Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
succotash
U
غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
broth
U
غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
bakemeat
U
شیرینی اردی غذای پخته
baked meat
U
شیرینی اردی غذای پخته
casserole
U
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casseroles
U
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
parfait
U
دسریخ زده مرکب از سرشیروتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری
kidney bean
U
لوبیا
french or haricot bean
U
لوبیا
frijol
U
لوبیا
French bean
U
لوبیا
frijole
U
لوبیا
bean
U
لوبیا
beans
U
لوبیا
sweet pancake
U
زو لوبیا
French beans
U
لوبیا
kidney bean
U
لوبیا قرمز
green beans
U
لوبیا سبز
snap bean
U
لوبیا سبز
kidney beans
U
لوبیا قرمز
french beans
U
لوبیا سبز
wax bean
U
لوبیا چیتی
combined influence mine
U
مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب
shell bean
U
دانه مغذی لوبیا
string bean
U
انواع لوبیا سبز
black-eyed peas
U
لوبیا چشم بلبلی
string beans
U
انواع لوبیا سبز
haricots
U
خوراک راگو با لوبیا سبز
haricot
U
خوراک راگو با لوبیا سبز
soybean
U
دانهی لوبیا مانند این گیاه
legumen
U
حبه لوبیا و باقلاو مانند انها تخمدان
lima bean
U
نوعی لوبیا بنام لاتین limensis Phaseolus
beanpoles
U
چوبه یا تیرچه یا ترکهای که بر زمین فرو میکنند تا بته لوبیا از آن بالا رود
beanpole
U
چوبه یا تیرچه یا ترکهای که بر زمین فرو میکنند تا بته لوبیا از آن بالا رود
ripe
U
پخته
riper
U
پخته
underdone
U
کم پخته
terracotta
U
گل پخته
coction
U
پخته
ripest
U
پخته
sunbaked
U
افتاب پخته
biffin
U
سیب پخته
sodden
U
نیم پخته
half baked
U
نیم پخته
fired brick
U
اجر پخته
dough baked
U
نیم پخته
well done
U
خوب پخته
samel
U
نیم پخته
slack baked
U
نیم پخته
half-baked
U
نیم پخته
burnt brick
U
خشت پخته
soden
U
نیم پخته
spatchcock
U
بشتاب پخته
boiled
U
پخته شده
it is half cooked
U
نیم پخته است
arch brick
U
اجر زیاد پخته
cold cuts
U
گوشت پخته سرد
sunny side up
U
فقط یک طرفش پخته
boild egg
U
تخم مرغ پخته
hard baked
U
سفت پخته شده
well-done steak
U
استیک کاملا پخته
He has cooked a pottage for you.
<proverb>
U
برایت آش پخته است .
convenience food
U
خوراک پیش پخته
luncheon meat
U
گوشت پخته و آماده
it was cooked to rags
U
انقدر پخته شدکه له شد
convenience foods
U
خوراک پیش پخته
rare
U
لطیف نیم پخته
rarer
U
لطیف نیم پخته
underbaked
U
نیم پخته ناپخته
warmed over
U
دوباره پخته شده
liverwurst
U
سوسیس جگر پخته
underdo
U
نیم پخته کردن
rarest
U
لطیف نیم پخته
stroganoff
U
گوشت پخته نازک با خردل
boild egg soft
U
تخم مرغ پخته عسلی
boild egg hard
U
تخم مرغ پخته سفت
overdone
U
خیلی پخته و سرخ شده
first class brick
U
اجر خوب پخته شده
I want my steak well done.
U
می خواهم استیکم خوب پخته با شد
warmed over
U
زیادتر ازمعمول پخته شده
body brick
U
اجر خوب پخته شده
cornmeal
U
غذای ذرت
antipasto
U
غذای اشتهااور
meat
U
غذای اصلی
chicken feed
U
غذای جوجه
restorative food
U
غذای مقوی
luncheons
U
غذای مفصل
luncheon
U
غذای مفصل
dinette
U
غذای گرم
entree
U
غذای اصلی
meats
U
غذای اصلی
shore dinner
U
غذای دریایی
sop
U
غذای مایع
dish of the day
U
غذای روز
health foods
U
غذای سالم
health food
U
غذای سالم
spirilual nutriment
U
غذای روحانی
potluck
U
غذای مختصر
plant food
U
غذای گیاه
plant food
U
غذای گیاهی
when in season
U
غذای فصل
birdseed
U
غذای پرندگان
junk food
U
غذای ناسالم
seafood
U
غذای دریایی
sweetmeat
U
غذای شیرین
junk foods
U
غذای ناسالم
stinkpot
U
غذای بدبو
sops
U
غذای مایع
cow heel
پاچه گاو پخته و دلمه شده
Cooked vegetables digest easily.
