	engel's law U	قانون انگل
	enactor U	واضع قانون
	enactment of law U	وضع قانون
	labour act U	قانون کار
	labour code U	قانون کار
	labour law U	قانون کار
	lambert law U	قانون لامبرت
	laplace's law U	قانون لاپلاس
	law breaker U	قانون شکن
	law fallen into desuetude U	قانون متروک
	law abidingness U	پیروی قانون
	mercantile law U	قانون تجارت
	Under the protection of the law. U	درپناه قانون
	plaintiff U	خواهان [قانون]
	complainant [British E] U	خواهان [قانون]
	pursuer [Scottish English] U	خواهان [قانون]
	claimant [arbitration proceedings] U	خواهان [قانون]
	petitioner [divorce proceedings] U	خواهان [قانون]
	plaintiff U	شاکی [قانون]
	brush with the law <idiom> U	درگیری با قانون
	to the letter <idiom> U	طبق قانون
	claimant [arbitration proceedings] U	مدعی [قانون]
	complainant [British E] U	شاکی [قانون]
	pursuer [Scottish English] U	شاکی [قانون]
	It's a rule that ... U	قانون است که ...
	to come into operation U	قانون شدن
	to take effect U	قانون شدن
	to inure U	قانون شدن
	to go into effect U	قانون شدن
	breach of the law U	نقض قانون
	claimant [arbitration proceedings] U	شاکی [قانون]
	petitioner [divorce proceedings] U	شاکی [قانون]
	complainant [British E] U	مدعی [قانون]
	pursuer [Scottish English] U	مدعی [قانون]
	petitioner [divorce proceedings] U	مدعی [قانون]
	in the eyes of law U	از دید قانون
	parallel law U	قانون توازی
	pascal U	قانون پاسکال
	pascal's law U	قانون پاسکال
	paschen's law U	قانون پاشن
	penal statute U	قانون جزا
	peronality of laws U	ویژگی قانون
	planck law U	قانون پلانک
	power law U	قانون توانی
	preamble of a statute U	مقدمه قانون
	press law U	قانون مطبوعات
	procedural law U	قانون شکلی
	ohm's law U	قانون اهم
	offense U	قانون شکنی
	merkel's law U	قانون مرکل
	mil rule U	قانون میلیم
	nationality law U	قانون تابعیت
	nomographer U	قانون گذاری
	nomographer U	قانون گذار
	nomography U	فن قانون گذاری
	nomological U	وابسته به قانون
	nomological U	شبیه قانون
	nomological U	منطبق با قانون
	nomology U	قانون شناسی