English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
The scen of a bloody (great) battle. U صحنه نبرد خونین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
campaigned U صحنه نبرد
campaigning U صحنه نبرد
campaign U صحنه نبرد
campaigns U صحنه نبرد
preventive war U نبرد پدافندی نبرد به منظور جلوگیری ازعملیات دشمن
wager of battle U نوعی از دادرسی که در زمان ویلیام فاتح در انگلستان مرسوم بود و در ان طرفین دعوی به نبرد می پرداختند وفاتح نبرد دادبرده محاکمه نیزمحسوب می شد
scene U مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scenes U مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
ensanguined U خونین
redder U خونین
reddest U خونین
red U خونین
reds U خونین
bloodred U خونین
bloodstain U خونین
erythroid U خونین
bloodstained U خونین
haematidrosis U خوی خونین
mortals U خونین مخرب
bloody fight U جنگ خونین
mortal U خونین مخرب
hotwar U جنگ خونین
hemoptysis U خلط خونین
war to the knife U جنگ خونین
theater U صحنه عملیات صحنه
They beat each other black and blue. U همدیگر را خونین ومالین کردند
action U نبرد
passage of arms U نبرد
battling U نبرد
battles U نبرد
actions U نبرد
fights U نبرد
fight U نبرد
set-to U نبرد
set to U نبرد
combats U نبرد
combating U نبرد
combated U نبرد
combat U نبرد
campaigns U نبرد
campaigning U نبرد
struggling U نبرد
set-tos U نبرد
campaigned U نبرد
campaign U نبرد
struggles U نبرد
struggled U نبرد
struggle U نبرد
battle U نبرد
battled U نبرد
land combat U نبرد در ساحل
naval campaign U نبرد دریایی
frays U نبرد نزاع
battlefield U میدان نبرد
land combat U نبرد زمینی
in a U مشغول نبرد
infighting U نبرد نزدیک
list U میدان نبرد
militated U نبرد کردن
war cry U عربده نبرد
warm corner U نبرد سخت
infighting U نبرد در فاصله کم
battleship U نبرد ناو
battleships U نبرد ناو
frayed U نبرد نزاع
fray U نبرد نزاع
militating U نبرد کردن
conflicts U کشمکش نبرد
conflicted U کشمکش نبرد
battled U نبرد کردن
battle group U گروه نبرد
conflict U کشمکش نبرد
battling U نبرد کردن
area of war U منطقه نبرد
battle position U موضع نبرد
position warfare U نبرد موضعی
battle ship U نبرد ناو
preventive war U نبرد دفاعی
battlefields U میدان نبرد
battles U نبرد کردن
militate U نبرد کردن
battle U نبرد کردن
militates U نبرد کردن
passage at arms U نبرد مواقعه
battle map U نقشه منطقه نبرد
opposing forces U نیروهای درگیر نبرد
forward echelon U رده جلوی نبرد
dog fight U نبرد جنگندههای هوایی
protracted war U استراتژی نبرد طولانی
She achieved nothing . U کاری از پیش نبرد
out of action U از نبرد خارج شده
war strenght U قدرت نبرد نیروی جنگی
campaign U رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
forward edge of battle area U لبه جلویی منطقه نبرد
it wasdone in no time U اینکار چندان وقتی نبرد
campaign U رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigned U رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigning U رزم نبرد کردن جنگیدن
campaigns U رزم نبرد کردن جنگیدن
battlefield evacuation U اخراجات پزشکی از میدان نبرد
opposing U مخالف درگیر نبرد نیروهای متخاصم
illumination plan U طرح روشن کردن منطقه نبرد
arenas U صحنه
stage U صحنه
arena U صحنه
frame U صحنه
stages U صحنه
single combat U اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
scene of action U صحنه عملیات
intratheater U در داخل صحنه
miseenscene U صحنه سازی
stage doors U در عقب صحنه
stage door U در عقب صحنه
theater of operations U صحنه عملیات
shipboard U صحنه کشتی
scenarist U صحنه ارا
primal scene U صحنه اغازین
Behind the scene. U پشت صحنه
frame frequency U بسامد صحنه
proscenium U پیش صحنه
stage fright U صحنه هراسی
picture U دیدن شی یا صحنه
pictured U دیدن شی یا صحنه
cockpits U صحنه تئاتر
pictures U دیدن شی یا صحنه
cockpit U صحنه تئاتر
picturing U دیدن شی یا صحنه
stage U صحنه نمایش
ring U صحنه ورزش
settings U صحنه واقعه
prosceniums U پیش صحنه
stages U در صحنه فاهرشدن
setting U صحنه واقعه
field of honor U صحنه دوئل
histrionics U صحنه سازی
proscenium U صحنه نمایش
prosceniums U صحنه نمایش
stages U صحنه نمایش
stage U در صحنه فاهرشدن
scenery U صحنه سازی
theatricalize U بروی صحنه اوردن
to shiftthe scene U عوض کردن صحنه
bullring U صحنه یامیدان گاوبازی
stagehand U کارگردان پشت صحنه
prosceniums U جلو صحنه پیشگاه
stage whisper U نجوای روی صحنه
curtain call U بازگشت هنرپیشگان به صحنه
It was stage –managed . It was trumped up. U صحنه سازی بود
stagehands U کارگردان پشت صحنه
stage whispers U نجوای روی صحنه
curtain calls U بازگشت هنرپیشگان به صحنه
shambles U قتلگاه صحنه کشتار
setting U گیرش صحنه پردازی
open board U صحنه خلوت شطرنج
onstage <adj.> <adv.> U روی صحنه [تئاتر]
proscenium U جلو صحنه پیشگاه
drop curtain U پرده جلو صحنه
exeunt U صحنه را ترک گفتن
field buying U خریددر صحنه جنگ
intratheater U داخل صحنه عملیات
settings U گیرش صحنه پردازی
bullrings U صحنه یامیدان گاوبازی
stagestruck U عاشق صحنه نمایش
stagestruck U مسحور صحنه شده
props U اثاثیه صحنه نمایش
scene of action U صحنه جنگ یادرگیری
to go on stage U وارد صحنه [نمایش] شدن
It was the usual scene. U صحنه [موقعیت] معمولی بود.
theater in the round U تماشاخانه دارای صحنه مدور
theater army U نیروی زمینی صحنه عملیات
upstaging U وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstages U وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged U وابسته به عقب یا بالای صحنه
by-play U حرکات یا مکالمات کنار صحنه
army in the field U ارتش مستقر در صحنه عملیات
advance base U پایگاه مقدم صحنه عملیات
parquet U محل ارکسترنمایش پایین صحنه
theater army U ارتش مستقر در صحنه عملیات
To appear on the scene (stage). U روی صحنه ظاهر شدن
miseenscene U کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
The scene of the nover is laid in scotland. U صحنه داستان دراسکاتلند است
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
supremacy U برتری کامل قوا سیادت جنگی یا نظامی حاکمیت بر میدان نبرد
far-right extremist scene U صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
offstage U خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlights U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
fly gallery U قسمت برامده کنار صحنه تاتر
[extreme] right-wing scene U صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
forestage U قسمت جلو امده صحنه نمایش
to launch a product with much fanfare U کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlight U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighted U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting U شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
footlights U ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
authorized strength of theater U استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
It was filmed on location. U صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
stage fright U وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
stage set U تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. U صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component U نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com