English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
denitrify U فاقد نیترات کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
nitrates U به نیترات تبدیل کردن
denitrify U بدون نیترات کردن
nitrate U به نیترات تبدیل کردن
unqulified U فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
single track U فاقد وسعت معنوی فاقد درک عقلانی
unman U فاقد مردانگی کردن
incapacitation U فاقد صلاحیت کردن
unmanning U فاقد مردانگی کردن
unnerve U فاقد عصب کردن
untune U فاقد هم اهنگی کردن
depersonalize U فاقد شخصیت کردن
unnerves U فاقد عصب کردن
unmans U فاقد مردانگی کردن
unnerved U فاقد عصب کردن
unnerving U فاقد عصب کردن
nitrate U نیترات
nitrates U نیترات
desex U فاقد قوه جنسی کردن
desexualize U فاقد قوه جنسی کردن
indign U فاقد شایستگی خشمگین کردن
cubic or soda nitre U نیترات دو سود
niter U نیترات سدیم
nitre U نیترات سدیم
saltpeter U نیترات پتاسیم
silver nitrate U نیترات نقره
potassium nitrate U نیترات پتاسیم
despiritualize U فاقد خاصیت یا جنبه روحانی کردن
nitrates U نیترات سدیم یا پتاسیم
nitrate U نیترات سدیم یا پتاسیم
infernal stone U مداد نیترات دارژان
denitrifying bacteria U باکتری کاهنده نیترات
peroxy acetyl nitrate U پروکسی استیل نیترات
disbud U غنچههای درخت را چیدن فاقد غنچه کردن
lunar caustic U نیترات نقره بفرمول 3NO Ag
acentrous U فاقد ستون پشتی فاقد ستون فقرات
salt peter U نیترات پتاسیم شوره برگ تنباکو
deoxygenate U اکسیژن گیری کردن از فاقد اکسیژن کردن
sans U فاقد
freed U فاقد
ex- U فاقد
freeing U فاقد
ex U فاقد
scentless U فاقد بو
anurous U فاقد دم
free U فاقد
bankrupt of U فاقد
frees U فاقد
unmennerly U فاقد رفتارشایسته
unmannered U فاقد رفتارشایسته
impassible U فاقد احساس
ametabolous U فاقد دگردیسی
acholous U فاقد صفرا
acholic U فاقد صفرا
landlessness U فاقد زمین
astomatal U فاقد دهان
unmeet U فاقد صلاحیت
unobtrusive U فاقد جسارت
shorthanded U فاقد کارگرکافی
paratactic U فاقد روابط
dis qualified U فاقد شرایط
dis qualified U فاقد قابلیت
toom U فاقد لاغر
burdened U فاقد حق تقدم
visionless U فاقد دید
inertialess U فاقد لختی
impersonal U فاقد شخصیت
incoordinate U فاقد حس همکاری
unobtrusively U فاقد جسارت
ametabolic U فاقد دگردیسی
without engagement U فاقد تعهد
undocumented U فاقد ویزا
stolid U فاقد احساس
stolidly U فاقد احساس
antipathetic U فاقد تمایل
acolous U فاقد اعضاء
inertialess U فاقد اینرسی
landless U فاقد زمین
exhaust bin level U فاقد موجودی
dishonest U فاقد امانت
abulic U فاقد اراده
lack U فاقد بودن
incompetent U فاقد صلاحیت
ad hoc U فاقد عمومیت
without U انطرف فاقد
inexpert U فاقد خبرگی
indiscreet U فاقد حس تشخیص
lacked U فاقد بودن
homely U فاقد جمال
lacks U فاقد بودن
intestable U فاقد صلاحیت
unfeeling U بیحس فاقد احساسات
unqualified U فاقد شرایط لازم
acheiria U فاقد قوهء لامسه
agamous U فاقد الت جنسی
inexpessive U فاقد قوه فهماندن
azoic U فاقد نشان زندگی
intestate U فاقد وصیت نامه
ineligible U فاقد شرایط لازم
stereotyped U فاقد نبوغ وابتکار
irretentive U فاقد قوه ضیط
duty free U فاقد حقوق گمرکی
undocumented U فاقد مدارک قانونی
systemoless U فاقد سیستم صحیح
irretractile U فاقد قوه قبض
moneyless economy U اقتصاد فاقد پول
one track U فاقد قوه ارتجاعی
nonage U فاقد اهلیت قانونی
