Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
superabound
U
زیاد فراوان بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
superrabundant
U
زیاد فراوان
copiously
U
فراوان زیاد مفصلا
exuberate
U
فراوان بودن
abound
فراوان بودن
infested
U
فراوان بودن در
infesting
U
فراوان بودن در
infests
U
فراوان بودن در
teem
U
فراوان بودن
abounded
U
فراوان بودن
abounds
U
فراوان بودن
abounding
U
فراوان بودن
infest
U
فراوان بودن در
teemed
U
فراوان بودن
teeming
U
فراوان بودن
teems
U
فراوان بودن
pervading
U
فراوان یا شایع بودن
pervades
U
فراوان یا شایع بودن
pervade
U
فراوان یا شایع بودن
pervaded
U
فراوان یا شایع بودن
overabound
U
بیش از اندازه فراوان بودن
easy money
U
پول فراوان ترکیب نرخ پایین بهره وموجودی فراوان اعتبار
abound
زیاد بودن
abounded
U
زیاد بودن وفور داشتن
to be in great request
U
مورد احتیاج زیاد بودن
abounds
U
زیاد بودن وفور داشتن
abounding
U
زیاد بودن وفور داشتن
overtask
U
زیاد سنگین بودن برای
profiteer
U
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteers
U
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
multiple
U
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
relative humidity
U
رطوبت نسبی
[مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
load call
U
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
U
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep.
U
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
prolific
U
فراوان
an abundance of
U
فراوان
affluent
U
فراوان
profuse
U
فراوان
copious
U
فراوان
redundantly
U
فراوان
abundant
U
فراوان
redun dantly
U
فراوان
feracious
U
فراوان
exuberantly
U
فراوان
excessive
U
فراوان
all out
U
فراوان
unsparing
U
فراوان
superabundant
U
فراوان
richly
U
فراوان
fulsome
U
فراوان
plentifully
U
فراوان
exuberant
U
فراوان
in abundance
U
فراوان
in galore
U
فراوان
plenty
U
فراوان
plentiful
U
فراوان
oodles
U
فراوان
foison
U
فراوان
oodlins
U
فراوان
galore
U
فراوان
overbuild
U
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
overflowing
U
فراوان ریزش
ample
U
فراوان مفصل
abundant element
U
عنصر فراوان
f. money
U
پول فراوان
foison
U
محصول فراوان
lots
U
بسیار فراوان
post haste
U
با شتاب فراوان
abound with
U
فراوان داشتن
abound in
U
فراوان داشتن
feisty
U
فراوان چابک
very
U
چندان فراوان
plenty of rain
U
باران فراوان
abundantly
U
بطور فراوان
amply
U
بطور فراوان
bounteous
U
باسخاوت فراوان
it smells of the lamp
U
با زحمت فراوان
rampant
U
فراوان حکمفرما
rife
U
فراوان عادی
rampant vegetation
U
گیاهان فراوان
luxuriant vegetation
U
گیاهان فراوان
cretaceous
U
دارای گچ فراوان
knock oneself out
<idiom>
U
باعث تلاش فراوان
in deepest sympathy
U
با دلسوزی بسیار فراوان
here is bread in plenty
U
نان فراوان داریم
shock head
U
دارای موی فراوان
he is f. of money
U
پول فراوان دارد
grow rife
U
فراوان یا متداول شدن
post haste
U
بسرعت شتاب فراوان
to have plenty of time
U
وقت فراوان داشتن
luxuriance
U
شکوه وجلال فراوان
a copious choice of food and drink
U
غذا و نوشیدنی فراوان
with much pains
U
با رنج فراوان با زحمات بسیار
labor rich country
U
کشور با نیروی کار فراوان
luxuriating
U
فراوان شدن وفور یافتن
luxuriate
U
فراوان شدن وفور یافتن
luxuriates
U
فراوان شدن وفور یافتن
luxuriated
U
فراوان شدن وفور یافتن
overlabour
U
با رنج فراوان انجام دادن
slather
U
مقدار فراوان بیش ازاندازه
overrefinement
U
تهذیب بسیار اراستگی فراوان
to hold somebody in great respect
U
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
shock headed
U
انبوه گیسو دارای موی فراوان
Ferdowsi is held in the greatest respect.
U
فردوسی مورد احترام فراوان است
it is a in terms
U
پرازاصطلاحات است اصطلاعات فراوان دارد
Joyedevivre
U
لذت فراوان زندگی
[ریشه فرانسوی]
wisha
U
برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
it is of a wide distribution
U
در خیلی جاها پیدا میشود بسیار فراوان است
Vistory was dearly bought .
U
پیروزی بقیمت گرانی بدست آمد ( تلفات جانی فراوان )
Mahogany was once abundant
[prolific]
in the tropical forests.
U
یک موقعی چوب ماهون در جنگل های استوایی فراوان بود.
jam session
U
اجرای اهنگهای طرب انگیز بوسیله ارکسترهای بزرگ و نوازندگان فراوان
Perspex
U
خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
opened
U
تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
opens
U
تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
open
U
تابعی که میتواند در تابع یا برنامه بزرگ بدون دستور فراوان درج شود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
U
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
U
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to be in one's right mind
U
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponds
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
U
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbers
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumber
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
surcharge
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
U
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
phenolic epoxy
U
خانوادهای از رزینها وچسبها که در مشتقات فنل کاربرد فراوان دارند و درهمه انها پلهای اکسیژن رابط رادیکالهای هیدروکربنی وجود دارد
reasonableness
U
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurking
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
U
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
lurk
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belong
U
مال کسی بودن وابسته بودن
to look out
U
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs
U
مال کسی بودن وابسته بودن
belonged
U
مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job .
U
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be in a habit
U
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
U
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
U
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
high speed
U
با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
monitors
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
urgency
U
فوتی بودن اضطراری بودن
precedes
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
consisting
U
شامل بودن عبارت بودن از
consists
U
شامل بودن عبارت بودن از
conditionality
U
شرطی بودن مشروط بودن
precede
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
to be due
U
مقرر بودن
[موعد بودن]
discord
U
ناجور بودن ناسازگار بودن
reside
U
ساکن بودن مقیم بودن
resided
U
ساکن بودن مقیم بودن
resides
U
ساکن بودن مقیم بودن
stravage
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
consisted
U
شامل بودن عبارت بودن از
stravaig
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
abut
U
مماس بودن مجاور بودن
moons
U
سرگردان بودن اواره بودن
moon
U
سرگردان بودن اواره بودن
pend
U
معوق بودن بی تکلیف بودن
pertained
U
مربوط بودن متعلق بودن
governs
U
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
U
نافذ بودن نافر بودن بر
govern
U
نافذ بودن نافر بودن بر
disagrees
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
pertain
U
مربوط بودن متعلق بودن
consist
U
شامل بودن عبارت بودن از
disagreeing
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
have
U
مالک بودن ناگزیر بودن
having
U
مالک بودن ناگزیر بودن
abuts
U
مماس بودن مجاور بودن
abutted
U
مماس بودن مجاور بودن
inhere
U
جبلی بودن ماندگار بودن
on guard
U
مراقب بودن نگهبان بودن
to stand for
U
نامزد بودن هواخواه بودن
slouching
U
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
U
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
U
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
U
خمیده بودن اویخته بودن
include
U
شامل بودن متضمن بودن
pertains
U
مربوط بودن متعلق بودن
includes
U
شامل بودن متضمن بودن
disagreed
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
ablest
U
لایق بودن مناسب بودن
depend
U
مربوط بودن منوط بودن
appertaining
U
مربوط بودن متعلق بودن
owed
U
مدیون بودن مرهون بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com