Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
paraboloid
U
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
parabolic
U
سهمی گون سهمی شکل
asynchronous computer
U
نوعی از کامپیوتر که در ان هر عمل در نتیجه سیگنالی که از تکمیل عمل قبلی حاصل میشود و یا در اثر اعلام امادگی وسیله لازم برای عمل بعدی اغاز میشود کامپیوترناهمگام
submarginal land
U
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
projecting
U
تولید نمایش گرافیکی دو بعدی از یک صفحه سه بعدی تصویر
PHIGS
U
برنامه واسط استاندارد بین نرم افزار و آداپتور گرافیکی که از مجموعهای از دستورات استاندارد برای رسم و تغییر تصاویر دو بعدی و سه بعدی تشکیل شده است
preemptive multitasking
U
حالت چندکاره که سیستم عامل یک برنامه را برای مدت زمانی اجرا میکند و پس کنترل را به برنامه بعدی میدهد به طوری که برنامه بعدی وقت پردازنده را نخواهد گرفت
parabola
U
سهمی
sagittal
U
سهمی
sagittate
U
سهمی
styloid
U
سهمی
parabolas
U
سهمی
partial correlation
U
همبستگی سهمی
partial variance
U
پراکنش سهمی
partial rienforcement
U
تقویت سهمی
parabolic
U
سهمی وار
parabolic arch
U
قوس سهمی
sagittal plane
U
صفحه سهمی
parabolic arch
U
طاق سهمی
sageittal suture
U
درز سهمی
styloid process
U
زائده سهمی
partial regression equation
U
معادلات رگرسیون سهمی
parabolic lens
U
عدسی سهمی وار
nominal value
U
قیمت اسمی سهمی
partial pressure
U
فشار جرئی یا سهمی
to hold a share in a business
U
در شرکتی سهمی داشتن
parabolic mirror
U
اینه سهمی وار
parabolic variation
U
تغییرات سهمی شکل
trimetrogon
U
عکاسی هوایی با استفاده ازسه بعد یا صفحه سه بعدی عکاسی سه بعدی هوایی
sagittary
U
سهمی وابسته به تیر اندازی
sagittal
U
وابسته به درز سهمی جمجمه
ex. dividend
سهمی که پس از پرداخت سود آن فروخته شده
portion
U
سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
differential effects
U
اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
portions
U
سهمی که والدین به یکی از فرزندانشان از مالشان بدهند
trajectory scorer
U
وسیله ارزیابی دقت و صحت مسیر سهمی گلوله
level point
U
سطح دریا نقطه هم افق مسیر سهمی گلوله
trajectory shift
U
انحراف مسیر سهمی گلوله ازمسیر استانداد بالیستیکی
vapor pressure
U
فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
unutilized
U
بی حاصل
perquisite
U
حاصل
fruitage
U
حاصل
nonproductive
U
بی حاصل
resume
U
حاصل
resumed
U
حاصل
resumes
U
حاصل
resuming
U
حاصل
desolate
<adj.>
U
بی حاصل
outcome
U
حاصل
outcomes
U
حاصل
perquisites
U
حاصل
yielded
U
حاصل
infertile
U
بی حاصل
deserted
<adj.>
U
بی حاصل
bleak
<adj.>
U
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
U
بی حاصل
barren
<adj.>
U
بی حاصل
payoff
U
حاصل
unfruitful
U
بی حاصل
upshot
U
حاصل
yields
U
حاصل
payoffs
U
حاصل
yield
U
حاصل
products
U
حاصل
product
U
حاصل
resulting
U
حاصل
adnate
U
حاصل
outgrowth
U
حاصل
resulted
U
حاصل
outgrwth
U
حاصل
result
U
حاصل
products
U
حاصل ضرب
sum
U
حاصل جمع
production
U
حاصل دادن
productions
U
حاصل دادن
products
U
حاصل حاصلضرب
sums
U
حاصل جمع
to be derived
U
حاصل شدن
gleby
U
حاصل خیز
pinguid
U
حاصل خیز
product
U
حاصل ضرب
productive
U
مولد پر حاصل
karma
U
حاصل کردارانسان
acquire
حاصل کردن
cabonic
U
حاصل از کربن
steam fog
U
مه حاصل از بخار اب
barren
U
بی ثمر بی حاصل
heir
U
ارث بر حاصل
foodful
U
حاصل خیز
feracity
U
حاصل خیزی
paper blockade
U
محاصره بی حاصل
earning yield
U
حاصل عواید
product
U
حاصل حاصلضرب
emblements
U
حاصل زمین
redemption yield
U
حاصل بازخرید
fatten
U
حاصل خیزکردن
fattened
U
حاصل خیزکردن
