English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 74 (5 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Chief Justice U قاضی القضات
Chief Justices U قاضی القضات
the chief justice U قاضی القضات
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
arrest of judgment U سرباز زدن قاضی از صدورحکم پس از اعلام نظر هیات منصفه به علت مطالبی که درمدارک ارائه شده به نظررسیده و انهارا غلط یا قابل نقض قلمداد کند . به عبارت دیگر خودداری قاضی ازصدور رای است تا رفع اشتباهات موجود
judge U قاضی
judged U قاضی
judging U قاضی
judges U قاضی
pretor U قاضی
kadi or kadee U قاضی
pretorian U قاضی
magistracy U قاضی
recusatio judicis U رد قاضی
cadi U قاضی
bencher U قاضی
interrogators U قاضی تحقیق
before the jvdges U در حضور قاضی
personal knowledge of the judge U علم قاضی
provost marshal U قاضی نظامی
Chief Justices U قاضی اعظم
examinating magistrate U قاضی تحقیق
judicial interrogator U قاضی تحقیق
chaplains U قاضی عسگر
examing magistrate U قاضی تحقیق
holy joe U قاضی عسکر
judge advocate U قاضی عسکر
Chief Justice U قاضی اعظم
interrogator U قاضی تحقیق
Justice of the Peace U قاضی صلحیه
padre U قاضی عسکر
arbiters U قاضی داور
arbiter U قاضی داور
chaplain U قاضی عسگر
stylist U قاضی سلیقه
stylists U قاضی سلیقه
Justices of the Peace U قاضی صلحیه
padres U قاضی عسکر
judges U قاضی دادرس
judged U قاضی دادرس
arbitrators U قاضی تحکیم
judge U قاضی دادرس
judging U قاضی دادرس
arbitrator U قاضی تحکیم
magistrate U قاضی دادگاه جنحه
coram judice U در حضور قاضی اصاع
to reckon with out one's host U تنها به قاضی رفتن
king's counsel U قاضی دادگاه پادشاه
samson U قاضی قدیم اسرائیل
Soc U اصل استقلال قاضی
magistrates U قاضی دادگاه جنحه
county magestrate U قاضی دادگاه استان
circuit U حوزه قضایی یک قاضی دور
puisne judge U قاضی پایین رتبه دادرس جز
to bring somebody before the judge U کسی را در حضور قاضی آوردن
praetor U قاضی یاافسر مادون کنسول
to bring the matter before a court [the judge] U دعوایی را در حضور قاضی آوردن
circuits U حوزه قضایی یک قاضی دور
The judge remained an honest man all his life . U قاضی تمام عمرش درستکار ماند
chaplaincies U مقام یا محل کار قاضی عسگر
chaplaincy U مقام یا محل کار قاضی عسگر
bench warrant U حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
nemo potest esse simul actor et judex U هیچ کس نمیتواند در ان واحد قاضی و مدعی باشد
The judge will have the final say on the matter. U قاضی حرف آخر را در این موضوع خواهد داشت.
acetiam U برای عملی تا قاضی بتواند رای خود را بدهد
perverse verdict U رای هیات منصفه که بدون توجه به راهنمایی قاضی دادگاه
attaint U محکومیت قاضی یا عضوهیئت منصفه بعلت دادن رای غلط
case law U رویهای که قاضی CL در موضوع خاصی اعمال میکند و از ان به بعدسابقه میشود
acatalectic U قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
justiciar U قاضی عالیرتبهء دادگاههای عالی قرون وسطایی انگلیس دادرس عالیرتبه
procedendo U حکم پادشاه در مورد تسریع دادرسی به قاضی یی که صدور رای را به تاخیرانداخته است
barrator U قاضی رشوه گیر رئیس یامتصدی کشتی که رشوه بگیرد
misdirection U در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
summings up U خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up U خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com