Perdic | سرمای حسابی خورده ام | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (3 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	i have caught a thorough chill U	سرمای حسابی خورده ام

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	average U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	averaged U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	averages U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	averaging U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	arithmetic mean U	میانگین حسابی متوسط حسابی
	arithmetic expression U	عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
	deep cold U	سرمای ژرف
	paradoxical cold U	سرمای تناقضی
	algor U	سرمای نوبه
	winter kill U	در سرمای زمستان از بین رفتن
	regenerative cooling U	استفاده از سرمای مایع ورودی
	windchill U	سرمای حاصله از وزش باد تبرید
	supercool U	بدرجه سرمای زیر نقطه انجماد رسیدن
	arithmetic U	حسابی
	thorough paced U	حسابی
	arithmetical U	حسابی
	incalculability U	بی حسابی
	calculative U	حسابی
	smack dab U	حسابی
	pitched U	حسابی
	pursang U	حسابی
	arithmetic instruction U	دستورالعمل حسابی
	mean square U	یک مربع حسابی
	arithmetic operation U	عملیات حسابی
	well got up U	پاکیزه حسابی
	squares U	منظم حسابی
	simple mean U	میانگین حسابی
	squaring U	منظم حسابی
	arithmetic method U	روش حسابی
	arithmetic operation U	عمل حسابی
	arithmetic progression U	تصاعد حسابی
	square U	منظم حسابی
	arithmetic register U	ثبات حسابی
	arithmetic relation U	رابطه حسابی
	arithmetic series U	سریهای حسابی
	arithmetic statement U	حکم حسابی
	arithmetic mean U	میانگین حسابی
	areal cook U	یک اشپز حسابی
	squared U	منظم حسابی
	aregular cook U	اشپز حسابی
	arithmetic check U	مقابله حسابی
	roundly U	بطور حسابی
	arithmetic expression U	مبین حسابی
	arithmetic U	حسابی حسابگر
	now you're talking U	این شدحرف حسابی
	arithmetic shift U	تغییر مکان حسابی
	he is no less than a gambler U	قمارباز حسابی است
	to talk sense U	حرف حسابی زدن
	arithmetic function U	تابع حسابی [ریاضی]
	Now you are talking. That makes sense. U	حالااین شد یک حرف حسابی
	arithmetic sequence U	تصاعد حسابی [ریاضی]
	Put on some decent clothes. U	یک لباس حسابی تنت کن
	He is a habitual defaulter. U	آدم بد حسابی است
	arithmetical function U	تابع حسابی [ریاضی]
	To pay someone handsomely. U	به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
	dishonored U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonoring U	بد حسابی عدم پرداخت
	number-theoretic function U	تابع حسابی [ریاضی]
	roll out the red carpet <idiom> U	حسابی پذیرایی کردن
	dishonours U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonouring U	بد حسابی عدم پرداخت
	He thrashed his son soundly . U	پسرش را حسابی کتک زد
	dishonoured U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonors U	بد حسابی عدم پرداخت
	dishonour U	بد حسابی عدم پرداخت
	He always pays on the nail. U	آدم خوش حسابی است
	not on any account U	اصلا روی هیچ حسابی
	She gave us quite a decent dinner. U	یک شام خیلی حسابی به ماداد
	arithmetic operator U	نشان حسابی عملگر ریاضی
	to play up U	درست و حسابی بازی کردن
	He is a decent fellow(guy,chap) U	طرف آدم حسابی است
	I was totally tongue-tied. U	زبانم حسابی بند آمد
	lay into a person U	کسی را کتک حسابی زدن
	do something to one's hearts's content U	کاری را حسابی انجام دادن
	Give the room a good clean. U	اتاق را حسابی جمع وجور کردن
	This dress is quite the thing. U	این لباس چیز حسابی است
	My good fello,why didnt you tell me? U	آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
	He threatened to thrash the life out of me. U	مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
	We are quits. We are even. U	دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
	You wouldnt be here if you had any sense U	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
