English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
Other Matches
partition wall U دیوار میانی دیوار وسط دیوار بین دو فضا
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
counter fert U دیوار یا تیری که برای محافظت و استحکام در پشت دیوار ساخته میشود
murage U مالیاتی که بابت دیوار کشی شهری یا تعمیر دیوار ان بگیرند
common wall U دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
retaining wall U دیوار نگهبان دیوار محافظ
adjacent U نزدیک دیوار به دیوار
encountering U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
encounter U زد و خورد
encountered U زد و خورد
encounters U زد و خورد
feedback U پس خورد
ate U خورد
engagement U زد و خورد
engagements U زد و خورد
prize fighting U زد و خورد
feed U خورد
punch-up U زد و خورد
feeds U خورد
punch-ups U زد و خورد
melec U زدو خورد
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
face up feed U خورد رو به بالا
card feed U خورد کارت
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
feedback U باز خورد
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
eating U خورد و خوراک
cross feed U خورد متقابل
feedback circuit U مدار پس خورد
misfeed U سوء خورد
face down feed U خورد رو به پایین
he drank himself to death U خورد که مرد
pulverizer U خورد کننده
pin feed U خورد سنجاقی
squish U خورد کردن
to rub a thing in U چیزیرا خورد
to sinister in U خورد رفتن
the timber warped U تیرپیچ خورد
regulating slack U خورد دادن
drank U عرق خورد
drank U خورد سرکشید
drank U نوشابه خورد
self absorbed U در خورد فرورفته
parallel feed U خورد موازی
passage at arms U زدو خورد
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
warfare U نزاع زدو خورد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
diner U کسی که شام می خورد
diners U کسی که شام می خورد
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
face wall U دیوار بر
wellhead U سر دیوار
walls U دیوار
walls have ears U دیوار
coping U سر دیوار
fence U دیوار
counter-scrap U دیوار
wall-to-wall U از دیوار به دیوار
wall U دیوار
bulwark U دیوار
f. with the woll U دیوار
cope U سر دیوار
bulwarks U دیوار
enclosure wall U دیوار بر
fences U دیوار
alignment frontage U بر دیوار
partition U دیوار
bulkhead U دیوار
partitions U دیوار
curtains U دیوار
bulkheads U دیوار
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
inwall U دیوار گرفتن
spine wall U دیوار اساسی
thickness of a wall U ضخامت دیوار
sleeper wall U دیوار کرسی
interior wall U دیوار داخلی
partitions U دیوار تیغه
partition U دیوار تیغه
sidewall U دیوار پهلویی
weephole U ابرو دیوار
load-bearing wall U دیوار حمال
thickness of a wall U کلفتی دیوار
key wall U دیوار اب بند
the pictures on the wall U ی روی دیوار
load bearing wall U دیوار باربر
load bearing wall U دیوار حمال
weephole U راه اب در دیوار
wall opening U روزنه دیوار
vallation U دیوار خاکی
mason up U ساختن دیوار
hollow walls U دیوار دو جداره
lie-by U تو رفتگی دیوار
side wall U دیوار پهلویی
wall lining U پوشش دیوار
sea dike U دیوار ساحلی
an interstice in a wall U ترک در دیوار
quay wall U دیوار بارانداز
rear wall U دیوار پشت
render a wall U استرکشی دیوار
retaining wall U دیوار حائل
retaining wall U دیوار ضامن
tow brick wall U دیوار دو اجری
wall lining U اندود دیوار
seawall U دیوار یا سد دریایی
wall paint U رنگ دیوار
wall insulator U عایق دیوار
non bearing wall U دیوار تیغه
shear wall U دیوار برشی
non load bearing wall U دیوار تیغه
load-bearing U دیوار باربر
one brick wall U دیوار یک اجره
outer wall U دیوار خارجی
outwall U دیوار بیرونی
panel wall U اگین دیوار
partition wall U دیوار تیغه
septate U دیوار دار
tow brick wall U دیوار دواجره
bearing wall U دیوار بارگیر
niche U تو رفتگی در دیوار
coping U قرنیس دیوار
clay wall U دیوار چینه
cobwall U دیوار کاهگلی
common wall U دیوار مشترک
sonic booms U دیوار صوتی
sonic boom U دیوار صوتی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com