Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
head
U
ریاست داشتن بر رهبری کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
lead
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
leads
U
هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
take the chair
U
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
presiding
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presides
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presided
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
preside
U
ریاست جلسه را بعهده داشتن
presided
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
preside
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding
U
کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
prefectural
U
وابسته به مقام ریاست یادوره ریاست
prefecture
U
مقام ریاست دوره ریاست
lead
U
رهبری کردن
direct
U
رهبری کردن
directs
U
رهبری کردن
leads
U
رهبری کردن
directed
U
رهبری کردن
administering
U
رهبری کردن
shapherd
U
رهبری کردن
administer
U
رهبری کردن
administered
U
رهبری کردن
conduce
U
رهبری کردن
administers
U
رهبری کردن
leads
U
رهبری کردن راهنمایی
lead
U
رهبری کردن راهنمایی
to take the lead
U
ریاست کردن
to fill the chair
U
ریاست کردن
superintended
U
ریاست کردن
matronize
U
ریاست کردن
superintends
U
ریاست کردن
superintend
U
ریاست کردن
superintending
U
ریاست کردن
conducting
U
انتقال دادن رهبری کردن
coaches
U
رهبری عملیات ورزشی را کردن
coached
U
رهبری عملیات ورزشی را کردن
conduct
U
انتقال دادن رهبری کردن
conducts
U
انتقال دادن رهبری کردن
conducted
U
انتقال دادن رهبری کردن
coach
U
رهبری عملیات ورزشی را کردن
spearheads
U
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearhead
U
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearheaded
U
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
spearheading
U
هر چیز نوک تیز رهبری کردن
bosses
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossing
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
bossed
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
boss
U
برجسته کاری ریاست کردن بر
favorite son
U
نامزد ریاست جمهوری کاندیدای ریاست جمهوری
superintended
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
U
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
conducting
U
رفتار کردن رهبری کردن
leadoff
U
عزیمت کردن رهبری کردن
conducted
U
رفتار کردن رهبری کردن
head
U
رهبری کردن مقاومت کردن
pilots
U
رهبری کردن خلبانی کردن
piloted
U
رهبری کردن خلبانی کردن
pilot
U
رهبری کردن خلبانی کردن
conducts
U
رفتار کردن رهبری کردن
conduct
U
رفتار کردن رهبری کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
chairman
U
ریاست کردن اداره کردن
chairmen
U
ریاست کردن اداره کردن
pacemaking
U
رهبری
steers
U
رهبری
steered
U
رهبری
lead
U
رهبری
conduction
U
رهبری
aim
U
رهبری
aimed
U
رهبری
headship
U
رهبری
aims
U
رهبری
headships
U
رهبری
steer
U
رهبری
direction
U
رهبری
leadership
U
رهبری
leads
U
رهبری
leadoff
U
رهبری
steering committee
U
کمیته رهبری
democratic leadership
U
رهبری دموکراتیک
precentorship
U
رهبری سرایندگان
lead
U
: راهنمایی رهبری
democratic leadership
U
رهبری مردمی
guidance
U
راهنما رهبری
tactics
U
رهبری ماهرانه
leads
U
: راهنمایی رهبری
apostolate
U
رسالت رهبری
direction
U
هدایت رهبری
price leadership
U
رهبری قیمت
principalship
U
ریاست
presidentship
U
ریاست
superintendence
U
ریاست
directorship
U
ریاست
generalship
U
ریاست
managership
U
ریاست
managerial
U
ریاست
presidency
U
ریاست
superiority
U
ریاست
matronship
U
ریاست
matronhood
U
ریاست
headships
U
ریاست
headship
U
ریاست
directorships
U
ریاست
administratorship
U
ریاست
chairmanships
U
ریاست
chairmanship
U
ریاست
abbay
U
ریاست دیر
abbotship
U
ریاست دیر
magistrature
U
ریاست کلانتری
mayorship
U
ریاست شهرداری
captainship
U
ریاست بزرگتری
chieftaincy
U
ریاست قبیله
captaincy
U
ریاست بزرگتری
prefecture
U
اداره ریاست
patriarchate
U
ریاست طایفه
superintendence
U
ریاست مدیریت
chieftainship
U
ریاست قبیله
superintendency
U
ریاست مدیریت
patriarchate
U
ریاست خانواده
command of execution
U
ریاست اجرایی
mayoralty
U
ریاست شهرداری
postmastership
U
ریاست پست
wardenship
U
مقام ریاست
vice president
U
نیابت ریاست
speakership
U
مقام ریاست مجلس
bossiness
U
متمایل به ریاست مابی
rectorate
U
ریاست بنگاه مذهبی
bossy
U
متمایل به ریاست مابی
prioship
U
سمت ریاست دیر
presidentship
U
مقام ریاست جمهور
You sure have a nerve to ask become a director.
