English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ecology U علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
autecology U مبحث شناسایی محیط زندگی انفرادی موجودات
gymnosophy U اصول وطرز زندگی فیلسوفان ومرتاضهای برهنه هندی
oecology U علم عادات طرز زندگی موجودات الی و نسبت انهابامحیط
cenogenesis U تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
grooves U کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
groove U کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
antibiosis U تضاد بین دوموجود زنده کوچک که بیش از یکی از انها در محیط باقی نمیماند
accomodation U تطبیق طرز زندگی با محیط همراهی
karyosystematice U بخشی از رده بندی موجودات که روابط طبیعی انهارابوسیله مطالعه خصوصیات سلولی موجودات مورد مطالعه قرارمیدهد
procedure U روش وطرز عمل
notobranchiate U در باب ماهیانی گفته میشود که نفس کش انها در روی پشت انها است
rezone U محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
bioecology U رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
to tip something [British E] U ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] U رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E] U ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
dynamic condition U شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
it is impossible to live there U نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
beings U موجودات
symbiotic U موجودات همزی
aerobic organisms U موجودات هوازی
ontology U علم موجودات
living organisms U موجودات زنده
environmental test U ازمایش محیط زیست ازمایش محیط فیزیکی
lives U موجودات حبس ابد
benthos U موجودات دریایی ابزی
life U موجودات حبس ابد
pneumatology U مبحث موجودات روحانی
The prehistoric creatures . U موجودات ماقبل تاریخ
biogenic U محصول فعالیت موجودات زنده
karyotype U مجموعه خصوصیات کروموزمی موجودات
allometry U اندازه گیری رشد موجودات
organology U مبحث ساختمان موجودات الی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. U ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
cultivar U موجودات ذره بینی خاکهای زراعتی
deme U دستهای از موجودات زنده مرتبط با یکدیگر
biogenetic U مربوط بمنشاء پیدایش موجودات زنده
spermatium U نطفه یایاخته نر غیر متحرک موجودات پست
anthropopathism U اعتقاد به وجود روح انسانی در اشیاء و موجودات
biosynthesis U تهیه مواد شیمیایی بوسیله موجودات زنده
plankter U موجودات ریز و شناور ازادبر سطح دریا
pharmacodynamics U مبحث اثر دارو بر ساختمان موجودات زنده
biologism U اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
live box U جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
limnology U بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات اب شیرین بحث میکند
biosystematic U مربوط به رده بندی موجودات از روی ساختمان یاختههای انان
anthropocentric U معتقد باینکه انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل موجودات است
biocenology U رشتهای از زیست شناسی که از اجتماعی موجودات و تاثیرانها بریکدیگر بحث میکند
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
genetics U واختلاف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارث بحث میکند نسل شناسی
antibiotic U مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotics U مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
those U انها
they U انها
yond U انها
ure U عادت
rut U عادت
usage U عادت
accustoming U عادت
practice U عادت
diathesis U عادت
praxis U عادت
rote U عادت
consuetude U عادت
habit U عادت
accustoms U عادت
habitude U عادت
accustom U عادت
habits U :عادت
wont U عادت
guize U عادت
habits U عادت
usages U عادت
ruts U عادت
custom U عادت
accustomedness U عادت
habit U :عادت
one of them U یکی از انها
who are they? U انها کی هستند
the most that i can do U بیشتر انها
most of them U بیشتر انها
many of them U بسیاری از انها
bionomics U زیوه شناسی شاخهای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحث میکند
menstrual cycle U عادت ماهانه
grow into a habit U عادت شدن
vogue U عادت مرسوم
