English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
iterative process U فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
halt U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halted U وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
echoing U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoes U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoed U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echo U هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
operation U فرآیندی که روی بلاکی از داده انجام میشود
background U فرآیندی که در هر زمانی و بدون توجه به کاربر اجرا میشود
backgrounds U فرآیندی که در هر زمانی و بدون توجه به کاربر اجرا میشود
macro U فرآیندی که فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جایگزین میشود
expansion U فرآیندی که در آن فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جانشین میشود
fixes U 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
fix U 1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
ibidem U تکرار میشود
cyclic U عملی که مرتب تکرار میشود
Could you repeat what you said, please? U میشود لطفا آن چیزی را که گفتید دوباره تکرار کنید؟
echolalia U تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
typematic U هر کاراکتر صفحه کلید که تاوقتی بر ان فشار وارد میشود تکرار می گردد
for next loop U حلقه یا تابعی که تکرار میشود تا وقتی که شرط دیگر صدق نکند
endless U بخش متمادی نواز ضبط یا چندین دستور کامپیوتری که پیامی تکرار میشود
decision U دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decisions U دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
leitmotive U عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چنددفعه تکرار میشود موضوع مهم تکراری
leitmotif U عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چنددفعه تکرار میشود موضوع مهم تکراری
hold U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
holds U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
conditioning U شرطی کردن شرطی سازی
persistent offender U مجرم مصر به تکرار جرم در CL هر گاه کسی پس ازرسیدن به 12 سال سه بارمرتکب جرایمی که مجازاتشان حبس است بشودمشمول تجدید مجازات میشود
quoted U تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
quotes U تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
quote U تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
looped U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
loops U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
loop U بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
repeater coil U سیم پیچ تکرار کننده صدا کوبیل تکرار
recidivism U تکرار جرم یا تکرار عمل ضداجتماعی
repeat U تکرار کردن تکرار شدن
repeats U تکرار کردن تکرار شدن
apodosis U مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
top U روش نوشتن برنامه ها که کل سیستم به بلاکها یا کارهای ساده تقسیم میشود. دو واحد بلاک نوشته میشود وپیش از پردازش آزمایش میشود با بعدی
faults U فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
faulted U فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
fault U فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
operators U شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator U شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
conditional U فرآیندی که بستگی به نتیجه دیگری دارد
optical U فرآیندی که اجازه میدهد علامتها یا خط وط خاص
let alone <idiom> U چه برسد به
to say nothing of <conj.> U چه برسد به
and certainly not <conj.> U چه برسد به
fee tail U برسد
not to speak of <conj.> U چه برسد به
not to mention <conj.> U چه برسد به
much less U چه برسد به
never mind U چه برسد به
let [leave] alone <conj.> U چه برسد به
still less U چه برسد به
knob U که قابل چرخش است تا فرآیندی را کنترل کند
background processing U فرآیندی که از تواناییهای -on line سیستم استفاده نمیکند
knobs U که قابل چرخش است تا فرآیندی را کنترل کند
communication U فرآیندی که در آن ارسال و دریافت داده با استفاده از تلفن
sectors U دیسکی که محلهای شروع شیار آن توسط سوراخهایی یا علامتهای فیزیکی دیگر روی دیسک نشان داده میشود و وقتی که دیسک ساخته میشود تنظیم میشود
sector U دیسکی که محلهای شروع شیار آن توسط سوراخهایی یا علامتهای فیزیکی دیگر روی دیسک نشان داده میشود و وقتی که دیسک ساخته میشود تنظیم میشود
attentions U برسد به دست
Heaven help him this time. U خدابدادش برسد
attention U برسد به دست
universal U آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
attended operation U فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
Let her attend to her work . U بگذار بکارش برسد
gyro repeater U تکرار کننده سمت ژیروسکوپی ناو تکرار کننده سمت هدایت نجومی ناو
multimillionaire U میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
illegal U دستور یا فرآیندی که پروتکل سیستم کامپیوتری یا قواعد زبان را دنبال نمیکند
document U فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
documented U فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
documenting U فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
finallist U کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
would be U کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
his days U عمرش نزدیک است به پایان برسد
would-be U کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
He's due to arrive at ten. U او [مرد] قرار است ساعت ده برسد.