U
سبزی پخته زود هضم است.
pale brick
U
اجری که خوب پخته نشده است
gigot
U
ران گوسفند و غیره که پخته باشد
medium steak
U
استیک متوسط سرخ یا پخته شده
chow mein
U
نوعی غذای چینی
chopsuey
U
نوعی غذای چینی
boarded
U
غذای روی میز
board
U
غذای روی میز
set menu
U
صورت غذای هر روزه
debilitant
U
غذای ضعیف کننده
a special menu
U
صورت غذای مخصوص
stenophagous
U
غذای محدود خوار
gastronomist
U
متخصص غذای لذیذ
Frozen meat ( food ) .
U
گوشت ( غذای ) یخ زده
Good wholesome food .
U
غذای سالم وکامل
Oily skin (food).
U
پوست ( غذای ) چرب
fondu
U
نوعی غذای سویسی
apple dumpling
U
شیرینی پخته شده با سیب درونش
[آشپزی]
baked beans
U
لوبیای قرمز پخته شده و گوشت خوک
well done
[fully cooked]
<adj.>
U
کاملا پخته
[برای گوشت]
[غذا و آشپزخانه]
fully cooked
<adj.>
U
کاملا پخته
[برای گوشت]
[غذا و آشپزخانه]
The project is not fully developed yet.
U
این طرح هنوز پخته وآماده نیست
dumpling
U
نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
dumplings
U
نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
hash
U
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
sloshing
U
غذای چسبناک مشروب لزج
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
speciality of the house
U
غذای مخصوص طبخ منزل
sloshes
U
غذای چسبناک مشروب لزج
Rice is a wholesome food .
U
برنج غذای کاملی است
slosh
U
غذای چسبناک مشروب لزج
progressive cookery
U
پخت تدریجی غذای یکان
food container
U
فرف غذای قابل حمل
to toy with one's food
U
با غذای خود بازی کردن
combined operations
U
عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
alpha pegasi
U
مرکب الفرس متن الفرس مرکب
waffling
U
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffle
U
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffles
U
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffled
U
کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
The meet is overdone.
این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
ravioli
U
نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
mawkish
U
حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
U
غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
entremets
U
غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
underfeed
U
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
agape
U
غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا
[دین]
macedoine
U
مخلوطی ازسبزیجات پخته که در سالاد یاروی لرزانک وامثال ان بکارمیرود
hominy
U
ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
The food was not fit to eat.
U
غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
I revisited her recipe.
U
من دستور کار
[غذای]
او
[زن]
را دوباره بکار بردم.
for half board
U
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
strudel
U
ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای ان شیرینی باشد
processed silk
U
ابریشم پخته
[ابریشمی که صمغ آن گرفته شده و آماده ریسندگی و یا رنگرزی است.]
slopped
U
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slop
U
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike.
U
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
slopping
U
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
puffing
U
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffs
U
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff
U
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
conposite
U
مرکب
compounds
U
مرکب
combined arms
U
مرکب
parasyntetic
U
مرکب
composite
U
مرکب
hybrid
U
مرکب
composed
U
مرکب
roadsters
U
مرکب
roadster
U
مرکب
multiplex
U
مرکب
tracing ink
U
مرکب
complexes
U
مرکب
ink pad
U
مرکب زن
ink
U
مرکب
compound
U
مرکب
complexities
U
مرکب
complexity
U
مرکب
inks
U
مرکب
formant
U
مرکب
complex
U
مرکب
mixed
U
مرکب
combined
U
مرکب
compounded
U
مرکب
munchies
[Colloquial]
U
غذای برای ریز ریز خوردن
[مانند تخمه یا پسته]
inker
U
مرکب نویس
multiple unit valve
U
لامپ مرکب
lenticular
U
مرکب از عدسی
multiple offence
U
حمله مرکب
multivibrator
U
لرزه گر مرکب
inks
U
مرکب زدن
magnetic ink
U
مرکب مغناطیسی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com