Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to put ones hand to anything
U
بکاری مبادرت کردن
fall to
U
بکاری مبادرت کردن
enterprises
U
مبادرت بکاری کردن
to set one's hand to a task
U
بکاری مبادرت کردن
enterprise
U
مبادرت بکاری کردن
to a an under taking
U
باجرات بکاری مبادرت کردن
sail in
U
با جدیت و اطمینان بکاری مبادرت کردن
to offer at any thing
U
بکاری مبادرت ورزیدن
dday
U
روز شروع بکاری
jumping off place
U
شروع بکاری نقطه عزیمت
dares
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dare
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared
U
جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
to youse to a
U
تحریک بکاری کردن
to start out to do something
U
اقدام بکاری کردن
to persuade in to an act
U
وادار بکاری کردن
incilnable to do something
U
مایل کردن بکاری
aggress
U
مبادرت کردن
to a. oneself
U
مبادرت کردن
emprize
U
مبادرت کردن
attacked
U
مبادرت کردن به
attack
U
مبادرت کردن به
to betake oneself
U
مبادرت کردن
attacks
U
مبادرت کردن به
to set on
U
مبادرت کردن به
adventures
U
باتهور مبادرت کردن
ventured
U
اقدام یا مبادرت کردن به
venture
U
اقدام یا مبادرت کردن به
adventure
U
باتهور مبادرت کردن
ventures
U
اقدام یا مبادرت کردن به
venturing
U
اقدام یا مبادرت کردن به
attempting
U
قصد کردن مبادرت کردن به
attempts
U
قصد کردن مبادرت کردن به
attacks
U
مبادرت کردن به تاخت کردن
attack
U
مبادرت کردن به تاخت کردن
attempt
U
قصد کردن مبادرت کردن به
attacked
U
مبادرت کردن به تاخت کردن
attempted
U
قصد کردن مبادرت کردن به
tasks
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
task
U
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
start off
U
شروع کردن شروع شدن
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
initiated
U
اغاز کردن شروع کردن
initiating
U
اغاز کردن شروع کردن
launches
U
شروع کردن اقدام کردن
launch
U
شروع کردن اقدام کردن
lead off
<idiom>
U
شروع کردن ،باز کردن
initiates
U
اغاز کردن شروع کردن
initiate
U
اغاز کردن شروع کردن
push off
<idiom>
U
ترک کردن ،شروع کردن
launching
U
شروع کردن اقدام کردن
launched
U
شروع کردن اقدام کردن
commence
U
شروع کردن
set in
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
embarks
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
to strike into
U
شروع کردن
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
embark
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
commenced
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
reopen
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
to open fire
U
شروع به اتش کردن
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
launch
U
شروع کردن حمله
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
launches
U
شروع کردن حمله
do up
U
شروع بکار کردن
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
launched
U
شروع کردن حمله
to start
U
شروع کردن به دویدن
warm up
U
شروع کردن به کار
tune up
U
شروع باواز کردن
launching
U
شروع کردن حمله
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
colds
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
staging area
U
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
modes
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
mode
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
clicks
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
wickedness
U
نا بکاری
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
To get on with a job.
U
بکاری پرداختن
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch.
U
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to start doing something
U
دست بکاری زدن
bide
U
بکاری ادامه دادن
to put ones hand to anything
U
دست بکاری زدن
to set one's hand to a task
U
دست بکاری زدن
to offer at any thing
U
دست بکاری زدن
to turn to
U
دست بکاری گرفتن
dragoons
U
بزور شکنجه بکاری واداشتن
dragoon
U
بزور شکنجه بکاری واداشتن
swear in
U
بامراسم تحلیف بکاری گماشتن
ventures
U
مبادرت ریسک
venture
U
مبادرت ریسک
ventured
U
مبادرت ریسک
venturing
U
مبادرت ریسک
coddling
U
بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddle
U
بادقت زیاد بکاری دست زدن
coddled
U
بادقت زیاد بکاری دست زدن
to set about
دست بکاری زدن آماده کاری
coddles
U
بادقت زیاد بکاری دست زدن
he proceeded to investigate it
U
بتحقیق ان مبادرت نمود
betook
U
دست زده مبادرت کرده
self slayer
U
مبادرت کننده بخود کشی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
mutual fund
U
شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
mutual funds
U
شرکتی که بکار خرید سهام شرکتهای دیگر مبادرت کند
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
initiation
U
شروع کار شروع
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com