to be a long time in the coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
adventitious property U دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
Wait up! U صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
to let it get to that point U اجازه دادن که به آنجا [موقعیتی] برسد
render U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
rendered U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
renders U گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
to be long in coming U خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
faults U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
machined U تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
fault U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
format U فرآیندی که الگوی فیزیکی و ترتیب شیارها و سکتورهای روی دیسک را مشخص میکند
machines U تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
allocation U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
allocations U فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
machine U تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
faulted U خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
formats U فرآیندی که الگوی فیزیکی و ترتیب شیارها و سکتورهای روی دیسک را مشخص میکند
We were afraid lest she should get here too late . ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
lip U ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
truncation U حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
geometry processing U فرآیندی که نیاز به محاسبه سه مختصات z,y,x دارد از یک شی سه بعدی تا روی صفحه نمایش داده شود
conditional U شرطی
eventual U شرطی
provisory U شرطی
provisional U شرطی
conditioned U شرطی
protatic U شرطی
the sands are running out U مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
wait up for <idiom> U به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
It is due to be signed this afternoon . قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
bridge U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges U تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
conditioned inhibition U بازداری شرطی
conditioned reflex U بازتاب شرطی
subjunctive U وجه شرطی
conditioned response U پاسخ شرطی
unconditioned U غیر شرطی
conditioned stimulus U محرک شرطی
the subjunctive mood U وجه شرطی
unconditioning U شرطی زدایی
provisional U شرطی مشروط
conditioning U شرطی شدن
conditonal branching U انشعاب شرطی
conditioned response U واکنش شرطی
conditionality U صورت شرطی
conditioned suppression U منع شرطی
proviso U جمله شرطی
provisos U جمله شرطی
conditional statement U دستور شرطی
conditional instruction U دستورالعمل شرطی
conditional jump U جهش شرطی
soft hyphen U خط تیره شرطی
conditional operator U عملگر شرطی
conditional statement U حکم شرطی
conditional branch U انشعاب شرطی
case branch U انشعاب شرطی
condeitional branch U انشعاب شرطی
on no condition U به هیچ شرطی
conditional transfer U انتقال شرطی
necessary line U خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
Method to my madness <idiom> U هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
type r conditioning U شرطی شدن نوع ار
avoidance conditioning U شرطی کردن اجتنابی
ucs U محرک غیر شرطی
instrumental conditioning U شرطی شدن وسیلهای
type s conditioning U شرطی شدن نوع اس
classical conditioning U شرطی سازی کلاسیک
ucr U پاسخ غیر شرطی
unconditioned response U پاسخ غیر شرطی
conditioned emotional response U پاسخ هیجانی شرطی
unconditioned stimulus U محرک غیر شرطی
cer U پاسخ هیجانی شرطی
unconditional jump U جهش غیر شرطی
backward conditioning U شرطی کردن وارونه
unconditional branch U انشعاب غیر شرطی
conditionability U قابلیت شرطی شدن
conditional jump instruction U دستورالعمل پرش شرطی
unconditional U غیر شرطی بی شرط
reconditioning U شرطی کردن مجدد
pavlovian conditioning U شرطی شدن پاولفی
operant conditioning U شرطی شدن کنش گر
subjunctive U وابسته بوجه شرطی
operant conditioning U شرطی شدن عامل
conditioned escape response U پاسخ گریز شرطی
counterconditioning U شرطی سازی تقابلی
eventual U موکول بانجام شرطی
modal auxiliary U فعل معین شرطی
provisorily U بطور شرطی یا موقت
trace conditioning U شرطی کردن ردی
differential conditioning U شرطی سازی افتراقی
preconditioning U پیش شرطی کردن
delayed conditioning U شرطی سازی درنگیده
conditional breakpoint U نقطه انفصال شرطی
cross conditioning U شرطی شدن ضمنی
conditioned avoidance response U پاسخ اجتنابی شرطی
unconditional transfer U انتقال غیر شرطی
vicarious conditioning U شرطی شدن مشاهدهای
vicarious conditioning U شرطی شدن جانشینی
To win (lose ) a bet . U شرطی رابردن (باختن )
unconditioned reflex U بازتاب غیر شرطی
unconditioned inhibition U بازداری غیر شرطی
condition U عارضه شرطی کردن
perfectionist U کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionists U کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
policy U سند معلق به انجام شرطی
policies U سند معلق به انجام شرطی
eyelid conditioning U شرطی کردن پلک چشم
higher order conditioning U شرطی سازی سطح بالا
To purchase on approval . U بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
unconditional U آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
deferred dividened U سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
She will only date you if you ... U او [زن] فقط به شرطی با تو میرود بیرون اگر تو...
reentry vehicle U مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
final setting time U مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com