Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
outsmart
U
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarted
U
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarting
U
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarts
U
زرنگی بیشتری بکار بردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
abusing
U
بد بکار بردن
applying
U
بکار بردن
apply
U
بکار بردن
abuses
U
بد بکار بردن
abused
U
بد بکار بردن
misemploy
U
بد بکار بردن
to put forth
U
بکار بردن
abuse
U
بد بکار بردن
handles
U
بکار بردن
handle
U
بکار بردن
to make use of
U
بکار بردن
put forth
U
بکار بردن
applies
U
بکار بردن
commits
U
بکار بردن نیروها
play upon words
U
جناس بکار بردن
commit
U
بکار بردن نیروها
parachuted
U
پاراشوت بکار بردن
parachutes
U
پاراشوت بکار بردن
parachuting
U
پاراشوت بکار بردن
parachute
U
پاراشوت بکار بردن
wields
U
خوب بکار بردن
shoehorn
U
پاشنه کش بکار بردن
lever watch
U
شیوه بکار بردن
committed
U
بکار بردن نیروها
wielding
U
خوب بکار بردن
manoeuver
U
تدبیر بکار بردن
committing
U
بکار بردن نیروها
wielded
U
خوب بکار بردن
finesse
U
زیرکی بکار بردن
wield
U
خوب بکار بردن
shoehorns
U
پاشنه کش بکار بردن
misapply
U
بیموقع بکار بردن
misspell
U
املای غلط بکار بردن
misspelled
U
املای غلط بکار بردن
misspells
U
املای غلط بکار بردن
copper
U
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
telescopes
U
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
misspelt
U
املای غلط بکار بردن
telescope
U
تلکسوپ تلسکوپ بکار بردن
mordant
U
ماده ثبات بکار بردن
neologist
U
طرفدارواژههای یا بکار بردن واژههای نو
leverage
U
شیوه بکار بردن اهرم
coppers
U
مس یاترکیبات مسی بکار بردن
misapply
U
بطور غلط بکار بردن
aminister
U
تهیه کردن بکار بردن
iodism
U
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
accentuation
U
بکار بردن ایین تکیه صدا
double weft
U
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
obsoletism
U
بکار بردن واژههای کهنه یامهجور
play a joke
U
حیله شوخی امیز بکار بردن
tutoyer
U
دوم شخص مفرد را درمکالمه بکار بردن
hands on
U
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
polyonging
U
بکار بردن چند نام برای یک چیز
polyonymy
U
بکار بردن چند نام برای یک چیز
hands-on
U
فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
to make the most of
U
به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
paragon
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragons
U
رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
synonymize
U
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
gesticulating
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate
U
با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
pregnant use of a verb
U
بکار بردن فعل متعدی بدانگونه که مفعول ان مقدرباشدیعنی گفته نشود
commissioning
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commission
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions
U
بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
ladder
U
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
ladders
U
نردبان بکار بردن نردبان ساختن
brightness
U
زرنگی
smartness
U
زرنگی
cleverness
U
زرنگی
sleight
U
زرنگی
handily
U
به زرنگی
agileness
U
زرنگی
adroitness
U
زرنگی
jockeying
U
زرنگی
resourc
U
زرنگی
swiftness
U
زرنگی
[چابکی]
fleetness
U
زرنگی
[چابکی]
nippiness
U
زرنگی
[چابکی]
supersubtlety
U
زرنگی بسیار
quickness
U
زرنگی
[چابکی]
velocity
U
زرنگی
[چابکی]
promptitude
U
زرنگی
[چابکی]
promptness
U
زرنگی
[چابکی]
rapidity
U
زرنگی
[چابکی]
diplomatize
U
زرنگی کردن
to overeach oneself
U
از زرنگی انسوافتادن
speediness
U
زرنگی
[چابکی]
speed of action
U
زرنگی
[چابکی]
rapidness
U
زرنگی
[چابکی]
easiness
[quickness]
U
زرنگی
[چابکی]
celerity
U
زرنگی
[چابکی]
knack
U
ابتکار زرنگی
alertress
U
زرنگی موافبت
alacrity
[speed]
U
زرنگی
[چابکی]
on second thoughts
U
پس ازتامل بیشتری
on second thought
[American E]
U
پس ازتامل بیشتری
promptitude
U
سریع العملی زرنگی
rather
U
با میل بیشتری ترجیحا
to lead on
U
وادار به اقدامات بیشتری کردن
outbrave
U
شجاعت بیشتری ازدیگران نشان دادن
A further increase is considered unlikely
[regarded as unlikely]
.
U
افزایش بیشتری بعید در نظر گرفته می شود.
seller's option to duble
U
از مقدار مبیع کم یا ثمن بیشتری مطالبه کند
he muddled through
U
بدون هیچ زرنگی یا مهارت بمقصود خود رسید
You wI'll fail unless you work harder .
U
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
They live abroad for the greater part of the year.
U
آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
imparisyllabic
U
دردستوریونانی اسمی که حالت اضافه هجاهای بیشتری داردتادرحالت فاعلیت
In regard to the proposed changes I think we need more information.
