Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
known data
U
عناصر معلوم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
combatant
U
یکان رزمنده عناصر رزمنده عناصر درگیردر جنگ
combatants
U
یکان رزمنده عناصر رزمنده عناصر درگیردر جنگ
display board
U
تابلوی نمایش عناصر تیر نمودار عناصر تیر
his parentage isunknown
U
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
continuously set vector
U
عناصر تصحیح شده متوالی هدف عناصر تنظیم شده هدف به طریق متوالی
ingredients
U
عناصر
ingredient
U
عناصر
representative elements
U
عناصر نماینده
essential elements
U
عناصر ضروری
target indications
U
عناصر هدف
data element
U
عناصر اطلاعات
intelligence data
U
عناصر اطلاعات
conversion of data
U
تبدیل عناصر
orbital element
U
عناصر مداری
clemency
U
اعتدال عناصر
minor elements
U
عناصر جزئی
minor elements
U
عناصر فرعی
firing data
U
عناصر تیر
transmutation
U
تبدیل عناصر
gft setting
U
عناصر خط کش تیر
known data
U
عناصر تیرمعلوم
job elements
U
عناصر شغلی
component operation
U
عناصر عملیاتی
trace elements
U
عناصر کمیاب
combat , elements
U
عناصر رزمی
cantilever elements
U
عناصر کنسولی
meteorological data
U
عناصر هواسنجی
column head
U
عناصر سرستون
data
U
سوابق عناصر داده ها
combat , elements
U
عناصر درگیر در رزم
inner transition elements
U
عناصر واسطه داخلی
essential elements of information
U
عناصر اصلی اخبار
basic data
U
عناصر تیر اولیه
head
U
عناصر اولیه ستون
antisurface
U
ضد عناصر سطحی شناوردشمن
firing data
U
عناصر مربوط به تیراندازی
force augmentation
U
عناصر تقویتی یکان
elemental
U
مربوط به عناصر ابتدائی
interrupted
U
[عناصر معماری منقطع]
treadway
U
پل برای عناصر پیاده
transition series
U
گروه عناصر واسطه
constituent elements of crime
U
عناصر متشکله جرم
chart data
U
عناصر تیر نقشهای
periocic table
U
جدول تناوبی عناصر
chaines
U
[عناصر بنایی شبیه پایه]
record firing
U
عناصر تیر را ثبت کنید
computing sight
U
وسیله محاسبه عناصر تیر
quantification
U
معرفی عناصر یک جسم تعریف
replot data
U
عناصر دوباره بردن هدفها
computing gunsight
U
دوربین محاسب عناصر تیر
direct plotting
U
تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
coriolis force
U
اثرچرخش زمینی عناصر متحرک
filter
U
حذف عناصر ناخواسته از فایل یا سیگنال
topology
U
روش اتصال عناصر مختلف شبکه
integration
U
یکپارچگی اتحاد عناصر مختلف اجتماع
aided matching
U
سیستم انتقال عناصر تیر به کامپیوتر
filters
U
حذف عناصر ناخواسته از فایل یا سیگنال
task element
U
یکی از عناصر ناوگان ماموراجرای یک ماموریت
purges
U
تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه
purge
U
تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه
gun pointing data
U
عناصر مربوط به روانه کردن توپ
purged
U
تصفیه حزب یا دولت از عناصر نادلخواه
aided matching
U
سیستم تبدیل عناصر تیر توپ
illiquid
U
نا معلوم
determinate
U
معلوم
inevidence
U
معلوم
indistinct
U
نا معلوم
pronounced
U
معلوم
assignable
U
معلوم
known
U
معلوم
to the fore
U
معلوم
obvious
U
معلوم
sharp cut
U
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
U
معلوم شد که ...
overt
U
معلوم
active
U
معلوم
the active voice
U
معلوم
invisible
U
نا معلوم
given
U
معلوم
intelligible
U
معلوم
definite
U
معلوم
searches
U
جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
searched
U
جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
search
U
جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
combinational
U
آنچه شماره عناصر جدا را ترکیب میکند
searchingly
U
جستجوی فایل عناصر به صورت لیست زنجیری
the active voice
U
فعل معلوم
known target
U
هدف معلوم
known distance
U
فاصله معلوم
to come to light
U
معلوم شدن
known distance
U
مسافت معلوم
given conditions
U
شرایط معلوم
kithe
U
معلوم شدن
presumedly
U
از قرار معلوم
seemingly
U
از قرار معلوم
the date was not specified
U
تاریخ ان معلوم
to bring tl light
U
معلوم کردن
cretain
U
معلوم بعض
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
U
از قرار معلوم ...
to make known
U
معلوم کردن
manifestly
U
بطور معلوم
that depends
U
معلوم نیست
verb active
U
فعل معلوم
To make known . To signify .
U
معلوم کردن
discernibly
U
بطور معلوم
It was clear that she had lied .
