English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
homely [British E] <adj.> U عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wearisome U خسته کننده
dull U خسته کننده
dulled U خسته کننده
dullest U خسته کننده
bores U خسته کننده
bore U خسته کننده
dulls U خسته کننده
duller U خسته کننده
wearing U خسته کننده
prosish U خسته کننده
uninteresting U خسته کننده
weariful U خسته کننده
blah U خسته کننده
dead alive U خسته کننده
fatiguing U خسته کننده
lagging U خسته کننده
fatig U خسته کننده
tedious U خسته کننده
tiresome U خسته کننده
exhausting U خسته کننده
monotonous U خسته کننده
insipid U خسته کننده
dulling U خسته کننده
prolixly U بطور خسته کننده
grueling U خسته کننده فرساینده
nerve wrack U خسته کننده اعصاب
gruelling U خسته کننده فرساینده
nerve racking U خسته کننده اعصاب
nerve-racking U خسته کننده اعصاب
wearisomely U بطور خسته کننده
longsome U مطول خسته کننده
longueur U قسمت خسته کننده
prolix U خسته کننده روده دراز
pooped out <idiom> U خسته کننده،از پای درآوردن
this work is palling on me U اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut U یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
as dull as a ditch-water U مثل فیلم های تکراری [خسته کننده و ملال آور]
wayworn U خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary U زیاده خسته کردن خسته شدن
routinize U عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia U ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
corrector U جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
tiring U خسته
aweary U خسته
whacked U خسته
footworn U خسته
played out U خسته
wearying U خسته
tiredly U خسته
tired U خسته
weary U خسته
wearies U خسته
wearied U خسته
jaded U خسته
tire U خسته
careworn <adj.> U دل خسته
outworn U خسته
wind broken U خسته
jadish U خسته
ennuied U خسته
blown U خسته
exhausted U خسته
washed out U خسته
spent U خسته
tires U خسته
washed-out U خسته
fatigable U خسته شدنی
stumping U خسته وکوفته
overstrain U خسته کردن
jade U خسته کردن
stump U خسته وکوفته
played out <idiom> U خسته ،از پا درآمده
stumped U خسته وکوفته
run ragged <idiom> U خسته شدن
fatigue U خسته کردن
weed out <idiom> U خسته شدن از
sear U خسته خشکاندن
seared U خسته خشکاندن
indefatigable U خسته نشدنی
tiring U خسته کردن
tires U خسته کردن
pesthouse U خسته خانه
fag U خسته کردن
harasses U خسته کردن
harass U خسته کردن
fags U خسته کردن
neurasthenia U خسته روانی
fatigue U خسته شدن
tire U خسته کردن
bore U خسته کردن
bores U خسته کردن
stumps U خسته وکوفته
i am weary of writing U از نوشتن خسته
sears U خسته خشکاندن
pest house U خسته خانه
tired of writing U خسته از نوشتن
irked U خسته شدن
irking U خسته شدن
fatigues U خسته کردن
irks U خسته شدن
overwork U خود را خسته
strains U خسته کردن
strain U خسته کردن
overworked U خود را خسته
overworking U خود را خسته
fatigued U خسته کردن
he seems to be tired U خسته بنظرمیرسد
fatiguable U خسته شدنی
he seems to be tired U خسته مینماید
overworks U خود را خسته
irk U خسته شدن
fatigued U خسته شدن
forworn U وامانده خسته
way worn U خسته راه
it irks me U خسته شدم
forwearied U خسته فرسوده
fatigues U خسته شدن
to do up U خسته کردن
zonked U کاملا خسته
worn-out U خسته و کوفته
worn out U خسته و کوفته
to knock up U خسته شدن
way worn U خسته سفر
wear out U کاملا خسته کردن
langorous U خسته سستی اور
jade U یابو یا اسب خسته
unwearied U بانشاط خسته نشده
i am tired of that U از ان کار خسته شدم
play out U خسته کردن ماهی
he seems to be tired U بنظرمیایدکه خسته است
I was so tired that … U آنقدر خسته بودم که ...
to overstrain oneself U خود را خسته کردن
tire out <idiom> U خیلی خسته شدن
to overwork oneself U خود را خسته کردن
overwork U خسته کردن به هیجان اوردن
used up U تمامامصرف شده زیاد خسته
exhaust U خسته کردن ازپای در اوردن
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
waste one's breath U زبان خود را خسته کردن
waste one's words U زبان خود را خسته کردن
do in <idiom> U خسته شدن ،از پای درآمدن
dead tired <idiom> U خیلی خسته واز پا افتاده
overworking U خسته کردن به هیجان اوردن
climb the wall <idiom> U از محیط خسته وعصبانی شدن
exhausts U خسته کردن ازپای در اوردن
world weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world-weary U بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm sick of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworks U خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it. <idiom> U من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
overworked U خسته کردن به هیجان اوردن
I'm fed up with it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> U ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
turn on someone <idiom> U به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to strain one's eyes U چشم خود رازیاد خسته کردن
fed up with <idiom> U از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to overexert U خود را بیش از اندازه خسته کردن
to poreone's eyes out U چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
task U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flags U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
to overrun oneself U از دویدن زیاد خود را خسته کردن
flag U خسته شدن دونده دراخر مسابقه
tasks U زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
wind U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
winds U خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
groovy U عادی
gen U عادی
customary U عادی
normal U عادی
routines U عادی
uncritically U عادی
uncritical U عادی
commonest U عادی
commoners U عادی
common U عادی
run of the mill U عادی
run-of-the-mill U عادی
routine U عادی
routinely U عادی
naked U عادی
privates U عادی
unexceptional U عادی
private U عادی
wonted U عادی
regular U عادی
ordinary U عادی
habitual U عادی
regulars U عادی
iam so tired that i cannot eat U چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-songs U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-song U تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
abnormous U غیر عادی
routine U کار عادی
consuetudinary U عادی معمول
abnormally U غیر عادی
eupnoea U تنفس عادی
the common run of men U مردمان عادی
the inevitable U چیزهای عادی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com