English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (599 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
politick U سیاست بافی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
politicised U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicises U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizing U سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
Other Matches
knitting pin U میل جوراب بافی یاکش بافی که درته ان دگمه یاگلولهای دارد
chain stitch U گره یا کوک زنجیره ای جهت جلوگیری از باز شدن گلیم بافت و تزیین و یا کناره بافی و شیرازه بافی مورد استفاده قرار می گیرد
gnosticize U بافی کردن
envisioning U خیال بافی کردن
nattering U چرند بافی کردن
envisioned U خیال بافی کردن
envisions U خیال بافی کردن
nattered U چرند بافی کردن
envision U خیال بافی کردن
natter U چرند بافی کردن
natters U چرند بافی کردن
yarn dye U نخ پارچه بافی را رنگ کردن
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. U ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
policy maker U سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
monetrarist keynesian debate U اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
diplomatize U سیاست مداری کردن
carpetbag U سیاست بازی ودغلکاری کردن
begger my neighbour policy U سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
to break off diplomatic relations U روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
monetarists U طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
plaiting U کج بافی
meshwork U توری بافی
weft wrapping U شیرازه بافی
turn arounds U شیرازه بافی
confabulation U افسانه بافی
fabrication U افسانه بافی
philosophism U فلسفه بافی
fabulation U افسانه بافی
negativism U منفی بافی
matting U حصیر بافی
abstractionism U خیال بافی
drapery U پارچه بافی
mythomania U افسانه بافی
draperies U پارچه بافی
plaiting U اریب بافی
hosiery U جوراب بافی
ropery U طناب بافی
knitting machines U ماشین کش بافی
binding U شیرازه بافی
knitting needle U میل کش بافی
knitting machine U ماشین کش بافی
knitting needle U میل جوراب بافی
macrame knot U گره توری بافی
printworks U کارخانه چیت بافی
strander U ماشین طناب بافی
osier U بیدمخصوص سبد بافی
interlocking U گلیم بافی ابتداء فرش
picot U حلقه زینتی توری بافی
matting U بوریا بافی پوشش حصیری
twill weave U بافت ساده حصیری [که گاه در جاجیم و و گلیم و پتو بافی استفاده می شود.]
Elibilinde U [طرحی ترکی در گلیم بافی که نمادی از یک انسان و حالت دست به کمر وی را نشان می دهد.]
overcasting U شیرازه بافی [جهت افزایش استحکام لبه های فرش و تزئین تارهای انتهائی]
edge finish U شیرازه بافی [جهت استحکام تارهای کناری و گاه تزپین نمودن کناره ها با رنگ های متفاوت بصورت ضربدری یا موازی]
jute U کنف هندی الیاف کنف که برای گونی بافی بکار میرود
webbing end U [قسمت گلیم بافی فرش قبل از شروع به بافت اصلی متن فرش]
policy U سیاست
diplomacy U فن سیاست
politcs U سیاست
politic U سیاست
politics U سیاست
kingcraft U سیاست
policies U سیاست
king craft U سیاست
Jangle Arjuk U طرح جنگلی ارجوک [این گل در طرح فرش های افغانی بصورت قرینه بافی بکار می رود.]
over stretched wrap U نخ چله بیش از حد کشیده شده [این حالت باعث کاهش استحکام نخ چله و همچنین کج بافی در فرش می گردد.]