fattens
U
حاصل خیزکردن
partial products
U
حاصل ضربهای جز
afford
U
حاصل کردن
afforded
U
حاصل کردن
affording
U
حاصل کردن
affords
U
حاصل کردن
nonproductive labor
U
کار بی حاصل
feracious
U
حاصل خیز
totalled
U
حاصل جمع
growth
U
اثر حاصل
growths
U
اثر حاصل
totaling
U
حاصل جمع
negotiation result
U
حاصل مذاکرات
yields
U
محصول حاصل
throughput
U
حاصل کار
totaled
U
حاصل جمع
total
U
حاصل جمع
totalling
U
حاصل جمع
totals
U
حاصل جمع
yield
U
محصول حاصل
yielded
U
محصول حاصل
negotiation outcome
U
حاصل مذاکرات
result of the negotiations
U
حاصل مذاکرات
get
U
حاصل کردن
sum
U
کل
[حاصل جمع]
total
U
کل
[حاصل جمع]
getting
U
حاصل کردن
amount
U
حاصل جمع
proceeds
U
حاصل فروش
yielder
U
حاصل دهنده
amount
U
کل
[حاصل جمع]
gets
U
حاصل کردن
sterilized
U
بی بار یا بی حاصل کردن
phantasm
U
حاصل خیال ووهم
sterilizing
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilizes
U
بی بار یا بی حاصل کردن
partial sum
U
حاصل جمع جزئی
sterilize
U
بی بار یا بی حاصل کردن
bead
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
sideways sum
U
حاصل جمع یک وری
come to an agreement
U
توافق حاصل کردن
capital bonus
U
سود حاصل از سرمایه
aftercrop
U
حاصل دوم باره
go to rack and ruin
<idiom>
U
نتیجه بد حاصل کردن
look in on
<idiom>
U
تماس حاصل کردن
beads
U
دانههای حاصل ازجوشکاری
sterilising
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
U
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilised
U
بی بار یا بی حاصل کردن
lysate
U
حاصل تجزیه سلولی
mould line
U
خط حاصل از تلاقی دو سطح
interest profit
U
عایدی حاصل از بهره
hot shorteness
U
شکنندگی حاصل از گرما
gains from trade
U
منافع حاصل از تجارت
eagre
U
موج حاصل از جذر و مد
fogbow
U
رنگین کمان حاصل از مه
earth pressure
U
فشار حاصل از خاک
wave pressure
U
فشار حاصل از موج
resultant
U
حاصل منتج شونده
spume
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
overcrop
U
زیاد حاصل برداشتن از
sheer
U
انحراف حاصل کردن
acquiring
U
حاصل کردن اندوختن
acquires
U
حاصل کردن اندوختن
sea foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
entrance loss
U
افت حاصل از اصطکاک
deflationary gap
U
فاصله حاصل از رکود
beach foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam
U
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
garden stuff
U
حاصل باغ :سبزی ومیوه
eolian
U
رسوب حاصل از جریان باد
productiveness
U
حاصل خیزی نیروی تولید
beach foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
petrodollars
U
دلار حاصل ازفروش نفت
crops
U
حاصل دادن چینه دان
cropped
U
حاصل دادن چینه دان
crop
U
حاصل دادن چینه دان
flyash
U
خاکستر حاصل از زغال سنگ
harvests
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest
U
حاصل درو کردن وبرداشتن
blear
U
تاری حاصل از اشک وغیره
osculate
U
تماس نزدیک حاصل کردن
tidal mud deposits
U
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
cost saving
U
درامد حاصل از تقلیل هزینه
ocean foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
hold out
<idiom>
U
حاصل شدن ،تقدیر کردن
sea foam
U
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders
<idiom>
U
نتیجه عالی حاصل کردن
furthering
U
بعدی
furthered
U
بعدی
furthers
U
بعدی
two-dimensional
U
دو بعدی
further
U
بعدی
cubical
U
سه بعدی
puisne
U
بعدی
future
U
بعدی
serotine
U
بعدی
subsequent
U
بعدی
one dimentional
U
یک بعدی
one dimentional
U
تک بعدی
three dimentional
U
سه بعدی
spatial
U
سه بعدی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com