U
آخر تورا چه ره ریاست
presidential
U
وابسته به ریاست جمهور
abbatial or abbatical
U
مربوط به ریاست دیر
he has passed the chair
U
ریاست داشته است
the party is led by him
U
او بر ان حزب ریاست دارد
quarterback
U
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
point four
U
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
quarterbacks
U
بازیگری که توپ را میگیرد وبازی را رهبری میکند
take the chair
U
ریاست انجمنی را دارا بودن
magistracy
U
ریاست کلانتری یا دادگاه بخش
capital
U
رئیسی ریاست مابانه عمده
presidency
U
مقام یا دوره ریاست جمهوری
deanship
U
مقام ریاست دانشکده یا کلیسا
directorates
U
مقام ریاست هیئت مدیره
rectorate
U
مقام ریاست دانشکده یااموزشگاه
directorate
U
مقام ریاست هیئت مدیره
marshalsea
U
دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت
masterfully
U
بطور تحکم امیز ریاست مابانه
The presidensial election is the topic of the day.
U
انتخاب ریاست جمهوری موضوع روز است
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
interlocking directorate
U
حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
vacillated
U
دل دل کردن تردید داشتن
vacillates
U
دل دل کردن تردید داشتن
vacillating
U
دل دل کردن تردید داشتن
vacillate
U
دل دل کردن تردید داشتن
rage
U
غضب کردن شدت داشتن
persuade
U
بران داشتن ترغیب کردن
to feel fear
U
احساس ترس کردن
[داشتن]
importing
U
دخل داشتن به تاثیر کردن در
inform
U
مستحضر داشتن اگاه کردن
trut
U
اطمینان داشتن توکل کردن
partook
U
بهره داشتن طرفداری کردن
aspiring
U
ارزو کردن اشتیاق داشتن
informs
U
مستحضر داشتن اگاه کردن
imported
U
دخل داشتن به تاثیر کردن در
informing
U
مستحضر داشتن اگاه کردن
To wish (long) for something.
U
آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
import
U
دخل داشتن به تاثیر کردن در
persuades
U
بران داشتن ترغیب کردن
persuading
U
بران داشتن ترغیب کردن
kithe
U
اعلام داشتن اعتراف کردن
raged
U
غضب کردن شدت داشتن
treats
U
بحث کردن سروکار داشتن با
treated
U
بحث کردن سروکار داشتن با
treat
U
بحث کردن سروکار داشتن با
rages
U
غضب کردن شدت داشتن
hold forth
U
پیشنهاد کردن انتظار داشتن
evincing
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evinces
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evinced
U
معلوم کردن ابراز داشتن
evince
U
معلوم کردن ابراز داشتن
snifter
U
خرخر کردن زکام داشتن
retaining
U
ابقاء کردن نگاه داشتن
withhold
U
مضایقه داشتن خودداری کردن
retains
U
ابقاء کردن نگاه داشتن
aspire
U
ارزو کردن اشتیاق داشتن
impounded
U
ضبط کردن نگه داشتن
diverted
U
متوجه کردن معطوف داشتن
celebrating
U
نگاه داشتن تقدیس کردن
withheld
U
مضایقه داشتن خودداری کردن
divert
U
متوجه کردن معطوف داشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com