fiscal policy U سیاست مالیاتی
wage policy U سیاست دستمزد
politicians U سیاست مدار
neutralism U سیاست بی طرفی
new deal U سیاست جدید
politics U سیاست مدون
fiscal policy U سیاست مالی
national policy U سیاست ملی
financial policy U سیاست مالی
expansionary policy U سیاست انبساطی
acrobat U سیاست باز
acrobats U سیاست باز
anti development policy U سیاست ضد توسعه
fair deal U سیاست منصفانه
stop go policy U سیاست تثبیت
development policy U سیاست توسعه
politics U علم سیاست
politicians U وارددر سیاست
realpolitik U سیاست زور
diplomatically U سیاست مابانه
restrictionism U سیاست محدودیت
social policy U سیاست اجتماعی
foreign policy U سیاست خارجی
mercantilism U سیاست بازرگانی
laisser faire U سیاست اقتصادازاد
laissez faire U سیاست اقتصادازاد
realpolitik U سیاست عملی
politicians U اهل سیاست
monopolist U سیاست انحصاری
monetary policy U سیاست پولی
anti inflationary policy U سیاست انقباضی
politician U سیاست مدار
politician U وارددر سیاست
politician U اهل سیاست
realpolitik U سیاست تجربی
king craft U سیاست پادشاهی
politcs U علم سیاست
employment policy U سیاست اشتغال
economic policy U سیاست اقتصادی
the policy of the government U سیاست دولت
budgetary policy U سیاست بودجهای
diplomacy U سیاست سیاستمداری
health policy U سیاست بهداشتی
politcs U سیاست شناسی
power politics U سیاست زور
commercial policy U سیاست بازرگانی
policy makers U سیاست گذاران
policies U مسلک سیاست
policy of contianment U سیاست تحدیدی
political sclence U سیاست مدن
tax policy U سیاست مالیاتی
public policy U سیاست عمومی
income policy U سیاست درامدی
policy U مسلک سیاست
policy making U سیاست گذاری
policy-making U سیاست گذاری
colonialism U سیاست مستعمراتی
public life U زندگی در سیاست
conservatism U سیاست محافظه کاری
Pied Piper U عوام انگیز [سیاست]
easy money policy U سیاست گشایش پول
austere fiscal policy U سیاست مالی مضیق
rabble-rouser U عوام انگیز [سیاست]
political sclence U علم سیاست کشورها
launch into politics U داخل سیاست شدن
opposition party U حزب مخالف [سیاست]
tight money U سیاست پولی انقباضی
import substitution policy U سیاست جانشینی واردات
decision making policy U سیاست تصمیم گیری
the open door policy U سیاست دروازههای باز
party politics U سیاست بازیهای حزبی
executive [of a political party] U مجلس اجرائی [سیاست]
polities U طرز اداره سیاست
labour policy U سیاست استخدام کارکنان
executive council [of a political party] U مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party] U شورای مجریه [سیاست]
active fiscal policy U سیاست مالی فعال
executive council [of a political party] U شورای مجریه [سیاست]
agricultural support policy U سیاست حمایت از کشاورزی
polity U طرز اداره سیاست
electoral term U دوره مقننه [سیاست]
legislative periode U دوره مقننه [سیاست]
parliamentary term U دوره مقننه [سیاست]
policy of d. U سیاست واگذاری اوضاع
stabilization policy U سیاست تثبیت اقتصادی
plateform U اعلامیه سیاست دولت
policy instrument U ابزار اجرای سیاست
policy of pandering U سیاست خودشیرین بودن
isolationism U پیروی از سیاست انزوا
expansionary fiscal policy U سیاست مالی انبساطی
expansionary monetary policy U سیاست پولی انبساطی
To enter politics . U وارد سیاست شدن
restrictive monetary policy U سیاست پولی انقباضی
pure monetary policy U سیاست پولی خالص
open door policy U سیاست درهای باز
I have nothing to do with politics. U کاری به سیاست ندارم
to retire from politics U از سیاست بازنشسته شدن
brinkmanship U سیاست قبول مخاطره
functional finance U سیاست مالی اصولی
The policy of balance of power. U سیاست موازنه قدرت
orientalism U عقاید یا سیاست شرقی
ostrich policy U سیاست خود فریبی
outward looking policy U سیاست برون نگر
intransigeance U سخت گیری در سیاست
International politics. U سیاست بین الملل
to launch in to politics U داخل سیاست شدن
discretionary fiscal policy U سیاست مالی اختیاری
pure fiscal policy U سیاست مالی خالص
income policy U سیاست مربوط به درامدها
nonintervention U سیاست عدم مداخله
citizenship [status of a citizen] U ملیت [حقوق] [سیاست]
credit squeeze U سیاست انقباض اعتبار
institutionalism U سیاست خیریه واخلاقی
nationality [citizenship] U ملیت [حقوق] [سیاست]
pricing policy U سیاست قیمت گذاری
tools of fiscal policy U ابزار سیاست مالی
discount rate policy U سیاست نرخ تنزیل
contractionary monetary policy U سیاست پولی انقباضی
restrictive fiscal policy U سیاست مالی انقباضی
punitory U جزائی سیاست امیز
tools of monetary policy U ابزار سیاست پولی
contractionary fiscal policy U سیاست مالی انقباضی
nonintervention U سیاست کناره گیری
To enter the arena of bloody politics. U وارد صحنه سیاست شدن
politics U علم سیاست امور سیاسی
policy dilemma U تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
clericalism U سیاست واصول واعمال روحانیون
intransigency U سخت گیری در سیاست ناسازگاری
brinkmanship U سیاست رفتن تا مرز جنگ
intransigence U سخت گیری در سیاست ناسازگاری
die hard U پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
He is through ( done ) with politics . U سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
He takes ( heels) much interest in politics. U به سیاست خیلی علاقه دارد
centrist wing U طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
radicals U اصل سیاست مدار افراطی
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com