practice U معمول به عادت
hanks U قلاب عادت
hank U قلاب عادت
accustom U عادت دادن
enure U عادت دادن
accustoming U عادت دادن
diet U عادت غذائی
habit strength U نیرومندی عادت
it is usual with him U عادت دارد
dieted U عادت غذائی
dieting U عادت غذائی
accustoms U عادت دادن
hexis U عادت پایه
habitude U عادت روزانه
diets U عادت غذائی
habituate U عادت دادن
habituated U عادت دادن
lusus natarae U خرق عادت
lusus naturae U خرق عادت
inure or en U عادت دادن
familiarised U عادت دادن
to get used to U عادت کردن [به]
divinely U بطورخارق عادت
recidivists U مجرم به عادت
recidivist U مجرم به عادت
usage and custom U عرف و عادت
habitually U بر حسب عادت
amenia U حبس عادت
kick the habit <idiom> U ترک عادت بد
to get accustomed to U عادت کردن [به]
take to U عادت کردن
wont U خو گرفته عادت
addict U عادت اعتیاد
addicts U عادت اعتیاد
custom U برحسب عادت
used to <idiom> U عادت کردن به
by rote U بر حسب عادت
by usage U برحسب عادت
familiarized U عادت دادن
inured U عادت دادن
inure U عادت دادن
position habit U عادت مکانی
familiarize U عادت دادن
familiarizing U عادت دادن
familiarizes U عادت دادن
periods U عادت ماهانه
reading habit U عادت خواندن
period U عادت ماهانه
inures U عادت دادن
to outgrow a habit <idiom> U از سر افتادن عادت
thaumaturgy U خرق عادت
familiarises U عادت دادن
inuring U عادت دادن
familiarising U عادت دادن
social habit U عادت اجتماعی
neither of them know U هیچکدام از انها نمیدانند
to pass muster U در بازدیدارتش و مانند انها
many of them U عده زیادی از انها
he rolled them by U سواره از پهلوی انها رد شد
i saw none of them U هیچکدام از انها را ندیدم
ontogeny U رشد شناسی تاریخچه رشد و رویش موجودات
effective habit strength U حد موثر نیرومندی عادت
disaccustom U ترک عادت دادن
catamenia U عادت ماهیانه زنان
unused U عادت نکرده بکارنبرده
dishabituate U ترک عادت دادن
dark adaptation U عادت کردن به تاریکی
mend one's ways <idiom> U اثبات عادت شخصی
get U عادت کردن ربودن
The habit of smoking. U عادت به استعمال دخانیات
getting U عادت کردن ربودن
unusual U غریب مخالف عادت
to fall into a bad habit U عادت بدی گرفتن
as a rule <idiom> U معمولا ،طبق عادت
thews U عادت راه ورسم
prayerfulness U عادت نماز خوانی
to form a habit U تشکیل عادت دادن
He is making a habit of it . U بد عادت شده است
sticky fingers <idiom> U عادت به دزدیدن داشتن
that is a matter of habit U کار عادت است
that is a matter of habit U موضوع عادت است
local usage U عرف و عادت محل
To be used (accustomed) to something. U به چیزی عادت داشتن
To break (give up) a habit. U ترک عادت کردن
habit formation U شکل گیری عادت
gets U عادت کردن ربودن
daily routine U عادت جاری روزانه
they are of a doubtful paterni U اصل انها معلوم نیست
curtesy U زوج از انها ارث می برد
they are cured by nature U طبیعت انها را درمان میکند
extends U بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
they were badly officered U افسران انها خوب نبودند
brass bands U ادوات انها از برنج باشد
podiatry U دانش ناخوشیهای پاودرمان انها
extending U بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
extend U بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
logroll U غلتاندن الوار وانداختن انها به اب
pepo U کدو و خیار ومانند انها
it is a pity of them U دل ادم برای انها میسوزد
brass band U ادوات انها از برنج باشد
i alone bear the brunt of it U خدمت انها بر من واجب می اید
He outgrew this habit. U این عادت ازسرش افتاد
get in the swing of things <idiom> U به شرایط جدید عادت کردن
routines U جریان عادی عادت جاری
matter of course <idiom> U عادت،راه عادی،قانون
get the feel of <idiom> U عادت کردن یا آوختن چیزی
routinely U جریان عادی عادت جاری
altitude acclimatization U عادت کردن به ارتفاع منطقه
acclimatization U عادت کردن به هوای کوهستان
She is a habitual liar. U روی عادت دروغ می گوید
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
fletcherism U عادت بخوردن مختصری غذا
rote U کاری که از روی عادت بکنند
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com