U
در مورد تغییرات پیشنهاد شده من فکر می کنم ما به اطلاعات بیشتری نیاز داریم.
turbofan
U
موتوری با میزان سوخت معین که تراست بیشتری نسبت توربوجت ایجاد میکند
nonmonetarists
U
ان دسته از اقتصاددانانی هستندکه برای سیاستهای مالی کارائی بیشتری قائل هستند
positive
U
اتصال به منبع تغذیه که در فرفیت الکتریکی بیشتری از زمین است و جریان را به یک قطعه تامین میکند
imbibes
U
تحلیل بردن فرو بردن
imbibe
U
تحلیل بردن فرو بردن
imbibed
U
تحلیل بردن فرو بردن
imbibing
U
تحلیل بردن فرو بردن
to push out
U
پیش بردن جلو بردن
masochism
U
لذت بردن از درد لذت بردن از جور وجفای معشوق یا معشوقه
scalable software
U
برنامه کاربردی گروهی که میتواند کاربردن بیشتری را روی شبکه بدون نیاز به گسترش نرم افزار جدید جا دهد
overrun
U
هنگامی که داده در حال ورودیا خروج از یک واحد بدون کنترل بوده و برنامه فعالیتی را اغاز میکند که نیازمندفرفیت کانال بیشتری میباشد
overruns
U
هنگامی که داده در حال ورودیا خروج از یک واحد بدون کنترل بوده و برنامه فعالیتی را اغاز میکند که نیازمندفرفیت کانال بیشتری میباشد
overrunning
U
هنگامی که داده در حال ورودیا خروج از یک واحد بدون کنترل بوده و برنامه فعالیتی را اغاز میکند که نیازمندفرفیت کانال بیشتری میباشد
thrashing
U
وضعیتی دریک سیستم عملکرد چند برنامهای که کامپیوتر باید بجای اجرای برنامه ها وقت بیشتری را صرف صفحه بندی کند
best fit
U
1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
turboprop
U
توربین گاز که دران توان بیشتری از توربین برای چرخاندن شفت ملخ نسبت به توربوفن گرفته میشود
bandwidth
U
صفحه تصویرهای با resolution بیشتر پیکسل در فضای بیشتری نمایش میدهد و به ورودی سریع و پهنای بلند بیشتر نیاز دارند
scsi
U
پیشرفتی که باعث باسن داده پهن تر از JCSI اصلی میشود به طوری که میتواند داده بیشتری را در واحد زمانی ارسال کند
maltron keyboard
U
یک نوع طرح صفحه کلید که امکان سرعتهای بلقوه بیشتری را ارئه داده ویادگیری ان نسبت به طرح سنتی Qwerty اسانتر میباشد
rigid
U
دیسک مغناطیسی محکم که داده بسیار بیشتری از فلاپی دیسک را میتواند ذخیره کند و از دیسک درایو حذف نمیشود
upward compatible
U
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
vat dyeing
U
رنگرزی خمی
[روشی جهت رنگرزی رنگینه هایی که براحتی در آب حل نمی شوند. الیاف رنگ شده به این طریق دارای مقاومت بالایی در مقابل شستشو و نور خورشید هستند و بیشتری برای پنبه و الیاف های سلولزی است.]
call forth
U
بکار انداختن
busy in
U
دست بکار
busy at
U
دست بکار
deployed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
installed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
utilisable
[British]
<adj.>
U
بکار بردنی
useful
<adj.>
U
بکار بردنی
applicable
<adj.>
U
بکار بردنی
suitable
<adj.>
U
بکار بردنی
utilizable
<adj.>
U
بکار بردنی
he is of no service to us
U
بکار ما نمیخورد
get down to work
U
بکار پرداختن
commodious
U
بکار خور
investiture with an office
U
برگماری بکار
useable
U
بکار بردنی
conspicuious consumption
U
بکار برده شد
appointed
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
to put in motion
U
بکار انداختن
users
U
بکار برنده
serves
U
بکار رفتن
served
U
بکار رفتن
serve
U
بکار رفتن
to tackle to
U
بکار چسبیدن
utilizing
U
بکار زدن
utilizes
U
بکار زدن
utilize
U
بکار زدن
user
U
بکار برنده
subornation
U
اغواء بکار بد
turn to
U
بکار پرداختن
utilizer
U
بکار برنده
bleach
U
بکار رود
to come into operation
U
بکار افتادن
bleached
U
بکار رود
bleaches
U
بکار رود
wage income
U
درامدمربوط بکار
To put ones shoulder to the wheel.
U
تن بکار دادن
utilising
U
بکار زدن
utilises
U
بکار زدن
applied
<adj.>
<past-p.>
U
بکار رفته
practicals
U
بکار خور
practical
U
بکار خور
activation
U
بکار واداری
knowledgeable
U
وارد بکار
exploit
U
:بکار انداختن
exploiting
U
:بکار انداختن
exploits
U
:بکار انداختن
actuator
U
بکار اندازنده
applied
U
بکار بردنی
usable
<adj.>
U
بکار بردنی
actuation
U
بکار اندازی
utilised
U
بکار زدن
actuate
U
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
natural rate hypothesis
U
فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
impressment
U
بکار اجباری گماری
avocational
U
وابسته بکار فرعی
he used violence
U
زور بکار برد
do up
U
شروع بکار کردن
get to work
U
دست بکار زدن
dday
U
اولین روزاغاز بکار
first order predicate logic
U
PROLO بکار می رود
full time
U
زمان اشتغال بکار
answer
U
بکار امدن بکاررفتن
busies
U
دست بکار شلوغ
to start a motor
U
موتوری را بکار انداختن
to begin upon
U
دست بکار...شدن
operational
U
قابل بکار انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com