U
دروغش معلوم شد
known datum point
U
ایستگاه معلوم
ascertain
U
معلوم کردن
ascertains
U
معلوم کردن
familiarised
U
معلوم کردن
familiarize
U
معلوم کردن
familiarises
U
معلوم کردن
noticeably
U
بطوربرجسته یا معلوم
familiarising
U
معلوم کردن
familiarized
U
معلوم کردن
familiarizes
U
معلوم کردن
ascertaining
U
معلوم کردن
familiarizing
U
معلوم کردن
vague
U
غیر معلوم
evidently
U
از قرار معلوم
known
U
معلوم کردن
vaguer
U
غیر معلوم
ascertained
U
معلوم کردن
vaguest
U
غیر معلوم
articulation
U
[ترکیب معماری در عناصر و قسمت های مختلف ساختمان]
two-dimensional
U
آرایهای که عناصر افقی و عمودی محل دهی میکند
circuits
U
ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
circuit
U
ارتباط بین عناصر الکترونیکی که عملی را انجام می دهند
he proved to know the secret
U
معلوم شد راز را میداند
time will tell
U
در آینده معلوم می شود
It is not known yet . It is not settled yet .
U
هنوز معلوم نیست
deponent
U
درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
it will manifest it self
U
معلوم خواهد گشت
present participles
U
وجه وصفی معلوم
taskwork
U
کار معلوم کارناخوشایند
participles
U
وجه وصفی معلوم
obviously
U
بطور اشکار یا معلوم
apparent
U
معلوم وارث مسلم
at a specified time
U
در وقت معین یا معلوم
fatherless
U
فاقد مولف معلوم
present participle
U
وجه وصفی معلوم
participle
U
وجه وصفی معلوم
neglects
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
charting
U
نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
charted
U
نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
half thickness
U
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
chart
U
نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
arrays
U
تعداد عناصر آرایه که به صورت سط ر و ستون داده شده اند
array
U
تعداد عناصر آرایه که به صورت سط ر و ستون داده شده اند
neglect
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglected
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
neglecting
U
این گلوله با عناصر غلط تیراندازی شده و دیدبانی نکنید
charts
U
نمایش گرافیکی عناصر منط قی مراحل تصمیمات و ارتباطات در سیستم
electrothermal printer
U
چاپگری با سرعت زیاد بااستفاده از عناصر گرمازا چاپگر حرارتی
centerpiece
U
[عناصر تزئینی اصلی درگاه های پیچ و تاب دار]
cartesian structure
U
ساختار دادهای که اندازه ثابتی دارد و عناصر به صورت خط ی مرتبند
circulars
U
صف کامپیوتری که از دو علامت برای ابتداوانتهای خط ذخیره عناصر استفاده میکند
circular
U
صف کامپیوتری که از دو علامت برای ابتداوانتهای خط ذخیره عناصر استفاده میکند
clustering
U
مجموعهای از عناصر که در یک خط ترتیبی فاهر می شوند و یک جدول دستیابی دارند
deponont
U
در فاهر مجهول و در باطن معلوم
Is the departure time certain ?
U
وقت حرکت معلوم است؟
pedigreed
U
دارای نسب یادودمان معلوم
Certain notorious ( dubious ) characters .
U
عده افراد معلوم الحال
known datum point
U
نقطهای با مختصات وگرای معلوم
Known and unknown .
U
معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
We know it for a fact that…
U
برایمان کاملا" معلوم است که ...
we shall see
U
تا ببینم بعد معلوم میشود
they are of a doubtful paterni
U
اصل انها معلوم نیست
type
U
نوع خون را معلوم کردن
types
U
نوع خون را معلوم کردن
typed
U
نوع خون را معلوم کردن
evinced
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evinces
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evincing
U
معلوم کردن ابراز داشتن
determinable
U
معلوم کردنی انقضاء پذیر
It was evident from the start.
U
از اول کار معلوم بود
his fate is sealed
U
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
evince
U
معلوم کردن ابراز داشتن
pert chart
U
نمودار وابستگیهای داخلی عناصر کاری که نسبت به زمان سنجیده می شوند
guerrillas
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas
U
جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
dichogamic
U
دارای عناصر نر وماده ایکه در مواقع متفاوت اماده باروری می شوند
dichogamous
U
دارای عناصر نروماده ایکه درمواقع متفاوت اماده باروری می شوند
direct plotting
U
تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct coupled transistor logic
U
سیستم منطقی که منحصرا" ازترانزیستورها به عنوان عناصر فعال استفاده میکند
to go down to the wire
<idiom>
U
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
Presumably she hasnt arrived yet .
U
از قرار معلوم هنوز واردنشده است
We wI'll be notified(informed)of the results today.
U
امروز جواب کار معلوم می شود
spot elevation
U
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
seal one's fate
U
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
He is known to the police .
U
هویتش نزد پلیس معلوم است
circuits
U
وسیلهای که عناصر را با قط ع برق در صورت بروز شرایط غیر عادی محافظت میکند
circuit
U
وسیلهای که عناصر را با قط ع برق در صورت بروز شرایط غیر عادی محافظت میکند
unit matrix
U
ماترسی که عناصر قطر اصلی همگی برابر یک و بقیه عناصرش صفر باشند
selective clock stetching
U
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
the bill defined his powers
U
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is of doubtful proveance
U
معلوم نیست اصلا از کجا امده است
loose ends
<idiom>
U
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
U
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com