unthinking U فاقد قوهی تفکر
fatherless U فاقد مولف معلوم
asexual U فاقد خاصیت جنسی
inerrancy U فاقد غلط و اشتباه
imperscriptible U فاقد اجازه نوشته
shapeless U فاقد شکل معین
deaf U فاقد قوه شنوایی
aplacental U فاقد جفت جنین
deafer U فاقد قوه شنوایی
deafest U فاقد قوه شنوایی
coreless induction furnace U کوره القائی فاقد هسته
inert U فاقد نیروی جنبش بیروح
disqualified U فاقد شرایط لازم دانستن
color blind U فاقد حساسیت نسبت برنگ
insolvent U فاقد توانایی پرداختن دیون
cleanest U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
cleaned U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
abranchiate U فاقد برانشی یادستگاه تنفس
achordata U جانوران فاقد ستون فقرات
clean U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
straw boss U [سرپرست فاقد اختیارات کافی]
visionless U فاقد حس بینش ومال اندیشی
inartistic U فاقد اصول هنری بی هنر
unaccounted U حساب نشده فاقد توضیح
non cohesive soil U خاکی که فاقد چسبندگی باشد
cleans U هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
disqualify U فاقد شرایط لازم دانستن
moron U فرد فاقد رشد فکری
disqualifying U فاقد شرایط لازم دانستن
morons U فرد فاقد رشد فکری
disqualifies U فاقد شرایط لازم دانستن
undemonstrative U فاقد ضمیر اشاره غیر مدلل
albino U شخص فاقد مواد رنگ دانه
He is only half a man . U مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
apteral U ایوان ستوندار فاقد ستونهای کناری
tone deaf U فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
albinos U شخص فاقد مواد رنگ دانه
tone-deaf U فاقد حساسیت نسبت به اهنگ موسیقی
to leave yourself open to the charge of lacking seriousness U خود را در معرض اتهام فاقد جدیت بودن گذاشتن
He has no influence . He cuts no ice. He carries no weight U دیگر کلاهش پشم ندارد ( فاقد نفوذ است )
zooflagellate U اغازیان شبه گیاه فاقد خاصیت جذب نور
virtual temperature U دمایی که ذرهای از هوا داراخواهد بود اگر فاقد بخار اب باشد
open jet tunnel U تونل بادی که قسما کار ان باز بوده و فاقد دیواره میباشد
clear air turbulence U اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
serfs U درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
vortex tube U وسیلهای فاقد هرگونه قطعه متحرک که دران اختلاف فشارسبب ورود جریان سیال ازطریق شکافهای مماسی میگردد
serf U درسیستم فئودالی به رعایای وابسته به زمین اطلاق می شد اگر چه برده نبودند لیکن فاقد ازادی واقعی محسوب می شدند
bow wave U موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
stateless person U شخصی که تابعیت کشور راندارد شخص فاقد اوراق تابعیت
monocoque U ساختمان سه بعدی مثل بدنه هواپیما که فاقد سازه داخلی بوده و همه تنش بر پوسته و اجزاء ساختمانی که بلافاصله زیر ان قرار دارندوارد میگردد
disqualifications U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
disqualification U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
inhuman U فاقد خوی انسانی غیر انسانی
contructive larcency U مقصودسرقتی است که از مجموعه اعمال یک عده یا یک فرد ناشی شود در حالتی که این اعمال به تنهایی فاقد هر نوع وصف جنایی باشد
want U فاقد بودن محتاج بودن
wanted U فاقد بودن محتاج بودن
demurs U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur U ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com