English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
my words hurt his feelings U سخنان من باو بر خورد سخنان من قلب او را جریحه دار کرد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
he took my words in good part U سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
voice-over U سخنان افزوده
teaze U سخنان نیشدارگفتن
and all that U و از اینگونه سخنان
w.wordsŠyelk=yolk U سخنان بی مغز
tease U سخنان نیشدارگفتن
soothingly U با سخنان نرم
teased U سخنان نیشدارگفتن
he was provoked by my words U از سخنان من رنجید
your words offended her U از سخنان شمارنجید
teases U سخنان نیشدارگفتن
voice-overs U سخنان افزوده
mumbo jumbo U سخنان نامفهوم
get a rise out of someone <idiom> U سخنان نیش دارزدن
he was provoked by my words U سخنان من باو برخورد
sharp tongued U بکار برنده سخنان زننده
your words offended her U سخنان شما به احساسات اوبرخورد
to pour out abusive words U سخنان فحش امیزپی در پی اداکردن
to pour oil on troubled water U خشم کسیرا با سخنان نرم فرونشاندن
I take exception to the tone of your remarks. U من به لحن سخنان شما اعتراض می کنم.
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to strike a spark out of U جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to over hear any one U سخنان کسی را بطور غیرمستقیم یا بدون میل اوشنیدن
echolalia U تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
to gloze over one's words U سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. U او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. U بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
wound U جریحه
wounding U جریحه
wounds U جریحه
raw U جریحه دار
wounded U جریحه دار
ulcerate U جریحه دار کردن
hurts U جریحه دار کردن
wounds U جریحه مجروح کردن
humiliates U جریحه دار کردن
humiliated U جریحه دار کردن
humiliate U جریحه دار کردن
lacerating U جریحه دار کردن
lacerate U جریحه دار کردن
wound U جریحه مجروح کردن
stab U جریحه دار کردن
stabs U جریحه دار کردن
wounding U جریحه مجروح کردن
hurting U جریحه دار کردن
hurt U جریحه دار کردن
lacerates U جریحه دار کردن
stabbed U جریحه دار کردن
raw U سرد جریحه دار کردن
wounded feelings U رنجش برخوردگی احساسات جریحه دار
offending public decency U جریحه دار کردن عفت عمومی
feeds U خورد
encountering U زد و خورد
encountered U زد و خورد
encounter U زد و خورد
passage of arms U زد و خورد
prize fighting U زد و خورد
feed U خورد
encounters U زد و خورد
punch-up U زد و خورد
ate U خورد
engagements U زد و خورد
engagement U زد و خورد
feedback U پس خورد
punch-ups U زد و خورد
harrow U جریحه دار کردن غارت کردن
harrows U جریحه دار کردن غارت کردن
waterline U خط بر خورد اب باکشتی
in-fighting U زد و خورد از فاصلهی کم
eating U خورد و خوراک
to rub a thing in U چیزیرا خورد
pin feed U خورد سنجاقی
the timber warped U تیرپیچ خورد
pulverizer U خورد کننده
regulating slack U خورد دادن
self absorbed U در خورد فرورفته
to sinister in U خورد رفتن
squish U خورد کردن
passage at arms U زدو خورد
parallel feed U خورد موازی
cross feed U خورد متقابل
card feed U خورد کارت
drank U عرق خورد
he drank himself to death U خورد که مرد
feedback circuit U مدار پس خورد
face up feed U خورد رو به بالا
face down feed U خورد رو به پایین
drank U خورد سرکشید
he partook of fare U ازخوراک ما خورد
melec U زدو خورد
misfeed U سوء خورد
drank U نوشابه خورد
it ran into ten editions U ده چاپ خورد
feedback U باز خورد
warfare U نزاع زدو خورد
whang U صدای بر خورد دو جسم
I don't believe that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
He sprained (twisted) his ankle. U پایش پیچ خورد
He is good for nothing. U به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. U سرم خورد به دیوار
overwhelming U خورد کننده پرقدرت
diners U کسی که شام می خورد
I am in a good mood today. U حالش بهم خورد
It melts in the mouth. U مثل آب مشروب می خورد
diner U کسی که شام می خورد
It wI'll pass off without one single incident U آب از آب تکان نخواهد خورد
a dog in the manger <idiom> U نه خود خورد نه کس دهد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> U آب از آب تکان نمى خورد .
I don't expect that ... U چشمم آب نمی خورد که ...