	We had a nice long walk today. U	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
	detailed U	حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
	We dont have qualified personnel in this company. U	دراین شرکت آدم حسابی نداریم
	variance U	میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
	debt of honour U	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
	budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
	to have a binge U	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
	to have a spree U	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
	to be on the razzle U	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
	it was eaten U	خورده شد
	irriguous U	اب خورده
	little U	خورده
	eaten U	خورده
	clift U	ترک خورده
	puckery U	چین خورده
	writhen U	پیچ خورده
	worm eaten U	کرم خورده
	plicated U	چین خورده
	writhen U	تاب خورده
	patsy U	فریب خورده
	picked U	کلنگ خورده
	on oath U	قسم خورده
	worm-eaten U	کرم خورده
	kinky U	پیچ خورده
	kinky U	گره خورده
	cancelled U	قلم خورده
	brushed U	شانه خورده
	maggoty U	کرم خورده
	turkey U	شکست خورده
	mildewy U	باد خورده
	mussy U	بهم خورده
	clefts U	ترک خورده
	underdog U	سگ شکست خورده
	underdogs U	سگ شکست خورده
	starveling U	گرسنگی خورده
	stickit U	شکست خورده
	turkeys U	شکست خورده
	grubby U	کرم خورده
	corrosion U	خورده شدن
	symphsis U	عضوجوش خورده
	callous U	پینه خورده
	teched U	بهم خورده
	twisty U	پیچ خورده
	kaput U	کاملا شک ست خورده
	grubbiest U	کرم خورده
	cleft U	ترک خورده
	grubbier U	کرم خورده
	moth-eaten U	بید خورده
	moth eaten U	بید خورده
	vermiculate U	کرم خورده
	deluded U	فریب خورده
	thrawart U	پیچ خورده
	failures U	شکست خورده
	fretted by rust U	زنگ خورده
	wound U	پیچ خورده
	folded picture U	تصویر تا خورده
	engrained U	پینه خورده
	dehiscent U	ترک خورده
	craven U	شکست خورده
	belly pinched U	گرسنگی خورده
	wounds U	پیچ خورده
	wounding U	پیچ خورده
	crossed out U	قلم خورده
	tetched U	بهم خورده
	crimpled U	چوروک خورده
	crackly U	چین خورده
	distempered U	بهم خورده
	jiggly U	تکان خورده
	dislocated U	بهم خورده
	failure U	شکست خورده
	conglomerates U	به هم جوش خورده
	carious U	کرم خورده
	conglomerate U	به هم جوش خورده
	indisposed U	بهم خورده
	corrodible U	خورده شدنی
	messy U	بهم خورده
	stamped U	تمبر خورده
	hammer hard U	چکش خورده
	butt welded U	از سر جوش خورده
	eaten U	خورده شده
	aggresive U	خورده شده
	withered U	چروک خورده
	thraw U	پیچ خورده دررفته
	These shoes dont fit me. U	زنگ مدرسه خورده
	rancid U	باد خورده فاسد
	sclerous U	متصلب پینه خورده
	chiseled U	چوب اسکنه خورده
	weldment U	چیز جوش خورده
	chiselled U	چوب اسکنه خورده
	impacted U	باهم جوش خورده
	wrounght iron mill bar U	اهن جوش خورده
	Are you daft ? U	مگر مغز خر خورده ای ؟
	cat gets one's tongue <idiom> U	گربه زبونش را خورده
	lost U	شکست خورده گمراه
	certified public accountant U	حسابدار قسم خورده
	it is sufficiently stamped U	کم تمبر خورده است
	grounded U	توپ به زمین خورده
	inure or en U	پینه خورده کردن
	interwrought U	بهم جوش خورده
	indurate U	پینه خورده کردن
	to be fooled U	فریب خورده بودن
	to be deluded U	فریب خورده بودن
	foul anchor U	لنگر تاب خورده
	deep dyed U	زیاد رنگ خورده
	common ashlar U	سنگ چکش خورده
	cut in U	چاک خورده شکافته
	bound barrel U	لوله تاب خورده
	chartered accountant U	حسابدار قسم خورده
	I have a cold. U	من سرما خورده ام. [پزشکی]
	spun glass U	شیشه تاب خورده
	rolled glass U	شیشه نورد خورده
	seared conscience U	وجدان پینه خورده
	rolled profile U	نیمرخ نورد خورده
	rolled iron or steel U	فولاد نورد خورده
	patsy U	شخص گول خورده
	beaten U	چکش خورده فرسوده
	Today I took laxatives. U	امروز مسهل خورده ام.
	Chartered ( certified public ) accountant . U	حسابدار قسم خورده ( مجاز )
	to sprain one's ankle U	پیچ خورده شدن قوزک پا
	buckled wheel U	چرخ خم شده [تاب خورده]