The stone struch me on the face. U سنگ خورد به صورتم
He fell on his face. U با صورت خورد زمین
overwhelmingly U خورد کننده پرقدرت
the ship struck a arock U کشتی بسنگ خورد
the ship was snagged U کشتی بچیزی خورد
At the beginning of the month (year). U سرش ؟ بسنگ خورد
he wrenched his ankle U قوزکش پیچ خورد
it is quite another story now U ان دفتر را گاو خورد
She had three bowls of soup. U سه کاسه سوپ خورد
It is of no use to me. I have no use for it. U بدرد من نمی خورد
eating disorder U اختلال خورد و خوراک
he sprained his ankle U قوزکش پیچ خورد
He drank himself to death. U آنقدر مشروب خورد تامرد
Appearances are deceptive. U فریب ظاهر رانباید خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> U نان را به نرخ روز مى خورد .
I wont budge an inch. U من که از جایم تکان نخواهم خورد
abstemious U ممسک در خورد ونوش و لذات
Where does this street lead on to ? U این خیابان یکجا می خورد ؟
The bell goes at 9 . U ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
The ball hit the wall and bounced back. U توپ خورد به دیوار وبرگشت
They became estranged . They fell out . U میانه آنها بهم خورد
it puckered up in sewing U درضمن دوختن چین خورد
he was given 0 lashes U بیست ضربه شلاق خورد
they came to a rupture U میانه انها بهم خورد
to blow out one's brains U اعصاب کسی را خورد کردن
pain in the neck U آدم [چیز] اعصاب خورد کن
window panes U باران با صدا به پنجره می خورد
She eats extraordinary quantities. U او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
I heard a sound . U صدائی به گوشم خورد( رسید )
force-feeds U به زور به خورد کسی دادن
force-feeding U به زور به خورد کسی دادن
force-feed U به زور به خورد کسی دادن
force-fed U به زور به خورد کسی دادن
You're a pain in the neck! U اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber. <idiom> U آب تو دلش تکان نمی خورد.
He tripped and fell . U پایش گیر کرد وزمین خورد
pabulum U [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
The blow made my head swin. U در اثر ضربه سرم گیج خورد
cousin U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) U بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
cousins U حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
we missed our mark U تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
He is most suitable for brain work . U خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
the door banged U درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
A few spelling errors caught my eye. U چند غلط املایی به چشمم خورد
engrain U درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. U من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
numbly U بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
I'm sick of that jike, cut it out, can't you? U حالم از این جوک به هم می خورد، ساکت شو. نمیتونی؟
He swore off smoking cigarettes . U قسم خورد سیگه ررا کنا ربگذارد
He swore to having paid for the goods . U قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
This car wI'll do beautifully . U این اتوموبیل قشنگ بدرد مان می خورد
The way he eats his food disgusts [revolts] [repulses] me. U به نحوه ای که او [مرد] غذا می خورد حال من را بهم می زند.
bounce shot U گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
If you criticize him, it's like a red rag to a bull. U اگر از او [مرد] انتقاد بکنی زود بهش بر می خورد.
He lost control of the car and swerved towards a tree. U او [مرد] کنترل خودرو را از دست داد و از پهلو به درخت خورد.
half volley U پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
alley shot U ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
fish cake U نان شیرینی که از ماهی خورد کرده وپوره سیب زمینی درست کنند
slap shot U ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
mouses U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
mouse U توپی درون آن می چرخد و به احساس کننده هایی می خورد که حرکات افقی و عمودی را در کامپیوتر انجام می دهند
This stone wont lift. U این سنگ از جایش بلند نمی شود ( تکان نمی خورد )
What the eye doesnt see the heart doesnt grieve ov. <proverb> U چیزى را که چشم نمى بیند قلب نیز غصه اش نمى خورد .
perjurer U کسی که سوگند دروغ می خورد یا شهادت دروغ میدهد
that will not serve ourp U این به کارمانخواهد خورد این مقصودمارا انجام نخواهدداد
berber knot U گره مراکشی که بدور دو تار دو مرتبه گره می خورد
you shall rue it U از اینکار پشیمان خواهید شد افسوس انرا خواهید خورد
oppressive U خورد کننده ناراحت کننده
Memling motif U طرح گل مملینگ [این طرح الهام گرفته شده از آثار هنرمند بلژیکی قرن پانزدهم میلادی، هانس مملینگ است که در فرش های آن ناحیه به چشم می خورد.]
Mother-daughter boteh design U طرح بته جقه مادر و بچه [این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
Recent search history Forum search
There is no search result on forum.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com